زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

سلام به یکی یدونه خودم

  بازم با کلی حرف برگشتم مامان جون این چند وقته خیلی به من و بابا خوش گذشت تمام مدت در حال تفریح بودیم و خوش گذرونی می کردیم . هی دوست داشتم بیام برات تعریف کنم این بابای شیطونت نمی ذاشت تا میومدم پای لپ تاپ یه بهونه ای جور می کرد که برم پیشش. حالا یه فرصت توووپ بدست آوردم که بیام با قند عسلم درد دل کنم. خودت که خوبی؟ دماغت چاقه؟ حسابی مراقب خودت هستی دیگه؟؟؟!!! فدات بشیم ما ا ا اا ا نی نی گلوی بابا و مامان جونم برات بگه عزیزم جمعه شب  بعد از مراسم عقد بابا جونی برگشت تهران و منو با دلتنگی هام تنها گذاشت بهم قول داده بود 5شنبه برگرده پیشم. 2 شنبه که باهاش حرف می زدم گفت چهارشنبه میاد و تا شنبه پیشم میمونه خیلی خوشحال شدم ت...
28 شهريور 1391

قوری ز قلم قلم ز قوری تو عشق منی گوگوری مگوری

سلام گلكم خوبي جيگر مامان؟ باز هم با كلي خاطره قشنگ آمدم پيشت. اين دو روزه من و بابا حميد خيلي خوش گذشته ني ني گلو. البته يه كم خسته شديم چون به خاطر كار بابا بايد زود بر مي گشتيم يه روزه رفتيم رشت و آمديم تهران. جمعه هشتم مهر عروسي عمه مريم بود و اونها خيلي دوست داشتند كه ما حتما" تو جشن عروسيشون شركت كنيم از اونجايي كه بابا جونيت مسافرت يك روزه اونم با اتوبوس رو اصلا" دوست نداره ترجيح مي داد نريم و عذر خواهي كنيم ولي آقا جون و مامان مهري اصلا" راضي تشدن و قرار شد 5 شنبه من و بابا از محل كار بريم سمت رشت. منم برا 3 عصر بليط گرفتم و منتظر شدم تا بابايي برسه سفر خوبي بود تقريبا" حدوداي 10 شب رسيديم لاهيجان بعد از خوردن شام و استراحت من رفتم ...
28 شهريور 1391

خبر خوب....

سلام گلم ، هم نفسم ، عسل من و بابا خوبی ؟ یک هفته ای برای گلکم چیزی ننوشته بودم حالا آمدم که یه کوچولو باهم درد دل کنیم. تو این هفته هم روز های خوب زیاد داشتیم عزیزم ولی اتفاق خاصی نیفتاد  . بابا از 5 شنبه شب پیشم بود تا همین 1 ساعت پیش این چند روز هم گشتیم و هم استراحت کردیم  عزیزم همه زحمت هامونم افتاد گردن خاله جون . اما خبر خوبی که برات اوردم اینه که ...... چند وقت پیش ها تو امتحان استخدامی بانکی شرکت کرده بودم مراحل اولیه شو گذرونده بودم و موفقیت آمیز بود ولی چون مدت ها ازش گذشته بود امیدی بهش نداشتم اما 5 شنبه با من تماس گرفتن گفتند پرونده ام تکمیل وبعد از یکسری امضا ها و.. میتونم مشغول ب...
28 شهريور 1391

روز های زندگی من و بابا

سلام جوجه جونممممممممممم خوبی عزیزمممممممممم وای دلم برات شده بود اندازه سوراخ جوراب مورچه عزیزم این چند روز بازم سرم شلوغ بود ولی در ضمن مثل همیشه خوش گذشته بازم برات خبر های خوب دارم. اول اینکه بگم فردا دقیقا" ١ ماهه که من و بابا  عقد کردیم خوب روز خوبیه دیگه ولی حیف که زود گذشتتتتتتت چقدر خوش گذشته بودااااااااا فردا چون هم من هم بابا کار داریم فکر نکنم همدیگرو ببینیم اما عوضش قراره ٥ شنبه بریم شمال و تا یکشنبه اونجا بمونیم از الان برنامه گذاشتیم که کجا ها بریم فکر کنم عالی بشههههههههه کاکل زری جونم یا ناز پری قشنگم.   حالا یه خبر دیگه اونم اینه که اولین کتاب بابایی چاپ شددددددددددددددد...
28 شهريور 1391

این روز ها

    سلام گل خوشگلم ، عزیز دلم ، قند عسلم چند روزی وقن نکردم به وبت سر بزنم برات بنویسم از بس که این زندگی آدمو درگیر میکنه مامی جون هوا هم که حسابی سرد شده و بارونی . راستش مامانی من رفتم سر کار جدیدم که نسبت به قبلی هم خیلی سخت تره و هم کار پر استرسیه همون بانک که گفته بودم از ساعت 6 صبح بیدار می شم و تا تا 4 عصر سر کار هستم وقتی میرسم خونه  خیلی خسته هستم عزیزکم ،ولی کم کم باید به فکر درسامم باشم سال پیش همین موقع ها من کلی تو درس و مشق جلو افتاده بودم ولی تا الان هیچی درس نخوندم باورت میشه مامانی این قدر تنبل شدههههههههههههههههه باید سریع جبرانش کنم به خاطر شرایط کاری جد...
28 شهريور 1391

خاطرات اين چند روز

سلام قلبم سلام جونم چه طوري عسل منننننننننننننن؟من و بابا كه خوب خوبيم ديروز و پريروز باهم بوديم جاي شما خالي بود عزيز دلم منم كه ميرم سر كارو برميگردم  ديروز هم رفته بوديم با بابايي دنبال خونه  گشتيم ولي بابايي ترجيه ميده يك سال صبر كنيم پس انداز هامون كه بيشتر شد يه خونه بخريم البته من معتقدم تا امدن شما حتما" بايد صاحب خونه بشيم چند روزي هست كه فكر خريد خونه ذهنمو مشغول كرده توكلمون به خداست انشاالله كه جور ميشه . 2 شنبه شب من و بابا ميريم شمال انشاالله كه خوش بگذره ه ه ه ه ه ه ه ه ولي 5 شنبه من نوبت دندون پزشكي دارم  مامان جون مي خوام دندونمو عمل كنمممممممممممم خيلي دردش زياده خدا بخير كنه. خوب عزيز دل مامان من تو ...
28 شهريور 1391

حرف های چند روزی که نبودم

    سلام نفس مامان  خوبی؟ فکر کنم 2 هفته ای میشه چیزی تو وبت نزاشتم دقیقا" همون جمعه ای که شمال بودیم  حالا با کلی حرف آمدم اول اینکه الان پیش بابایی هستم و بابا جونت سخت مشغول درس خوندنه و اصلا" ما رو تحویل نمیگیره حالا فکر کن تا 25  فروردین اگه بخواد این جوری درس بخونه چی میشه... این هفته هم که تاسوعا و عاشورا رو در پیش داریم و من دلیل نداشتن مرخصی و بابا به دلیل داشتن درس موافق به رفتنمون به شمال نیست و من از این بابت کلی دلم گرفتههههههههههههه چون من حتی اون سال هایی که تو تبریز بودم برا این دو روز برنامه میریختم و میرفتم خونمون هم به دلیل اینکه تنهایی دلتنگ نشم و هم به دلیل اینکه از نذری های این دو روز...
28 شهريور 1391

احوالات ماماني

پرنده كوچولوي من امروز خيلي زود تر از اونچه كه فكرشو بكني آمدم پيشت . يه دلتنگي عجيب ،كلي حرف نگفته و حس غريبي... عزيز دل من بد جوري احساس خستگي مي كنم... و خودم ميدونم كه اين خستگي بيشتر از هرچيزي مربوط به كارم ميشه شايد واقعا" براي اين كار ساخته نشدم ، گاهي تصميم ميگيرم كلا" بي خيال همه چيز شمو كارمو بزارم كنار از يه طرف احساس مي كنم اين جوري به حميد عزيزم كلي فشار مياد وقتي اون به خاطر من اين همه سختي رو تحمل كرده منم وظيفمه تحمل كنم خوب زندگي و دوست داشتن كه فقط گفتن اين جمله نيست بايد تو عمل ثابت كني و سعي كني تو زندگي همه جوره پشتيبان همسرت باشي بابا حميد كه تا الان چيزي برام كم نذاشته و حالا نوبت منه .الان كه برات مي نوشتم دوست و همك...
28 شهريور 1391