از عروسی عمو وحید تا عروسی ما
خیلی وقت بود خونه دلمو آپ نکرده بودم الهی فدات بشه مامانی ناز دون من الان دیگه خیلی خیلی بهم نزدیکیم شاید اگه دستامو دراز کنم بپری تو بغلم خوشحالی؟؟؟ منم خیلی خوشحالم خوشحالم از اینکه همه چیز اون جوری که دوست داشتیم پیش رفت.
حالا من موندمو حرفای نگفته !!!!
عسل مامان 22 تیر ماه عروسی عمو وحید بود و من اون موقع هنوز شاغل بودم یادمه خیلی مریض بودم با گواهی پزشکی 3 روز مرخصی گرفتم رفتیم شمال که همزمان شد با از مکه برگشتن مادر جون روز های خوبی بود تا رسیدیم خونه من به کل یادم رفت که مریض بودم همش این ورو اون ور در حال ورجه وورجه کردن . کلی هم سوغاتی خوشکل گرفتم و دید و بازدیدی با کل فامیل داشتم .عروسی عمو وحیدم به خوبی برگزار شد و ما بعدش برگشتیم تهران و 2 هفته مونده بود تا ماه رمضان .
امسال ماه رمضان ماه خوبی بود چون تونستم بیشتر روزه ها رو با بابایی بگیرم و هم نزدیک عروسیمون بود کلی کار داشتیم ناز گل من .
عید فطرو رفتیم شمال و کارت های عروسیمونو پخش کردیم من دیگه از خوشحالی رو هوا بودم دنبال گل و شیرینی رفتیم خلاصه شدید در بند کار های عروسی تا جایی که تونستیم کارا رو انجام دادیم و برگشتیم تهران .
حالا ما یک هفته وقت داشتیم تا خونمونو بچینیم بماند که اون هم برا خودش پروژه ای بود بیچاره بابا جونی از پا در آمد این قدر وسایل سنگین جا به جا کرد مبل ،گاز، یخچال ، دکوری، تخت ، کمد و.... هنوز هم یری وسایل مونده که باید جابه جا بشه خلاصه با کارو تلاش فراوان ما تو 3 روز خونه رو روبه راه کردیم و یه فرصت خوب گیرمون افتاد که از 7 تا 11شهریور تهران تعطیل بود و ما هم چندروز بعدشو مرخصی گرفتیم ورفتیم شمال ،تا با ارامش به کارای عروسی برسیم البته نا گفته نمونه که من از 7 شهریور استعفا دادم و الان قراره از 1 مهر با اراده برم سراغ درس خوندن .
جونم برات بگه که ما 4شنبه 8 شهریور رفتیم شمال و سه شنبه 7 شهریور هم دنبال خرید لباس و کفش و ... برای بابا بودیم منم لباس عروسمو تحویل گرفتم و خوشحال و شاد و خندون فردا صبحش راهی شدیم .
جات خالی بود این دو هفته حسابی خوش گذشت ولی حیف که زود تموم شد هرچی به جشن عروسیمون نزدیک می شدیم استرسم بیشتر می شد ولی از یه طرفم دلم قرص بود که همه کارا انجام شده .
سه شنبه 14شهریور رفتم مو هامو رنگ کردم یه سه شوار توپ کشیدمو با باباآماده شدیم رفتیم کلی عکس اسپرت انداختیم عکسامونم خیلی خوشکل شده عزیزم .
5 شنبه هم که روز عروسیمون بود خیلی خوش گذشت همش رقص و شادی بود ولی حیف که لنز طبیم از یکی از چشام افتاد و من نتونستم زیاد لذت ببرم. روز عروسی هم برا خودش عالمی داره ولی حیف که فقط یه روزه ه ه ه ه .
بعد از عروسی هم کلی تفریحات داشتیم رفتیم دریا ، قایق سواری، تلکابین، کوه ،ماشین سواری ، جات خالی بود عشق مامان ،یه روز نهار هم رشت خونه آقا جون دعوت شدیم و رفتیم اونجا این چند روز مثل برق و باد گذشت و چیزی جز خاطره ازش نمود.
الانم من تو خونه خودمون هستم و بابا حمید سر کاره گفتم تا وقت هست بیام و خاطرات مونو ثبت کنم حالا فقط عکسامون میمونه که اونم برات میزارم. فردا صبح مامان جمیل از شمال میاد پیشمون و قراره 5 شنبه برا بابا حمید تفلد بگیریم البته من کادو تفلدشو از قبل بهش دادم یه لپ تاپ براش گرفتم .
شکلات مننننننننننننننننننننننننننن بازم مثل همیشه هوای مارو داشته باششششششششششش و دعامون کننننننننننننن فداات بشم فندق منننننننننننننننننننننننننننن خیلی خیلی دوست داریییییییییییییییییم