زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

یک پسر گل +یک مامان سر شلوغ و هفت ماهو ده روزگی

سلام بر همگییییییییییی این قدر حرف ها هست که نمیدونم از کجا شروع کنمممممم این قدر دلم براتون تنگ شده که دلم میخواد یهو همه وبلاگ ها رو باز کنم همه مطالب نخونده رو بخونم...اما چرا کم پیدا شذیم و چی کارا میکنیم... الان که مینویسم ارتین هفت ماهو ده روزش تمام شده و خوابیده حمید خونه هست و فردا بلیط برگشت به تهران گرفته. جونم براتون بگه که بعد از سفر تهران از همون اول تابستون درس رو شروع کردم به ماه رمضون بر خوردیم و کارم سخت شد مامانم با زبون روزه از ارتین نگه داری میکرد و من میخوندم ماه رمضون تقریبا هر هفته حمید میومد و من از اسباب کشی هر هفته به خونه خودم و خونه بابام خسته شده بودم این شد که تصمیم گرفتیم برا ارتین پرستار بگیریم و تو خونه...
8 شهريور 1393

11تیر 93

امدم تا پسری خوابه از خاطره سفرمون بنویسم.این مسافرت در واقع اولین سفر ارتین محسوب میشد و به خاطر حجم درس و کار من و باباش فکر نکنم تا 1سال مسافرتی در کار باشه . بابای ارتین برا 13خرداد امد لاهیجان و 24تیر یک امتحان دیگه داشت برگشت تهران.خواهرم 20خرداد از تهران  امد تا دوشنبه پیشمون بمونه ما همش سرگرم مهونی رفتن و تفریح کردن بودیم روز 4شنبه که خواهرم رسید روز جوان و تولد حضرت علی اکبر بود خواهرم همیشه تو این روز مراسم میگیره امسال مراسمش خونه مادربزرگم برگزار شد ما هم با ارتین رفتیم ولی همش تو ااق بودیم ولی کلن ارتین بغل همه رفت و خوش اخلاق بود فرداش روز 5شنبه عصری رفتیم دریا خیلی حال داد  اولین دریا رفتن پسرم بود خیلی ذوق می...
11 تير 1393

تولد ۳سالگی خانه عشقم

سلام دیروز ۳۱خرداد بود و سه سال گذشت از روزی که اینجارو ساختم تا برات بنویسم از همه چیز از خوشی ها از بدی ها از ارزو ها عزیز دلم اون روز ها تو نبودی پدرت هم نبود فقط ارزوی داشتنت بود ویک دل نگران روز های سخت گذشتند سربع تر از برق و باد پدرت با یک دنیا عشق رسید و اندکی بعد تو امدی همه زندگی من  دوستت دارم پسرک شیرین من قابل توجه دوستان گلم امروز ۳سال از تاسیس وبلاگ پسرم میگذره و اینجا بودن بهانه ای شد برای داشتن دوستان گلی مثل شما خوشحالم که اینجارو و همچنین شمارو دارم. ارتین من امروز ۵ماه و ۴روزشه و ما تهران هستیم و ارتین برا اولین باره که مسافرت میکنه کلی حرف براتون دارم بزودی برمیگردم
1 تير 1393

اولین حضور

امروز صبح این قدر غرق در خاطره پارسال بودم که تصمیم گرفتم حتما تو وبت ثبتش کنم. پارسال 5شنبه نهم خرداد اولین بار از وجودت باخبر شدیم.حوالی عصر بود ساعت 4چند تا بی بی چک تو کشوی چوبی وسط هال بود که 2-3تاشو چند روز قبل امتحان کرده بودم و نتیجه منفی شد مشغول تمییز کاری بودم کارم تقریبا تمام بود یهو وسوسه شدم اون یکی باقیمانده رو هم امتحان کنم حمید مخالف بود یعنی اون چند روز بس که مخش رو خورده بودم دیگه ذوقی نداشت ولی من امتحان کردم و دیدم بلههههههه وروجک ما امده وبا کلی خوشحالی خبرو ابلاغ کردمممم .بعدشم رفتیم 2تایی بیرون رفتیم سمت ونک 1مانتو بارداری ابی خریدم و یک کفش و روسری شاممونم بیرون خوردیم کلی پیاده روی کردم و 3تا بی بی چک دیگه هم خری...
9 خرداد 1393

حرف های نا گفته تو این 1ماه

سلام به همه دوستای گلم امدم کلی براتون حرف بزنم پس خودتونو اماده کنین که این پستم خیلی طولانیه   سلام پسر قشنگ مامان روز ها تند تند میگذرن و تو داری بزرگ میشی  قد می کشی تپل میشی و همه زندگی من و بابا میشی. این قدر وقتم با تو پره که تقریبا نمیشه به هیچ کاری برسم اگه کمک های مامان جمیل نبود مجبور بودم همش تو خونه بشینم الان که بزرگ تر شدی با هم میریم بیرون و تو هوا میخوری و لذت میبری عسلکم. اخرین بار وقتی 3ماهت تموم شد برات پست گذاشتم ولی بعدش دیگه وقت نشد تو این مدت خیلی کارا کردیم عزیزم.حالا یکی یکی برات مینویسم. یکشنبه 31/1/93 روز مادر بود واولین سالی بود که با امدن تو مادر شدن رو ت...
29 ارديبهشت 1393

ارتین 3ماهه و یک مامان گیجججججج

سلام به روی ماه همگی چقدر بد بخوای تند تند حرف بزنی و از همه چی هم بخوای بگیییی چرا تند تند؟ خوب برا اینکه الان ارتین خوابه و اندکی بعد حتما" بیدار میشه و عمرا" بزاره من پشت سیستم بشینم. ارتین کوچک قصه ما 28 فروردین 3ماهش تموم شد شکر خدا کلی تپلی مپلی شده 24فروردین بردیمش چک اپ: اخرین وزنش 5/750و قدش 58.خانوم دکتر گفتن همه چیزش نرماله و یک قطره تجویز کردن برا دلدرداش اخه شبها نمیخوابید  وبیشتر اوقات در حال گریه بود. اما جدای اون دارو از اونجایی که من خودم دکترم پی برده ام بچه ام از گرسنگی بی حوصله و نق نقو هست این شده که الان بیشتر سر ساعت بهش شیر خشک میدم و ارتین چون سیره ، سرحال با همه بازی میکنه خوابش هم تنظیم شده و شبا رو خوب ...
30 فروردين 1393

امدم یا یک عالمه حرف و عکس

سلاممممممممممم بدا یادم نمیاد کی امدم تا کجا نوشتم از چی نوشتم اصلا" فکر نمیکردم تو اپ کردن وبلاگم این قدر تنبل باشم البته تنبلی که نبود کمبود وقت بود و سر شلوغی الانم پسری رو پامه از فر صت استفاده کردم . به طور خلاصه تعریف میکنم چی شد و این 1ماهو چی کار کردیم. بابا حمید چهارشنبه 21 اسفند امد لاهیجان و مامان جمیل و مامان بزرگم مارو تنها گذاشتن فکر کنم اون شبم مثل هر شب ارتین خان نخوابید 5شنبه شب مامان جمیل امد از ارتین نگه داری کرد و من و شو رفتیم بیرون تا من یکم خرید کنم...امسال از لحاظ عیدی خیلی سال خوبی بود به بابا حمید یک تبلت مارک اپل هدیه دادن ما چون تبلت داشتیم تصمیم گرفتیم بفروشیمش و یه چیز دیگه بگیریم این شد که یک دوربین دجیتال...
18 فروردين 1393

سه تا عکس دست اول

دیروز عصری وقتی با پسری تنها بودم شیطنت های مادرانه ام گل کرد پسری رو رو شکم گذاشتم رو تشکش پسرم تو سه حرکت تونست کامل بایسته وگردنشو نگه داره قوربونش برم مننننننن. تازه پاهاشو میکشه رو تشک دوست داره به جلو حرکت کنه حالت 4دست و پا ولی به جای جلو میره عقب اینجا ارتین 43روزشه و یکشنبه 11اسفند هست ...
12 اسفند 1392

43روز گذشت

سلام بلاخره فرصت کردم بیام بنویسم .چقدر روزای پر کاری بود. بابایی امد . دیشب رفت الانم سر کاره برای 22 اسفند هم بلیط گرفته برگرده برای عید و یه 1ماهی پیش مونه. امروز روز 43 بعد از تولد ارتینه ارتینم الان خوابه دیشب همش بیدار بود ولی گریه نمیکرد هر بار بیدار میشدم میدیدم بیداره داریه برای خودش بازی میکنه منم خسته تر از اونی بودم که بخوام بیدار باشمو باهاش بازی کنم گذاشتم به حال خودش باشه. دیروز رفتم براش پوشک با سایز بزرگتر خریدم پوشک های نوزادی براش گوچیک شده بود پاهاشو زخم میکرد. هنوز که هنوزه پستونک نمیگیره 2نوع پستونک امتحان کردیم ولی فایده نداشت.   اما از جشن بگم اصلا" بهم خوش نگذشت 31 تا مهمون داشیم غذا هم زرشک پلو با م...
11 اسفند 1392