زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

ارتین 3ماهه و یک مامان گیجججججج

سلام به روی ماه همگی چقدر بد بخوای تند تند حرف بزنی و از همه چی هم بخوای بگیییی چرا تند تند؟ خوب برا اینکه الان ارتین خوابه و اندکی بعد حتما" بیدار میشه و عمرا" بزاره من پشت سیستم بشینم. ارتین کوچک قصه ما 28 فروردین 3ماهش تموم شد شکر خدا کلی تپلی مپلی شده 24فروردین بردیمش چک اپ: اخرین وزنش 5/750و قدش 58.خانوم دکتر گفتن همه چیزش نرماله و یک قطره تجویز کردن برا دلدرداش اخه شبها نمیخوابید  وبیشتر اوقات در حال گریه بود. اما جدای اون دارو از اونجایی که من خودم دکترم پی برده ام بچه ام از گرسنگی بی حوصله و نق نقو هست این شده که الان بیشتر سر ساعت بهش شیر خشک میدم و ارتین چون سیره ، سرحال با همه بازی میکنه خوابش هم تنظیم شده و شبا رو خوب ...
30 فروردين 1393

امدم یا یک عالمه حرف و عکس

سلاممممممممممم بدا یادم نمیاد کی امدم تا کجا نوشتم از چی نوشتم اصلا" فکر نمیکردم تو اپ کردن وبلاگم این قدر تنبل باشم البته تنبلی که نبود کمبود وقت بود و سر شلوغی الانم پسری رو پامه از فر صت استفاده کردم . به طور خلاصه تعریف میکنم چی شد و این 1ماهو چی کار کردیم. بابا حمید چهارشنبه 21 اسفند امد لاهیجان و مامان جمیل و مامان بزرگم مارو تنها گذاشتن فکر کنم اون شبم مثل هر شب ارتین خان نخوابید 5شنبه شب مامان جمیل امد از ارتین نگه داری کرد و من و شو رفتیم بیرون تا من یکم خرید کنم...امسال از لحاظ عیدی خیلی سال خوبی بود به بابا حمید یک تبلت مارک اپل هدیه دادن ما چون تبلت داشتیم تصمیم گرفتیم بفروشیمش و یه چیز دیگه بگیریم این شد که یک دوربین دجیتال...
18 فروردين 1393

اولین پست 93

سال نو بر همه دوستان گلم مبارککککککککککک مهمون داشتم نی نی داری داشتم مهمونی میرفتم اصلا" وقت نکردم بیام براتون بنویسم ولی بزودی با 1پست پر عکس میام انشاالله. سال خوب خوش پر از موفقیت و شادکامی داشته باشین. ...
7 فروردين 1393

سه تا عکس دست اول

دیروز عصری وقتی با پسری تنها بودم شیطنت های مادرانه ام گل کرد پسری رو رو شکم گذاشتم رو تشکش پسرم تو سه حرکت تونست کامل بایسته وگردنشو نگه داره قوربونش برم مننننننن. تازه پاهاشو میکشه رو تشک دوست داره به جلو حرکت کنه حالت 4دست و پا ولی به جای جلو میره عقب اینجا ارتین 43روزشه و یکشنبه 11اسفند هست ...
12 اسفند 1392

43روز گذشت

سلام بلاخره فرصت کردم بیام بنویسم .چقدر روزای پر کاری بود. بابایی امد . دیشب رفت الانم سر کاره برای 22 اسفند هم بلیط گرفته برگرده برای عید و یه 1ماهی پیش مونه. امروز روز 43 بعد از تولد ارتینه ارتینم الان خوابه دیشب همش بیدار بود ولی گریه نمیکرد هر بار بیدار میشدم میدیدم بیداره داریه برای خودش بازی میکنه منم خسته تر از اونی بودم که بخوام بیدار باشمو باهاش بازی کنم گذاشتم به حال خودش باشه. دیروز رفتم براش پوشک با سایز بزرگتر خریدم پوشک های نوزادی براش گوچیک شده بود پاهاشو زخم میکرد. هنوز که هنوزه پستونک نمیگیره 2نوع پستونک امتحان کردیم ولی فایده نداشت.   اما از جشن بگم اصلا" بهم خوش نگذشت 31 تا مهمون داشیم غذا هم زرشک پلو با م...
11 اسفند 1392

روزمرگی من و ارتین

    سلام به همگی وای چقدر روز های من تند تند میگذرن واقعا" نمیفهمم روز کی شب میشه ساعت چطور میگذره انگار رفتیم رو دور تند همه چیز داره میدوه مخصوصا" که ماه اخر سال هست و کلی کار داریم . امسال خونه تکونی نداریم چون دی ماه تازه اسباب کشی کردیم ارتینم که دنیا امد کلی مهمون داشتیمو این بهانه ای میشد تا حداقل هفته ای 1بار اساسی تمییز کنیم و هرروز هم یه جارو بکشیم حالا باشه ببینم اگه بابا حمید حوصله داشت بگم روز های اخر یکبار دیگه وسایل داخل کابینت هارو بیرون بکشه گرد گیری کنه و لی پرده شستنو روتختی شستن و... نداریم. عوضش کلی خرید دارمممممممممم تقریبا" برای بیرون رفتنم هیچ لباسی ندارممممم همش یا تنگ شدن یا از حالت افتاد...
6 اسفند 1392

1ماه سر شار از عشق گذشت

ارتینم 1ماه از با تو بودن گذشت تو کم کم بزرگ میشی و من دلم برای هر لحظه ای که میگذره تنگ میشه هر روز صبح امید دارم که با چشمای قشنگت بهم صبح بخیر بگی و با خنده های کج و معوجت خستگیمو بدر کنی. بابا جونی خیلی دلش برات تنگ میشه ولی حیف که مجبوره به خاطر زندگی و کار رو درس از ما دور باشه و نمیتونه شاهد بزرگ شدنت باشه سعی کن وقنی بزرگ شدی خستگی ها و دلتنگی های الانشو جبران کنی. پسرم 1ماه از شیرین ترین روز زندگیم گذشت و من هر روز خاطره تولد تورو تو ذهنم مرور میکنم لحظه ای که گریه تو فضای اتاق عمل رو پر کرد و خانوم دکتر تورو از بالای پرده سبز نشونم داد و تو چشمای کوچولوتو به زور باز میکردی . خدایا ممنونم از این همه لطف پسرمو در پناه خود...
28 بهمن 1392

23روزگی ارتین

سلامممممممم دوستای نازنینممممممممم انشاالله احوالتون خوب باشه. من که خیلی دلم براتون تنگه. اصلا" فکر نمیکردم بچه داری این قدر وقتمو پر کنه که نتونم یک پست کوتاه بزارم.یا دارم شیر میدم یا پوشک عوض میکنم یا لباس میشورم بقیه تایمم که کار خونه و پخت غذا. هنوز برای تولد آرتین مهمون میاد و میره سرمون خلوت نشده خلاصه ما نفهمیدیم این 23روز چطور گذشت ...خدارو هزار مرتبه شکر از روز اول همه کارای آرتین رو خودم به عهده گرفتم الان دیگه حسابی نترس و خبره شدم و عادت کردم فقط حموم کردنشو هنوز به عهده نگرفتم چون هوا سرده منم فرض نیستم میترسم یهو بچه ام سرما بخوره . چند روزه حمیدم امده پیشمون خیلی کمکمه حداقل شب ها پا به پای من بیداره و ارتینو میخواب...
20 بهمن 1392