زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

روزمرگی من و ارتین

    سلام به همگی وای چقدر روز های من تند تند میگذرن واقعا" نمیفهمم روز کی شب میشه ساعت چطور میگذره انگار رفتیم رو دور تند همه چیز داره میدوه مخصوصا" که ماه اخر سال هست و کلی کار داریم . امسال خونه تکونی نداریم چون دی ماه تازه اسباب کشی کردیم ارتینم که دنیا امد کلی مهمون داشتیمو این بهانه ای میشد تا حداقل هفته ای 1بار اساسی تمییز کنیم و هرروز هم یه جارو بکشیم حالا باشه ببینم اگه بابا حمید حوصله داشت بگم روز های اخر یکبار دیگه وسایل داخل کابینت هارو بیرون بکشه گرد گیری کنه و لی پرده شستنو روتختی شستن و... نداریم. عوضش کلی خرید دارمممممممممم تقریبا" برای بیرون رفتنم هیچ لباسی ندارممممم همش یا تنگ شدن یا از حالت افتاد...
6 اسفند 1392

1ماه سر شار از عشق گذشت

ارتینم 1ماه از با تو بودن گذشت تو کم کم بزرگ میشی و من دلم برای هر لحظه ای که میگذره تنگ میشه هر روز صبح امید دارم که با چشمای قشنگت بهم صبح بخیر بگی و با خنده های کج و معوجت خستگیمو بدر کنی. بابا جونی خیلی دلش برات تنگ میشه ولی حیف که مجبوره به خاطر زندگی و کار رو درس از ما دور باشه و نمیتونه شاهد بزرگ شدنت باشه سعی کن وقنی بزرگ شدی خستگی ها و دلتنگی های الانشو جبران کنی. پسرم 1ماه از شیرین ترین روز زندگیم گذشت و من هر روز خاطره تولد تورو تو ذهنم مرور میکنم لحظه ای که گریه تو فضای اتاق عمل رو پر کرد و خانوم دکتر تورو از بالای پرده سبز نشونم داد و تو چشمای کوچولوتو به زور باز میکردی . خدایا ممنونم از این همه لطف پسرمو در پناه خود...
28 بهمن 1392

23روزگی ارتین

سلامممممممم دوستای نازنینممممممممم انشاالله احوالتون خوب باشه. من که خیلی دلم براتون تنگه. اصلا" فکر نمیکردم بچه داری این قدر وقتمو پر کنه که نتونم یک پست کوتاه بزارم.یا دارم شیر میدم یا پوشک عوض میکنم یا لباس میشورم بقیه تایمم که کار خونه و پخت غذا. هنوز برای تولد آرتین مهمون میاد و میره سرمون خلوت نشده خلاصه ما نفهمیدیم این 23روز چطور گذشت ...خدارو هزار مرتبه شکر از روز اول همه کارای آرتین رو خودم به عهده گرفتم الان دیگه حسابی نترس و خبره شدم و عادت کردم فقط حموم کردنشو هنوز به عهده نگرفتم چون هوا سرده منم فرض نیستم میترسم یهو بچه ام سرما بخوره . چند روزه حمیدم امده پیشمون خیلی کمکمه حداقل شب ها پا به پای من بیداره و ارتینو میخواب...
20 بهمن 1392

تغییر نام وبلاگ مون

امروز آرتین ما 15 روزش شد. شدیدا" برف باریده همه جا سفید شده ما هم حسابی خونه نشین شدیم بابای ارتین 4شنبه پیش امده بود می گفت ارتین خیلی بزرگ شده ولی چون ما پیشش هستیم بزرگ شدنشو زیاد حس نمیکنیم ولی 1دست لباس سایز صفرش براش کوچیک شده. امروز قرار بود ببریمش بهداشت وزنش کنن ولی به خاطر برف نبردمش . انشاالله فردا میریم. خدارو شکر پسر خوب و ارومیه طول روز که همش میخوابه ولی شب ها 2ساعت به 2ساعت بیدار میشه و شیر میخوره و اصلا" گریه نمیکنه فقط غر غر میکنه و من بیدار میشم بهش شیر میدم . عکس جدید ازش نگرفتم اخه نیست که همش خوابه عکساش تکراری میشه منتظرم شکار لحظه ها بشه یه عکس خوشکل ازش بگیرم. خیلی وقت بود که دوستان پیشنهاد داده بودن اس...
13 بهمن 1392

خاطره بهترین روز زندگیم 28 دی ماه 1392

خاطره زایمان  ٩ماه بارداری من گذشت حالا که فکر میکنم میبینم همش خوب بودددددددد عالی بوددددددد و من الان یک دنیا دلتنگی دارم برای اون رو زها .... روز هایی که نمیدونستم  چه موجودی تو شکم دارم چه شکلیه ؟ پسره؟ دختره؟ همش استرس تپیدن قلب کوچولوشوداشتم... هییییییی حالا گل پسری تو بغلمه وقتی چشماشو باز میکنه 2تا تیله سیاه چنان می درخشه که هرچی غمه تو دلم پاک میشه جاشو شادی میگیره و انگیزه برای اینده.... خدایا این روز هارو نصیب همه بکن ،همه دوستان عزیزم این طعم شیرین رو بچشنددددددد.... واما خاطره دنیا امدن آرتین عزیزم  الهی من فدای تو بشم با اون خنده هات          &nb...
10 بهمن 1392

10روزگی پسرم

امروز 8/11/92 پسرم 10 روزه شد و مادر بزرگ عزیزم حمومش کرد پسرم خیلی اروم بود فقط یکم گریه کرد بعدش ساکت شد معلوم بود داره بهش خوش میگذره.بعد حموم هم شیر خورد الان خوابه. اینم عکسش بعد اولین حموم...یادم رفت از تن لختش عکس بندازم .. ...
8 بهمن 1392