روزمرگی من و ارتین
سلام به همگی
وای چقدر روز های من تند تند میگذرن واقعا" نمیفهمم روز کی شب میشه ساعت چطور میگذره انگار رفتیم رو دور تند همه چیز داره میدوه مخصوصا" که ماه اخر سال هست و کلی کار داریم .
امسال خونه تکونی نداریم چون دی ماه تازه اسباب کشی کردیم ارتینم که دنیا امد کلی مهمون داشتیمو این بهانه ای میشد تا حداقل هفته ای 1بار اساسی تمییز کنیم و هرروز هم یه جارو بکشیم حالا باشه ببینم اگه بابا حمید حوصله داشت بگم روز های اخر یکبار دیگه وسایل داخل کابینت هارو بیرون بکشه گرد گیری کنه و لی پرده شستنو روتختی شستن و... نداریم.
عوضش کلی خرید دارمممممممممم تقریبا" برای بیرون رفتنم هیچ لباسی ندارممممم همش یا تنگ شدن یا از حالت افتادن چون تو بارداری زیاد خرید نکرده بودم هر چی هم خریدم گشاد هستن و سایزم نیستن باید حسابی خرید کنمممممم دلم میخواست برم تهران و از جا هایی که میشناسم خریدای خوشکل و خوش جنس بکنم اما با پسرک نمیشهههههه فدای سرشششششش سال بعد با خودش میرم 3تایی خرید میکنیم امسال رو از اینجا میخرم حالا موندم کی برمممم وقتی برام نمیمونه... اخرش مجبور میشم با لباس تو خونه ای هام برم عیدییییییی
امروز بعد از 2هفته بابا حمید داره میاد از وقتی ارتین امده بود هر هفته میومد منم نقریبا" عادت کردم دلتنگی هام کمتر شده ولی وقتی 1هفته گذشت و شوشو نیومد کم کم بازم دلتنگ شدم دیگه اخرای هفته دوم رسید خیلی دلمون تنگ شد.
تقریبا" هرروز 2-3بار میریم اسکایپ بابایی هم میاد میبینیم همو بماند ارتین نصف بیشترشو در حال گریه کردنه
خودمونییم پسرم اصلا" خوش اخلاق نیست دیگه چی بشهههههههههه یکم بخنده همش در حال گریه و اخم کردنه البته خودم حس میکنم شیرم براش کافی نیست طول روز از شیر خودم میخوره شبا شیر خشک ولی فکر کنم باید روز هام 1وعده بهش شیر خشک بدم.حالا میگم چرا...
ارتین از شب 10 تولدش خیلی با خوابیدن مشکل داشت روز ها خواب بود شب ها بیدار چند روز شدیددددددددد کمبود خواب داشتم تا اینکه مامانم مسئولیت ارتینو به عهده گرفت این 2هفته مامانم شب ها کنارش میخوابید و بهش رسیدگی میکرد چون من خیلی کم اورده بودم یه روز وقتی بغلم بود حس کردم داره از دستم میافته و من نمیتونم بگیرمش حالا دوباره سر حال امدم خدا نگه داره مامان جمیل رو براموننننن مادر جونمم طول روز کنارمه و گاهی که ارتین بی قراری میکنه ازش نگه داری میکنه تا من کارامو انجام بدم .
دیگه روند زندگیم خیلی تکراری شده یعنی از صبح بیدار میشم تا شب روتین میدونم چه کارایی باید انجام بدم از تولد ارتین تا حالا فکر کنم فقط 3بار اونم یه نیم ساعت زدم بیرون
دیشب اولین شبی بود که پسرم راحت خوابید ما هم خوابیدیم بزنم به تختههههههههه.ساعت 8شب بود دوباره غر زدناش شروع شد 2پیمونه شیر خشک دادم بهش دیدم دوباره داره گریه میکنه 2پیمونه دیگه هم دادم نمیدونین چه با ولع میخورد نوش جونش باشه شیر دونو با دستاش گرفته بود ول نمیکرد داشت از نفس می افتاد همچین میکمید میخواستم خودشو با شیر دونش قورت بدمممممم بعدش اروم شد جاشو تعویض کردمو یکم بازی کرد بعد لا لا کرد از ساعت 10تا11 هم شیر مادر خورد تا 5صبح خوابید اینه که فکر میکنم شیر خودم براش کافی نیست وقتی سیر باشه راحت میخوابه و گریه زاری نداریمممممم.
امروز صبح کار داشتم کسی پیشم نبود گذاشتمش تو تختش براش لالاییی گذاشتم بهش سر زدم دیدم خوابیده عشقممم الهی قوربونش برمممممممم تا حالا خوابیده.
ارتین 5شنبه 40 روزش تموم میشه خواهرم داره از تهران میاد ما هم خاله ها و عمو هارو دعوت کردیم تا براش جشن بگیریم حالا تدارکات جشن و فراهم کردم همه رو خودم به تنهایییییییییییی عجب شیر زنی هستم منننننن... یه کیک خوشکل براش سفارش دادمممم ترتیب غذا رو دادم فردا شبم باید ژله و کارامل و کرم درست کنممم خونه رو تزیین کنیم صندلی هارو بچینیم خدا کنه ارتین باهامون همراهی کنه تا بتونیم جشنشو و خوب برگزار کنیم
یه لباس خوشکل برای این شبش از قبل خریده بودم خدا کنه اندازه اش باشه...
منتظر عکس های جشن ارتین باشیننننننننن