زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

روزمرگی من و ارتین

1392/12/6 12:11
نویسنده : مامان و بابا
1,371 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام به همگی

وای چقدر روز های من تند تند میگذرن واقعا" نمیفهمم روز کی شب میشه ساعت چطور میگذره انگار رفتیم رو دور تند همه چیز داره میدوه مخصوصا" که ماه اخر سال هست و کلی کار داریم .

امسال خونه تکونی نداریم چون دی ماه تازه اسباب کشی کردیم ارتینم که دنیا امد کلی مهمون داشتیمو این بهانه ای میشد تا حداقل هفته ای 1بار اساسی تمییز کنیم و هرروز هم یه جارو بکشیم حالا باشه ببینم اگه بابا حمید حوصله داشت بگم روز های اخر یکبار دیگه وسایل داخل کابینت هارو بیرون بکشه گرد گیری کنه و لی پرده شستنو روتختی شستن و... نداریم.

عوضش کلی خرید دارمممممممممم تقریبا" برای بیرون رفتنم هیچ لباسی ندارممممم همش یا تنگ شدن یا از حالت افتادن چون تو بارداری زیاد خرید نکرده بودم هر چی هم خریدم گشاد هستن و سایزم نیستن باید حسابی خرید کنمممممم دلم میخواست برم تهران و از جا هایی که میشناسم خریدای خوشکل و خوش جنس بکنم اما با پسرک نمیشهههههه فدای سرشششششش سال بعد با خودش میرم 3تایی خرید میکنیم امسال رو از اینجا میخرم حالا موندم کی برمممم وقتی برام نمیمونه... اخرش مجبور میشم با لباس تو خونه ای هام برم عیدیییییییخنده

 

 

امروز بعد از 2هفته بابا حمید داره میاد از وقتی ارتین امده بود هر هفته میومد منم نقریبا" عادت کردم دلتنگی هام کمتر شده ولی وقتی 1هفته گذشت و شوشو نیومد کم کم بازم دلتنگ شدم دیگه اخرای هفته دوم رسید خیلی دلمون تنگ شد.

تقریبا" هرروز 2-3بار میریم اسکایپ بابایی هم میاد میبینیم همو بماند ارتین نصف بیشترشو در حال گریه کردنه

خودمونییم پسرم اصلا" خوش اخلاق نیست دیگه چی بشهههههههههه یکم بخنده همش در حال گریه و اخم کردنه البته خودم حس میکنم شیرم براش کافی نیست طول روز از شیر خودم میخوره شبا شیر خشک ولی فکر کنم باید روز هام 1وعده بهش شیر خشک بدم.حالا میگم چرا...

ارتین از شب 10 تولدش خیلی با خوابیدن مشکل داشت روز ها خواب بود شب ها بیدار چند روز شدیددددددددد کمبود خواب داشتم تا اینکه مامانم مسئولیت ارتینو به عهده گرفت این 2هفته مامانم شب ها کنارش میخوابید و بهش رسیدگی میکرد چون من خیلی کم اورده بودم یه روز وقتی بغلم بود حس کردم داره از دستم میافته و من نمیتونم بگیرمش حالا دوباره سر حال امدم خدا نگه داره مامان جمیل رو براموننننن مادر جونمم طول روز کنارمه و گاهی که ارتین بی قراری میکنه ازش نگه داری میکنه تا من کارامو انجام بدم .

دیگه روند زندگیم خیلی تکراری شده یعنی از صبح بیدار میشم تا شب روتین میدونم چه کارایی باید انجام بدم از تولد ارتین تا حالا فکر کنم فقط 3بار اونم یه نیم ساعت زدم بیروننیشخند

دیشب اولین شبی بود که پسرم راحت خوابید ما هم خوابیدیم بزنم به تختهههههههههنیشخند.ساعت 8شب بود دوباره غر زدناش شروع شد 2پیمونه شیر خشک دادم بهش دیدم دوباره داره گریه میکنه 2پیمونه دیگه هم دادم نمیدونین چه با ولع میخورد  نوش جونش باشه شیر دونو با دستاش گرفته بود ول نمیکرد داشت از نفس می افتاد همچین میکمید میخواستم خودشو با شیر دونش قورت بدمممممم بعدش اروم شد جاشو تعویض کردمو یکم بازی کرد بعد لا لا کرد از ساعت 10تا11 هم شیر مادر خورد تا 5صبح خوابید اینه که فکر میکنم شیر خودم براش کافی نیست وقتی سیر باشه راحت میخوابه و گریه زاری نداریمممممم.

امروز صبح کار داشتم کسی پیشم نبود گذاشتمش تو تختش براش لالاییی گذاشتم بهش سر زدم دیدم خوابیده عشقممم الهی قوربونش برمممممممم تا حالا خوابیده.

ارتین 5شنبه 40 روزش تموم میشه خواهرم داره از تهران میاد ما هم خاله ها و عمو هارو دعوت کردیم تا براش جشن بگیریم حالا تدارکات جشن و فراهم کردم همه رو خودم به تنهایییییییییییی عجب شیر زنی هستم منننننن...  نیشخندیه کیک خوشکل براش سفارش دادمممم  ترتیب غذا رو دادم فردا شبم باید ژله و کارامل و کرم درست کنممم خونه رو تزیین کنیم صندلی هارو بچینیم خدا کنه ارتین باهامون همراهی کنه تا بتونیم جشنشو و خوب برگزار کنیم

یه لباس خوشکل برای این شبش از قبل خریده بودم خدا کنه اندازه اش باشه...

منتظر عکس های جشن ارتین باشیننننننننن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

نیلوفر
6 اسفند 92 13:40
واااااااااااای بازم انتظار؟تا 5شنبه آوانس ... جمعه ظهر نشده با عکسا میایا وگرنه خودم میام
پرتو
6 اسفند 92 16:44
چقدر خوب که همسری میاد و از دلتنگی درمیای عزیزم ، ای جونم خوب این گل پسر و سیرش کن که زودی تپل مپل شه ، آخ جون جشن زودی بیا و عکسای خوشگلش و بزار منکه بی صبرانه منتظرم عزیزم
مــآمــآنـے
6 اسفند 92 21:19
به سلامتی عزیزم مایعات زیاد بخور که شیر بشه آبگوشت و هر روز یا یه روز در میون حتما بخور شیرت جوون داشته باشه من تا یکی دو ماه بعد از زایمانم هر روز یه وعده ابگوشت سر میکشیدم الهی بگردم شیر کمشه که بی تابی می کنه مواظب خودتون باشید منتظر عکسای جشن هستیم
معصومه
6 اسفند 92 23:36
سلام..حسینم دقیقا اینجوری بودا..ینی رسما دیوونه شده بودم از دس گریه هاش..مجبور شدم بهش شیر خشک بدم..هم خوب میخوابید هم گریه هاش خیلیی کم شده خداروشکر بعد از شیر کمکی..ولی سعی کن اول شیر خودتو بدی سیر نشد شیرخشک پشت بندش بده اینجوری شیرخودتم بیشتر جریان پیدا میکنه..میگن هرچه بچه بیشتر بمکه بیشتر شیر میاد..منم حسین هنوز شیر خودمو میخوره..دعا میکنم شیرت فراووونه فراووونه و پرازقوت بشه..شیرمادر ی چیز دیگه اس..همش افسوس میخورم چرا شیرم انقدر زیاد نیس که بچم فقط از مال من بخوره و سیر شه..اما خوو چه میشه کرد..
معصومه
6 اسفند 92 23:36
راسی بیصبرانه منتظر عکس جشن ارتین جونم هستیم..
شينا
7 اسفند 92 2:37
ﻋﺰﻳﺰﻡ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺯﺩﻱ. ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻧﺖ ﻛﻤﻚ ﺣﺎﻟﺘﻪ. ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻪ. ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﺎﻧﻲ ﺭﻭ.
darya
7 اسفند 92 10:08
سلام عزیزم مبارک باشه چهل روزگی گل پسرت ان شالله به سلامتی جشن بگیری منم همش احساس میکردم شیرم کمه اما وقتی رفتم وزن گفت فعلا خوبه و نیاز به کمکی نیست تا میتونی مایعات بخور و اعتماد به نفس داشته باش خیلی مهمه رازیانه هم دم کن بخور خیلی تاثیر داره
رضوان مامان رادین
7 اسفند 92 11:43
خانومی خسته نباشید... پس حسابی مهمون دارید...خوش بگذره... 40 روزگیه فرشته کوچولو مبارک...انشاا... تولد 40 سالگیش
منا مامان الینا
7 اسفند 92 11:49
آفریننن به مامان پر انرژی عزیز دلم یه ساعت قبل از خواب یه شیشه شیر پر بهش بده تا کوچولومون سیر بشه البته اینم بگم که دکترها میگن هر سه ساعت یکبار باید به نی نی گوگولی ها شیر داد پس زیاد نگران نباش اینکه بیدار بشه و گرسنه بشه طبیعیه عزیزم اوووو حالا تا این شازده پسرمون انشالله بزرگ بششششه تو حسابی تجربه کسب کردی و آماده میشی واسه یه دخمل خوشششکل! چطوره موافقی؟؟ ما هم اینجا منتظر عکسیم زیاد بذاری ها عکسا مامانیشم بذار دلمون تنگولیده از وقتی مامان شده ندیدیمش
♥ مامان آینده ♥
7 اسفند 92 19:34
سلام عزیزم.....!!! خوبی؟! ممنون بابت تبریککککک.... عزیزم مبارک باشه چهل روزگی آرتین جان....... منتظر عکسای خوشگلش هستیم...
آجی مهدیه
9 اسفند 92 11:48
دلتنگی همسری خیلی سخته چه خوب که حمید اقا هم داره میاد آدینه جون . میبینم که وقت سر خاروندنم نداری اما بازم شیرینه این گرفتاریها .... من که خودم یه پا بچه بزرگ کنم ، از بس نوه ها دور و ورمون بودن . بی صبرانه منتظر عکسهای جشن آرتین خاله هستم ، از طرف منم یه مووووووچ گنده آبدار از اون لپای گلیش بگیر
عاطی مامان آوینا
10 اسفند 92 12:24
40 روزگیت مبااااااارک عزیزم.خدا حفظت کنه. چه جشنی بگیره مامانی برات. مامانی خسته نباشی
مامان علی مرتضی
10 اسفند 92 12:31
انشالله بسلامتی منتظره عکسای مراسم هستیم
ازاده مامان آرتین
10 اسفند 92 17:51
ما هم منتظر عکسای آرتین کوچولو هستیم
مامان توت فرنگی(امیرعلی)
11 اسفند 92 12:19
افرین مامان هنرمند زود زود عکسها را بذار که منتظریم