زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

مجوزززززززز ورودددددددددت رو گرفتمممممممممم

سلاممممممممممم به روی ماه همه دوستان عزیزممممممممممم شما با این خونگرمی ها و نطراتتون منو خیلی شرمنده کردین . خیلی خیلی دوستون دارم بخدااااااااااااا دلم لک زده برای سر دن به وبلاگاتون ولی هیوایییییییییی من اینه وضع مننننننننننننننننننن... خودتون ببینید..این وضعیتمممممممممممم   خوببببببب براتون کلی خبر دارمممممممممم اول اینکه حالم خوبه به لطف شما از نظر روحی عالییییییییی امممممم....و این 2 دلیل داره..... 1-- بابا حمیدمون مجاز شد برای هر سه تا دانشگاهی که انتخاب کرده بود بره برای مصاحبه و هر 3تا هم تهران هستتتتتتتتتتتتتتتتت هورااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره زحمت های حمیدم نتیجه دادددددددددد و گلم داره به هدف...
19 ارديبهشت 1392

دلتنگی های مادرانه

گاهی فکر می کنم روی دست خدا مانده ام خودش هم نمی داند با من چه کند. فرشته اسمانی من تو همان فرشته هستی که هنگام دلتگی و تنهایی به اسمان نگاه می کنم و تو را با ستاره ها می سازم و ارزو می کنم که یک روز مال من باشی تا من تو را نه عـــــــاشقـانه و نه عاقـــــلانـه و نه حتی عاجـــزانـه که تو را عادلانه در آغوش می کشم! عدل مگر نه آنست که هر چیزی در جای خویش قرار بگیرد ؟   انگار همین دیروز بود: لحظه ی شیرینی که به تو دل بستم از تو پرسیدم من : تو منی یا من تو ؟ و تو گفتی هر دو ، و به تو پیوستم گفتی ای کاش پناهم باشی همه جا و همه وقت تکیه گاهم باشی . . . و من گفتم هستم ؛ تا نفس هست کنارت هستم . . . ...
11 فروردين 1392

برای کوچولوم

سلام جوجه طلایی قشنگممممم . خوبی فدات بشم من الهی؟؟ کسی اذیتت نمیکنه که ؟ بد خواه مد خواه داری بگو بیام بکشمشششششش؟ بابا جونی هنوز نیومده کارش طول میکشه امروز این قدر که این چند وقته زود امده خونه بد عادت شدم. کل خونه رو تمییز کردم مثل دسته گللللللللللل شده برای شام هم ماکارونی درست کردممممممم اممممممممممممممممممم چه خوشمزه.... اون موقع که تو دلم بودی نمی تونستم ماکارونی بخورم چون معدم سنگین می شد حالا دلی از عذا در میارمممممم... خو مامانی دم عید هست حتما همه میرن خرید خونه تکونی می کنن ولی من کلا دوست ندارم عید ها خرید کنم چون خیابونا که شلوغ میشه خوشم نمیاد. امسال که حوصله هم ندارمممممم.اگه بگم دلتنگت...
9 اسفند 1391

یه تصمیماتی گرفتممممممممم

          من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکس می خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست وشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی یار کجاست؟؟!!... دوستان عزیززمممممممممم واقعا شرمنده محبت هاتونم تو این مدت تک تک حرف هاتون برام قوت قلب بود و همین دلگرمی ها باعث شد تو مدت کوتاهی خودمو پیدا کنم. شکر خدا خیلی بهترم و به این نتیجه رسیدم که وا...
3 اسفند 1391

قاطی پاتی

یک دنیا حرف برای گفتن هست ولی حوصله نیست.دیروز فکر کنم بعد از یک ماهو اندی رفتم بیرون از خونه چه هیایویی بود . همین که از جلوی در وارد کوچه شدیم سعی کردم با همه وجود نفس بکشمممممممممم چه هوایی بوووووووووووووووووود یهو بغضی ته گلوم احساس کردم با صدای گرفته و ناراحت به همسری گفتم امروز نوبت سنوی ان تی داشتیم ساعت 4 بعدش قرار بود ببریم دکتر ببینه حمید گفت ولششششششش کنننننن اما من ادامه دادم چه هوای خوبی همیشه دلم می خواد تو چنین حال و هوایی خبر خوش بهم برسه کاش نینی بودددددددددد کاش من خوشحال بودممممممممم.کااااااااااااااااااااش و حمید دنبال جوا سربالا می گشت تا به من بده.طول راه رفتن دستاشو ول نمی کردم انگار همش از یه چیزی می ترسمممم...
1 اسفند 1391

یک هفته گذشتتتتتتتتتتتتتتتتت

سلام کوچولو خوبی؟؟کجایی؟؟؟دلم برات تنگ شده. یک هفته گذشتتتتتتتتتتتتتت بقیه هفته ها هم میگذرنننننننننن نمی دونم چرا تا میام اینجا دیگه چشمام جایی رو نمیبینه و اشک کل صورتمو پر میکنه. خوب کوچولو دلم تو رو می خواد دیگه....چی کار کنم دست خودم نیستتتتتتتتتت تو رو می خوامممممممممممممممم.هر نی نی دیگه ای هم بیاد تو نمیشه احساسم بهم همینو میگه. اون شب که خبر وجود تو دلمو شاد کرد دیگه تکرار نمیشههههههههههههه اون شب که  از شوق بودن تو غذای رو اجاق سوختتتتتتتت دیگه تکرار نمیشهههههههههههههههه. دلم میخواد دوباره حالم بهم بخوره،دوباره سرم گیج بره ،دوباره از همه چیز بدم بیاد ولی تو باشییییییییییییی. دیروز رسیدیم تهران نمی خواستم بیکار بشینم ...
29 بهمن 1391

خاطره شب عشق من و بابا

اول از همه از دوستان مهربونم برای این همراهی ها و دلگرمی ها واقعا تشکر می کنم .امید وارم خدا به خودشون وخانوادشون فقط سلامتی بده تا از زندگی لذت ببرنددددددد. به خاطر شرایطی که دارم همسرم چند روزی بیشتر مرخصی گرفت تا کنارم باشه بعدشم باهم برگردیم تهران. این چند روز عجیب بهش وابسته شدم هرجا میره باهاش میرم حتی اگه بخواد تا اشپزخونه بره اب بخوره. از صبوری بابایی بسیار متعجب نی نی انگار نه انگار ماشاالله خیلی قویه هم به من ارامش میده هم درسشو می خونه هم به فکر کار های عقب موندشه و هم با این قضیه کنار میاد.فقط ارزو دارم براش امتحانشو با موفقیت پشت سر بزاره می دونم که ارامشش در درس خوندنه. سر غروب که دلم میگیره باهم میریم کمی قدم ...
26 بهمن 1391
1