حرف های نا گفته تو این 1ماه
سلام به همه دوستای گلم امدم کلی براتون حرف بزنم پس خودتونو اماده کنین که این پستم خیلی طولانیه
سلام پسر قشنگ مامان روز ها تند تند میگذرن و تو داری بزرگ میشی قد می کشی تپل میشی و همه زندگی من و بابا میشی.
این قدر وقتم با تو پره که تقریبا نمیشه به هیچ کاری برسم اگه کمک های مامان جمیل نبود مجبور بودم همش تو خونه بشینم الان که بزرگ تر شدی با هم میریم بیرون و تو هوا میخوری و لذت میبری عسلکم.
اخرین بار وقتی 3ماهت تموم شد برات پست گذاشتم ولی بعدش دیگه وقت نشد تو این مدت خیلی کارا کردیم عزیزم.حالا یکی یکی برات مینویسم.
یکشنبه 31/1/93
روز مادر بود واولین سالی بود که با امدن تو مادر شدن رو تجربه کردم تصمیم گرفتم این روز رو تو خاطرم ثبت کنم این شد که خاله ها رو دعوت کردم خونمون و کیک شکلاتی پختم و جشن گرفتیم و چند تا عکس و یک روز به یاد ماندنی شد برام.بابا حمید هم که همون هفته امتحان داشت اصلا" یادش نبود که روز مادره !!!!این شد که کادویی از جانب بابا دریافت نکردم.البته بابا جون تو کادو خریدم ضعیف عمل میکنه همش میگه من پولشو میدم خودت هر چی خواستی بخر علی رغم گفتن من بازم به گوشش نمیره که خرید کادو از طرف همسر هرچند هم کوچیک باشه یه کیف دیگه داره...
اینم عکس من و ارتین و کیک شکلاتیمون
همون هفته 4شنبه بابا قرار بود بیاد تو کل هفته با شیشه شیرت قهر بودی همش دوست داشتی از میمی ها بخوری و اینم سیرت نمیکرد همش نق میزدی منم غصه میخوردم خلاصه با تلاش من دوباره به شیشه شیر عادت کردی و میخوری خدا رو شکر.تو همون هفته مامان جمیل اینا تا شنبه اش رفتند تهران ما هم با بابا حمید رفتیم رشت اونجا خیلی خوش اخلاق بودی با عمه مریم موندی من و بابا رفتیم بیرون و 2تا گوشی خوشکل برا خودمون خریدیم شبش رو هم وب خوابیدی و 1شنبه عصر برگشتیم لاهیجان و بابا فردا صبحش رفت تهران ما هم امدیم خونه مامان جمیل.
دیگه تقریبا" اتفاق خاصی نیافتاد سعی میکردم هر روز یا 1روز درمیان ببرمت بیرون تا هوا بخوری .تا اینکه من سرما خوردم شدید و همش نگران بودم که تو ازم نگیری خوشبختانه بدنت خوب مقوامت کرد ولی 10روز بعد اینکه من خوب شدم شما مریض شدی ولی زیاد حالت بد نشد فقط سرفه می کردی اما جیگرم کباب میشد بابا حمید تا شنید مریض شدی امد پیشمون و اولین دکترت رو رفتی بهت 2تا شربت داد حالا حالت خوب خوب هست بابایی که امد تقریبا هر روز می رفتیم بیرون 23اردیبهشتم تولدم بود بابا برام 2تا مانتو خوشکل خرید باهم رستوران رفتیم هوا هم که عالی بود روز تولد من با روز پدر یکی شد برا بابا 2تا شلوار خریدیم که گشاد از اب درامد .
راستی 19اردیبهشت برا اولین بار عروسی رفتیم خیلی جیگر شده بودی تو لباسات همه نازت میکردن.بابا برات از تهران 1دست لباس مامانی اورد که فکر کنم خیلی بهت بیاد عزیزم.
نی نی خاله زهرا هم 22اردیبهشت به دنیا امد و خیلی ماهه.
اما امروز ارتین جون 4ماهو 1روزشه و الان تو تختی که مامان جمیل براش خریده لالا کرده ساعت 9/30صبح واکسن 4ماهگیشو زده و به یه خواب عمیققققق فرو رفته.
جای واکسن رو پای کپل پسرم
وزن پایان 3ماهگی 5/700ووزن پایان 4ماهگی 6/400با قد 61سانت.
کارایی که الان ارتین انجام میده:
دست میخوره ،عروسک هاشو با دست هاش میگیره،اقواقو میکنه و همش در حال حرف زدنهو خوش خنده هم هست کلی...
ارتین در حال دست خوردن:
ارتین داره تلویزیون میبینه
اما مننننننننن تو این مدت چی کار کردم کلاس رانندگی میرمو و از بین کلاس درسی ها 2جلسه برا زیست رفتم.به دنبال پرستار برا ارتین هستم که در کنار مامانم از ارتین مراقبت کنه تا انشاالله بتونم با خیال راحت درس بخونم.
ارتین و مامان
یکسری عکس های دیگه