43روز گذشت
سلام بلاخره فرصت کردم بیام بنویسم .چقدر روزای پر کاری بود.
بابایی امد . دیشب رفت الانم سر کاره برای 22 اسفند هم بلیط گرفته برگرده برای عید و یه 1ماهی پیش مونه.
امروز روز 43 بعد از تولد ارتینه ارتینم الان خوابه دیشب همش بیدار بود ولی گریه نمیکرد هر بار بیدار میشدم میدیدم بیداره داریه برای خودش بازی میکنه منم خسته تر از اونی بودم که بخوام بیدار باشمو باهاش بازی کنم گذاشتم به حال خودش باشه.
دیروز رفتم براش پوشک با سایز بزرگتر خریدم پوشک های نوزادی براش گوچیک شده بود پاهاشو زخم میکرد.
هنوز که هنوزه پستونک نمیگیره 2نوع پستونک امتحان کردیم ولی فایده نداشت.
اما از جشن بگم اصلا" بهم خوش نگذشت 31 تا مهمون داشیم غذا هم زرشک پلو با مرغ و شامی و ساللاد کلم و کرم کارامل و زله برا بعد شام هم کیک و میوه ولی اصلا" بهم خوش نگذشت همش کارو خستگی برام موند باورتون میشه حتی یک عکس درست و حسابی ندارم ارتین که سر حال نبود موقع شام و کیک گریه میکرد همش درگیر شیر دادن و ساکت کردن ارتین شدم و چیزی نفهمیدم مهمونامم اصلا" نرقصیدن بیشتر از این ناراحتم که چرا یه عکس خوب ننداختم دیگه هر چی بود گذشت .
میدونم بعضی از دوستای عزیزم منتظر عکس بودن ولی متاسفانه هیچ عکسی ندارم از مهمونا شاید کسی عکس انداخته باشه ولی فرصت نشده ازشون بگیرم ولی چند تا عکس از ارتین دارم میزارم.
آرتین چرکولک قبل از حموم 40روزگی
ارتین طلا بعد جموم
ارتین بعد حموم تو بغل باباش لالا کرده