زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

تولدبابایی

اول مهر تولد بابا حمیده و من دیروز 5 شنبه با حضور خانواذه خاله مهدیه و مامان جمیل و صنم براش جشن گرفتم خیلی خیلی خوش گذشت مامان جونی هم عکس گرفتیم هم شادی کردیم این اولین مهمونی رسمی تو خونه نقلی خوشکل مون بود . من که عاشق خونمون هستم نمی دونی چقدر خوشکله من و بابا تو خونمون به ارامکش میرسیم امید وارم با وجود تو خانوادمون گرم تر بشه نازنین من. راستی مامان جونم مامان جمیل هم از شمال آمده خونمون 2 روز پیش ما بود خیلی خوش گذشت . عکس ها تفلد بابا رو هم می زارم تو وبت . فعلا بایییییییییییییی
31 شهريور 1391

دلم برات شده بود اندازه سوراخ جوراب کف پای مورچهههههههههههههه

سلام عزیز دل منننننننننننننننننننننننننن این قدر حرف برا گفتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم برا دوستای مهربونم کلی دلم تنگ شده بوووووووووووووووود تو این مدت که نیومدم اینجا تلفن خونه قطع بود البته چند باری به بابا حمید گفتم از محل کارش بیاد و آپ کنه ولی نشد تو این مدت کلی اتفاق های خوب داشتیم قند عسل مامان بکی یکی برات میگم اولش عروسی عمو وحید بعدش روبه راه شدن خونه ما و چیدن جهیزیه ها سومش من از کارم استعفا دادم چهارمش جشن عروسی من و بابا برگزار شد از همه چیز کلی عکس دارم برات کم کم میزارمش البته لپ تاپ  من خراب شده و بعضی عکس ها در دسترس نیست ولی تا جایی که بتونم میرزارم  
28 شهريور 1391

از عروسی عمو وحید تا عروسی ما

خیلی وقت بود خونه دلمو آپ نکرده بودم الهی فدات بشه مامانی ناز دون من الان دیگه خیلی خیلی بهم نزدیکیم شاید اگه دستامو دراز کنم بپری تو بغلم خوشحالی؟؟؟ منم خیلی خوشحالم خوشحالم از اینکه همه چیز اون جوری که دوست داشتیم پیش رفت. حالا من موندمو حرفای نگفته !!!! عسل مامان 22 تیر ماه عروسی عمو وحید بود و من اون موقع هنوز شاغل بودم یادمه خیلی مریض بودم با گواهی پزشکی 3 روز مرخصی گرفتم رفتیم شمال که همزمان شد با از مکه برگشتن مادر جون روز های خوبی بود تا رسیدیم خونه من به کل یادم رفت که مریض بودم همش این ورو اون ور در حال ورجه وورجه کردن . کلی هم سوغاتی خوشکل گرفتم و دید و بازدیدی با کل فامیل داشتم .عروسی عمو وحیدم به خوبی برگزار شد و ما&nb...
28 شهريور 1391