زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

حرف های نا گفته تو این 1ماه

1393/2/29 17:55
نویسنده : مامان و بابا
2,975 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای گلم امدم کلی براتون حرف بزنم پس خودتونو اماده کنین که این پستم خیلی طولانیه

 

سلام پسر قشنگ مامان روز ها تند تند میگذرن و تو داری بزرگ میشی  قد می کشی تپل میشی و همه زندگی من و بابا میشی.

این قدر وقتم با تو پره که تقریبا نمیشه به هیچ کاری برسم اگه کمک های مامان جمیل نبود مجبور بودم همش تو خونه بشینم الان که بزرگ تر شدی با هم میریم بیرون و تو هوا میخوری و لذت میبری عسلکم.

اخرین بار وقتی 3ماهت تموم شد برات پست گذاشتم ولی بعدش دیگه وقت نشد تو این مدت خیلی کارا کردیم عزیزم.حالا یکی یکی برات مینویسم.

یکشنبه 31/1/93

روز مادر بود واولین سالی بود که با امدن تو مادر شدن رو تجربه کردم تصمیم گرفتم این روز رو تو خاطرم ثبت کنم این شد که خاله ها رو دعوت کردم خونمون و کیک شکلاتی پختم و جشن گرفتیم و چند تا عکس و یک روز به یاد ماندنی شد برام.بابا حمید هم که همون هفته امتحان داشت اصلا" یادش نبود که روز مادره !!!!این شد که کادویی از جانب بابا دریافت نکردم.البته بابا جون تو کادو خریدم ضعیف عمل میکنه همش میگه من پولشو میدم خودت هر چی خواستی بخر علی رغم گفتن من بازم به گوشش نمیره که خرید کادو از طرف همسر هرچند هم کوچیک باشه یه کیف دیگه داره...

اینم عکس من و ارتین و کیک شکلاتیمون

 

همون هفته 4شنبه بابا قرار بود بیاد تو کل هفته با شیشه شیرت قهر بودی همش دوست داشتی از میمی ها بخوری و اینم سیرت نمیکرد همش نق میزدی منم غصه میخوردم خلاصه با تلاش من دوباره به شیشه شیر  عادت کردی و میخوری خدا رو شکر.تو همون هفته مامان جمیل اینا تا شنبه اش رفتند تهران ما هم با بابا حمید رفتیم رشت اونجا خیلی خوش اخلاق بودی با عمه مریم موندی من و بابا رفتیم بیرون و 2تا گوشی خوشکل برا خودمون خریدیم شبش رو هم وب خوابیدی و 1شنبه عصر برگشتیم لاهیجان و بابا فردا صبحش رفت تهران ما هم امدیم خونه مامان جمیل.

دیگه تقریبا" اتفاق خاصی نیافتاد سعی میکردم هر روز یا 1روز درمیان ببرمت بیرون تا هوا بخوری .تا اینکه من سرما خوردم شدید و همش نگران بودم که تو ازم نگیری خوشبختانه بدنت خوب مقوامت کرد ولی 10روز بعد اینکه من خوب شدم شما مریض شدی ولی زیاد حالت بد نشد فقط سرفه می کردی  اما جیگرم کباب میشد بابا حمید تا شنید مریض شدی امد پیشمون و اولین دکترت رو رفتی بهت 2تا شربت داد حالا حالت خوب خوب هست بابایی که امد تقریبا هر روز می رفتیم بیرون 23اردیبهشتم تولدم بود بابا برام 2تا مانتو خوشکل خرید باهم رستوران رفتیم هوا هم که عالی بود روز تولد من با روز پدر یکی شد برا بابا 2تا شلوار خریدیم که گشاد از اب درامد .

راستی 19اردیبهشت برا اولین بار عروسی رفتیم خیلی جیگر شده بودی تو لباسات همه نازت میکردن.بابا برات از تهران 1دست لباس مامانی اورد که فکر کنم خیلی بهت بیاد عزیزم.

نی نی خاله زهرا هم 22اردیبهشت به دنیا امد و خیلی ماهه.

اما امروز ارتین جون 4ماهو 1روزشه و الان تو تختی که مامان جمیل براش خریده لالا کرده ساعت 9/30صبح واکسن 4ماهگیشو زده و به یه خواب عمیققققق فرو رفته.

جای واکسن رو پای کپل پسرم

 

 

وزن پایان 3ماهگی 5/700ووزن پایان 4ماهگی 6/400با قد 61سانت.

کارایی که الان ارتین انجام میده:

دست میخوره ،عروسک هاشو با دست هاش میگیره،اقواقو میکنه و همش در حال حرف زدنهو خوش خنده هم هست کلی...

ارتین در حال دست خوردن:

ارتین داره تلویزیون میبینه

اما مننننننننن تو این  مدت چی کار کردم کلاس رانندگی میرمو و از بین کلاس درسی ها 2جلسه برا زیست رفتم.به دنبال پرستار برا ارتین هستم که در کنار مامانم از ارتین مراقبت کنه تا انشاالله بتونم با خیال راحت درس بخونم.

ارتین و مامان

 

یکسری عکس های دیگه

پسندها (6)

نظرات (19)

عاطی مامان آوینا
29 اردیبهشت 93 12:45
سلااااام.هزاااار ماشاالله چه بزرگ شده.هوای شمال حسابی خوبه و بهاری حال می کنیدها!افرین مامان پر کار خیلی خوبه که انقدر دنبال کلاسهای مختلف هستی.من الان 5ماهه دارم میرم باشگاه مثلا
متین
29 اردیبهشت 93 17:29
قربون این پسر برم که انقد ماه شده از طرفم محکم ماچش کن مامانش
ساجده
29 اردیبهشت 93 17:36
عزیزم مبارکه 4ماهه شدی تولد مامانی هم مبارککککک
قاصدک
29 اردیبهشت 93 19:58
ای جانم عزیزممممممم. انگار آرتین عزیز با مانی من یه چند روز تفاوت دارن. چون الان دقیقا مانی چهار ماهو 8 روزشه. 21 دی ماه بدنیا اومده. زنده باشه انشالله. راستی خیلی توقع کادوی روز زن نداشته باش همه مردا انگار همینن برای منم عین شما بود
ازاده مامان آرتین
29 اردیبهشت 93 22:36
ای جونم وروجک- تو چه زود بزرگ شدی ماشالا-4 ماهگیتم مبارک باشه -مامانی عجب کیکی پختی دلمون آب شد
حدیث
30 اردیبهشت 93 10:46
خاله قربونت چقد ماه شدی دلم واست یه ذره شده بود آرتین جونم
♥مامی ملودی جون ♥
30 اردیبهشت 93 12:17
سلام عزیزم از وقتی که نینی قبلیت و از دست دادی و دوباره بارداریت و فهمیدم نشده بود بهت سر بزنم . ای جونمممممممممممم هزار ماشا الله چقده زود گذشت و پسملی ماشا الله آقا شده . این عدد 29 برای خیلی از ماها خوش یمن ترینه . ملودی هم 29 فروردینه و دوتا از نینی های دوستامونم که وب دارم 29 هست . آرتین جونم که 29 هست . هورااااااااااااااااااا
نیلوفر
30 اردیبهشت 93 14:55
چه مردی شده جیگررررررر خاله
رضوان
31 اردیبهشت 93 11:13
ماشاا... آقایی شده واسه خودش .هوای شمال حسابی خوبه هااا...چه عااالی
مامان گیسو جون
31 اردیبهشت 93 13:59
سلام هانی مهربونممممممممممممم خوبی دوستم ؟ ماشاا... چه پسمل خوردنی شده این آرتین نازم خدا حفظش کنه ببوسش حسابی مخصوصاً پاهای تپلیش رو
ღ.آجي مهديه.ღ
31 اردیبهشت 93 14:30
وای هانی جون باورم نمیشه آرتین انقدر شده ماشالله ماشالله بترکه چشم حسود انگار همین دیروز بود که باردار بودی هییییییییییییی چه زود میگذره
مامان علی مرتضی
2 خرداد 93 0:25
خدابرات حفظش کنه چقدر دوس دارم لاهیجانو ببینم شوهرم میگه از استان گیلان رشت و لاهیجان برای زندگی کردن خوبن نظر شما چیه؟ راجب زندگی توی صومعهسرا چی فکر میکنین من که بدم میاد صومعه سرا زندگی کنم
اسما
2 خرداد 93 2:02
ای جانمممم عکساش یکی از یکی خوشگل تر. چه کار قشنگی هم کردی روز مادر..همیشه به شادی عزیزم...
نگاری
2 خرداد 93 13:13
وای چقدره اقا شدی تو . ای جونم چقدره شبیه باباییت شدی
مریم
4 خرداد 93 15:57
چه پسریه نانازی ماشاا...
مانی محیا
5 خرداد 93 9:16
عسیسم. چه ماشالا پسری شده. ببوسش
مــآمــآنے
5 خرداد 93 12:47
قرویون پسملی بشم من دست خوردنشو نگاه میخوام بخورمش این خوشمزرو چه کیک خوشمزه ای، دلمون خوااااست ایشالله همیشه به شادی و عروسیا پشت سر هم
آنوشا
7 خرداد 93 12:33
چقده بزرگ و ناز شدی ارتین جونم ماشالا
مامان زهره
5 تیر 93 22:54