زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

11تیر 93

1393/4/11 20:21
نویسنده : مامان و بابا
3,640 بازدید
اشتراک گذاری

امدم تا پسری خوابه از خاطره سفرمون بنویسم.این مسافرت در واقع اولین سفر ارتین محسوب میشد و به خاطر حجم درس و کار من و باباش فکر نکنم تا 1سال مسافرتی در کار باشه .

بابای ارتین برا 13خرداد امد لاهیجان و 24تیر یک امتحان دیگه داشت برگشت تهران.خواهرم 20خرداد از تهران  امد تا دوشنبه پیشمون بمونه ما همش سرگرم مهونی رفتن و تفریح کردن بودیم روز 4شنبه که خواهرم رسید روز جوان و تولد حضرت علی اکبر بود خواهرم همیشه تو این روز مراسم میگیره امسال مراسمش خونه مادربزرگم برگزار شد ما هم با ارتین رفتیم ولی همش تو ااق بودیم ولی کلن ارتین بغل همه رفت و خوش اخلاق بود فرداش روز 5شنبه عصری رفتیم دریا خیلی حال داد  اولین دریا رفتن پسرم بود خیلی ذوق میکرد وقتی در جهت باد میگرفتمش ذوق میکرد شبش قرار بود بیرون بریم ولی من این قدر خسته و خواب الود بودم که خوابیدم فرداش جمعه تولد حضرت مهدی خونه مادربزرگم جشن بود همگی اونجا جمع شدیم ارتین بیشتر جشنو تو اون شلوغی خوابید و اذیت نکرد همه بغلش میکرد ن شبش قرار بود برا نیروانا تولد بگیریم یه جا رزرو کردیم ما شام و مهمونا بعد شام امدن کیک و چایی خوردیمو موسیقی شنیدیمو تا دیر وقت برگشتیم جای حمید خیلی کنارم خالی بود میدونستم داره برا امتحان فردا اماده میشه شنبه صبح که جایی نرفتم ولی عصرش رفتم ارایشگاه موهامو کوتاه کردم چون خیلی میریخت به خودم رسیدم و اماده شدم که فردا بریم تهران دیدن بابا.

فردا صبحش حدودای 9راه افتادیم و از راه مازندران رفتیم تو را خیلی پسر خوبی بود میخوابید سر ساعت شیر میخورد بازی میکرد دوباره لالا .جاده خیلی پیچ دار بود دل و روده ام امد تو حلقم ولی قشنگ و با صفا بود و یه جا هاییش خنک بود تو را غذا خوردیم تا رسیدیم تهران حدود 6عصر بود بابا حمیدم حدودای 7-8پیشمون بود کلن یه 10 روزی تهران بودیم صبح ها خاله مهدیه سر کار بود و ما با نیروانا میموندیم عصرا هم میرفتیم میگشتیم عصر دو شنبه با پسری رفتیم محل کار بابا دنبالش بعدش بهار و جمهوری گشتیم و چند دست لباس برا پسری خریدیم سه شنبه با بابا 2تایی رفتیم بیرون تو موندی پیش خاله مهدیه 4شنبه هم لباس تنت کردم ببرم بیرون دیدم این قدر ناز خوابیدی دلم نیومدو تنها با بابا رفتیم ونک پاستیل خریدیم ذرت مکزیکی خریدیم و خوردیم و دلمون برات تنگ شد زودی برگشتیم خونه .5شنبه رفتیم خونه خاله زهرا دیدن نازنین جون شما بساطی درست کردین باهم جفتتون بهم میزدین زیر گریه ما که چیزی نفهمیدم همش داشتیم شمارو ساکت میکردیم شبش هم رفتیم باغ لاله پونک که خیلی خوش گذشت.

جمعه صبحم رفتیم برج میلاد از اونجا شهرک سینمایی و عصرش خسته و کوفته رسیدیم خونه من به نیروانا قول دادم براش کاپ کیک بپزم و از اون کاپ کیک قابلمه ای ها درست کردم روشم گاناش واسمارتیز ریختم خیلی خوشمزه شد دیگه اون روزو جایی نرفتیم شنبه نوبت اتلیه برات  گرفتم بابا ساعت 5امد و باهم رفتیم عکس انداختی که عکسات عالی شدن تازه اینم بگم این قدر اسباب بازی هتو کردی دهنت 5شنبه صبح متوجه شدم  کل دهانت برفکی شده مجبور شدم ببرمت دکتر که بهت قطره داد تا خوب بشی و اینم شد چک اپ 5ماهگیت مطب دکتر رو به روی مطب دکتری بود که برا بارداری میرفتم کلی خاطره برا من و بابا زنده شد خندیدیم همش فکر میکدم اگه تهران بمونیم همون دکتر اطفال رو به مطب زنان میشه دکترت که قسمت شد یکبارم بری پیشش.

تا شنبه رو تعریف کردم که رفتیم اتلیه شبش هم که بازی ایران بود رئ صورتت شیطنت کردم و پرچم کشیدم خیلی ناز شده بودی برات لباس جام جهانی هم خریدم که یاد گاری  برات بمونه .1شنبه  بازم گذاشتمت خونه چون هوا خیلی گرم بود با بابا رفتم انقلاب کتاب درسی میخواستم خریدم سر راه یک شال سرخابی خریدم بابا هم گشه بود رفتیم یه پیتزا زدیم و برگشتیم خونه.2شنبه برات نوبت چک اپ چشم گرفتم  سمت صادقیه بود با عمو علی رفتیم و شکر خدا گفت سالمی و مشکلی نداره .سه شنبه هم اخرین روز مسافرتمون بود عصرش قرار داشتیم با خاله المیرا و ازاده تو یه کافی شاپ ما زود تر رسیدیم تو این قدر عالی بودییییییی اقا همه اونجا عاشقت شدن میخواستن بغلت کنن اما چسبیدی به من رفتی تو بغل خاله ها با هاشون خندیدی اونا هم زحمت کشیدین برات 2تا اسباب بازی خوشکل اوردن که گذاشتم تهران بمونه خاله مهدیه با خودش بیاره بابا امد دنبالمون یکم دور زدیم و برگشتیم خونه عکساتم حاضر شدو رفتم گرفتم بعدش تند تند اماده شدیم رفتیم قیطریه برگر ذغالی که من عاشقشم  تا برگشتیم دیگه خیلی دیر وقت بود تو لالا بودی.

فرداش قرار بود برگردیم ساعت 15/7 بلیط هواپیما داشتیم عمو علی مارو رسوند ساعت 5راه افتادیم تو فرودگاه خواب بودی یهو پا شدی  محیط برات تازه بود با تعجب همه جارو نگاه میکردی کم کم رفتیم سوار شیم تا نشستیم تو هواپیما شروع کردی گریه خوابت میومد پساوتن دادم بهت خوابت برد تا خود رشت کل پرواز 38دقیقه بود خیلی عالی و راحت رسیدیم از اونجا هم با ازانس امدیم لاهیجان خونه خوذمون هوا فوق العاده گرم و شرجی سریع حمومت دادم خنک شدی و خوابیدی مامان جمیل برامون نهار اورد  دیگه ازگرما فرار کردیم خونه مامان جمیل دیشبم که خونه مامان جون بودیم بابا الان تو راه تهرانه .فردا هم که ماه رمضان هست .

این خاطره سفر ما بود که دست خاله مهدیه و عمو علی درد نکنه که این خاطره قشنگو برامون ساختن خیلی خوش گذشت و الان خیلی دلتنگ  اون روزام.

امروز رسما درسم شروع میشه برام دعا کنید .

ادامه مطلب و عکس ها

نوشته شده در شنبه 7تیر93

اینا عکس های اتلیه

حالا عکس دریا

ارتین در حال ذوق کرنه

عکس تولد نیروانا جون

اینم کیک خوشمزه اششششش

تو را ه تهران

اولین باری که ارتین بدون کمک نشست

ارتین و باباش تو باغ لاله پنج شنبه شب

من و ارتین برج میلاد

من و ارتین تو رستوران

ارتین با تابش

روز اخر با خاله ازاده و المیرا

فرودگاه بغل بابا

اینم هواپیما بغل من

اینم فرودگاه رشت هواپیمامون

ارتین با لباس جام جهانیش

پسرم میره خواستگاری

ارتین تو روروئک

ارتین تو لباسی که باباش براش خریده

پسندها (6)

نظرات (27)

رضوان
12 تیر 93 3:19
جاانم چه پسمل نازی ماشاا... عکسهای اتلیه عااالی شدن...لباش جام جهانیشم خیلی خوشمله عاشقش شدم :-*
نو
12 تیر 93 12:05
چرا هیچ کدوم عکسا واسم وا نمیشه؟
نونو
12 تیر 93 12:22
وووووووووی باز شد این پسر عشق منه عمر منه عزیزززم چقد عکس دوم آتلیه محشر شده خوشکلم
مینا
12 تیر 93 13:17
همیشه ب گردش خانومی. چ عکسایی خوشگلی ماشالا به این گل پسر جیگر ب منم سربزن خانومی
عاطفه مامان مانیاد
13 تیر 93 0:05
عزیزم ماشالله جیگری شدی...عکسای آتلیش خیلی خوشملن مبارک باشه...گلم همیشه به گردش
سمانه مامان پارسا جون
13 تیر 93 13:45
سلام عزیزم خوبید؟ طاعاتتون قبول گل پسرمون خوبه؟ چه عکسهای خوشگلی عکسهاتون ماه بود ماه اونایی هم که خودت ازش گرفتی خیلی قشنگ بود زنده باشه الاهی
منا مامان الینا
14 تیر 93 11:20
سلام عزیزم خوبی مامانی؟ ماششالله هزار ماشالله چه گل پسمون بزرگ شده عزیز دلممممممم ، مامانی اسپند یادت نره واسه آقا دوماد دود کنی، تیپ دومادیش رو عششششقه
پرتو
14 تیر 93 11:40
ای جووووووووووووووووووووونم ماشاالله به این گل پسر که داره روز به روز تو دل برو تر میشه اینم یه ماچ آبدار برای آرتین خاله عزیزم مادر بودن خیلی بهت میاد و مثل همیشه با دیدن چهره ی زیبا و آرامش بخشت خوشحالم میکنی انشاالله همیشه در پناه حق سالم باشین و دلتون شاددددددددددددددددددددد و لبتونم خندوننننننننننننننننننن باشه دوستم امیدوارم توی درسهاتونم موفق باشین عزیزم
دی جی آرت
15 تیر 93 17:08
سلام اگه دوست داريد تقويم سال 93 فرزند دلبندتان را به صورت پوستر تک برگ داشته باشيد حتما به ما سر بزنيد و از فروشگاه ما آن را به سادگي خریداری و دانلود کنيد پنجاه درصد تخفيف ويژه ماه رمضان
مانی محیا
17 تیر 93 10:35
جیگرشو عزیزم. عشق خاله. بوووس
عاطی مامان آوینا
17 تیر 93 16:11
سلاااااام.دلم براتون تنگ شده بود.خوبید؟؟؟خدارو شکر که این همه خوش گذشته.دائم به گردش عزیزم.مردی شده فسقلی واسه خودش .عکسای اتلیه خیلی بامزه و خووووب شده.مبارک.خیلی دلم واسه لاهیجان تنگ شده اما به خاطر گرما و شرجی بودن جرات نمی کنیم بیایم.هر جا رفتی جای مارو خالی کن خاله مهربون
مــآمــآنے
18 تیر 93 11:12
ای جونم قربونش بشم من مامانی رورویکشو بیار پایین تر پاهاش به زمنی برسه فسقلی لباس جام جهانیشس منو کشته موش موشی
حدیث
21 تیر 93 0:09
چه عکسای خوشملی من که حسابی کیف کردمآرتین جون هم روز به روز نازتر می شه بخولمت خاله
نــگاری
25 تیر 93 19:02
الهی چه مرد شده واسه خودش عکس هاشم خوشگله مامانی پیدات نیست کجایی؟
مامی مائده
29 تیر 93 23:47
عزیز خاله ماشالا چه بزرگ شدی. خیلی وقتته سر نزده بودما
مامان ایلیان
1 مرداد 93 1:07
سلامممممممممممممممممممممم ماشالا اغا ارتین چه بزرگ شدی نشناختمت شیطوننننننننننننننننننننننننننننننن هاها قربون ذوق کردنات ناناز. لباساشو چه مردونستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت وای وای وییییییییییییییییییییییییییی. خواسگاری کی میری حالا؟ من پسرم رو زن نمیدم باید تا اخر عمر پیش من بمونهو وگرنه زنش میبره از من دورش میکنه میبوسمت عزیزمممممممممممممممم
ارزو
11 مرداد 93 19:36
سلام اين پيامو امروز تو يکي از وبلاگا ديدم منم بهش عمل کردم.. اين پيام مال من نيست ولي بخونيدش: تو رو به امام زمان قسم مي دم اين پيام رو بخون.دختري از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا اميد شدند.شبي خواب حضرت زينب (س)را ديدم در گلوم اب ريخت شفا پيدا کردم ازم خواست اينو به بيست نفر بگم. اين پيام به دست کارمندي افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد ديگري اعتقاد داشت 20 ميليون به دست اورد. به دست کس ديگري رسيد عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زينب اعتقاد داري اين پيامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز ديگه منتظر معجزه باش.ممنون.....
بانو
13 مرداد 93 18:54
سلام با شب ادراری کودک خود چه کنیم؟ www.banoo.ir/post/894 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
نونو
16 مرداد 93 10:38
عشقم کجایی دلم شور افتادا بیا دیگه
معصومه
18 مرداد 93 23:48
اولا همیشه ب خوشی گردش و مسافرت عزیزم دوما لباس جامجهانیش کشته منو سوما کجای تو؟زودی بیا..
بانو
20 مرداد 93 17:02
سلام چگونه کودکی مستقل تربیت کنیم؟ http://www.banoo.ir/post/939\ منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان پریسا
27 مرداد 93 8:57
سلام عزیزم همیشه به سفر چه خوبه که پسرگلی مامانی رو اذیت نکرده. عکسها خیلی ناز شدن
لیلا
27 مرداد 93 21:44
بههههههههههههههههه سلام .... چقدر خوشحالم روی ماه تو و گل پسری و شادیییییتون رو میبینم . شکرخدااااا ماشالله هزار ماشالله به پسرت . دوستتون دارم خانم طلا
♥ مامان آینده ♥
27 مرداد 93 23:28
سلام عزیزم خوبین....!؟!! ببخشید چند وقتی نبودم و سر نزدم..... عزیزم ماشالله ارتین جون چقدر بامزه شده....!!! از طرف من ببوسش گل پسرتو........
مامان علیرضا
29 مرداد 93 19:17
اگر زحمتی نیست برید به این لینک واسه عکس علیرضا نظر و امتیاز بذارید http://okno.ir/index.php?route=information/pictures7
بانو
3 شهریور 93 17:37
سلام برای کودک دلبندتان لالایی بخوانید. www.banoo.ir/post/974 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مــآمــآنے
4 شهریور 93 23:23
کجاااای خانومی؟ خوبی ؟ گل پسر خوبه؟ دو ماهه خبری ازتون نیس بیا یه کوچولو هم شده بنویس و عکس پسرک و بزار