زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

از عروسی عمو وحید تا عروسی ما

1391/6/28 12:16
نویسنده : مامان و بابا
651 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت بود خونه دلمو آپ نکرده بودم الهی فدات بشه مامانی ناز دون من الان دیگه خیلی خیلی بهم نزدیکیم شاید اگه دستامو دراز کنم بپری تو بغلم خوشحالی؟؟؟ منم خیلی خوشحالم خوشحالم از اینکه همه چیز اون جوری که دوست داشتیم پیش رفت.

حالا من موندمو حرفای نگفته !!!!

عسل مامان 22 تیر ماه عروسی عمو وحید بود و من اون موقع هنوز شاغل بودم یادمه خیلی مریض بودم با گواهی پزشکی 3 روز مرخصی گرفتم رفتیم شمال که همزمان شد با از مکه برگشتن مادر جون روز های خوبی بود تا رسیدیم خونه من به کل یادم رفت که مریض بودم همش این ورو اون ور در حال ورجه وورجه کردن . کلی هم سوغاتی خوشکل گرفتم و دید و بازدیدی با کل فامیل داشتم .عروسی عمو وحیدم به خوبی برگزار شد و ما  بعدش برگشتیم تهران و 2 هفته مونده بود تا ماه رمضان .

 امسال ماه رمضان ماه خوبی بود چون تونستم بیشتر روزه ها رو با بابایی بگیرم و هم نزدیک عروسیمون بود کلی کار داشتیم ناز گل من .

 عید فطرو رفتیم شمال و کارت های عروسیمونو پخش کردیم من دیگه از خوشحالی رو هوا بودم دنبال گل و شیرینی رفتیم خلاصه شدید در بند کار های عروسی تا جایی که تونستیم کارا رو انجام دادیم و برگشتیم تهران .

حالا ما یک هفته وقت داشتیم تا خونمونو بچینیم بماند که اون هم برا خودش پروژه ای بود بیچاره بابا جونی از پا در آمد این قدر وسایل سنگین جا به جا کرد مبل ،گاز، یخچال ، دکوری، تخت ، کمد و.... هنوز هم یری وسایل مونده که باید جابه جا بشه خلاصه با کارو تلاش فراوان ما تو 3 روز خونه رو روبه راه کردیم و یه فرصت خوب گیرمون  افتاد که از 7 تا 11شهریور تهران تعطیل بود و ما هم چندروز بعدشو مرخصی گرفتیم ورفتیم شمال  ،تا با ارامش به کارای عروسی برسیم البته نا گفته نمونه که من از 7 شهریور استعفا دادم و الان قراره از 1 مهر با اراده برم سراغ درس خوندن .

جونم برات بگه که ما 4شنبه 8 شهریور رفتیم شمال و سه شنبه 7 شهریور هم دنبال خرید لباس و کفش و ... برای بابا بودیم منم لباس عروسمو تحویل گرفتم و خوشحال و شاد و خندون فردا صبحش راهی شدیم .

جات خالی بود این دو هفته حسابی خوش گذشت ولی حیف که زود تموم شد هرچی به جشن عروسیمون نزدیک می شدیم استرسم بیشتر می شد ولی از یه طرفم دلم قرص بود که همه کارا انجام شده .

 سه شنبه 14شهریور رفتم مو هامو رنگ کردم یه سه شوار توپ کشیدمو با باباآماده شدیم رفتیم کلی عکس اسپرت انداختیم عکسامونم خیلی خوشکل شده عزیزم .

5 شنبه هم که روز عروسیمون بود خیلی خوش گذشت همش رقص و شادی بود ولی حیف که لنز طبیم از یکی از چشام افتاد و من نتونستم زیاد لذت ببرم. روز عروسی هم برا خودش عالمی داره ولی حیف که فقط یه روزه   ه ه ه ه .

بعد از عروسی هم کلی تفریحات داشتیم رفتیم دریا ، قایق سواری، تلکابین، کوه ،ماشین سواری ، جات خالی بود عشق مامان ،یه روز نهار هم رشت خونه آقا جون دعوت شدیم و رفتیم اونجا این چند روز مثل برق و باد گذشت و چیزی جز خاطره ازش نمود.

 الانم من تو خونه خودمون هستم و بابا حمید سر کاره گفتم تا وقت هست بیام و خاطرات مونو ثبت کنم حالا فقط عکسامون میمونه که اونم برات میزارم.  فردا صبح مامان جمیل از شمال میاد پیشمون و قراره 5 شنبه برا بابا حمید تفلد بگیریم البته من کادو تفلدشو از قبل بهش دادم یه لپ تاپ براش گرفتم .نیشخند

شکلات مننننننننننننننننننننننننننن بازم مثل همیشه هوای مارو داشته باششششششششششش و دعامون کننننننننننننن فداات بشم فندق منننننننننننننننننننننننننننن خیلی خیلی دوست داریییییییییییییییییم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

دخترم عشق من
28 شهریور 91 12:10
سلام مبارک باشه عروس خانم . ایشالله خوشبخت باشید . خوشحالم که بهتون خوش گذشته . ایشالله همیشه به خوشی .. راستی چرا از کارتون استعفا دادی؟
سمانه مامان پارساجون
28 شهریور 91 15:37
سلام آدينه عزيزم خوبی عروس خانوم؟ تبريک ميگم گلم ايشاا... خوشبخت بشي د و هميشه در کنار هم شاد باشيد
مامان صفا
28 شهریور 91 15:49
سلااااااااااااااااااااااااام به عروس خانم بابا کجایی من انقدر اومدم دیدم نیستی .. گفتم رفتی ماه عسل... تبریک تبریک انشالله خوشبخت باشید و شاد و سرخوش و دوقولوهاتون بزرگ کنید دوست دارم رمز خصوصی گذاشتم
مامی مائده
28 شهریور 91 23:53
مبارکههههههههههههههههههههههههههههههه ایشالا که سالیان سال با خوبی و خوشی کنار همدیگه زندگی کنین و حالشو ببرین بی صبرانه منتظر دیدن عکسای قشنگتون هستم فقط توروخدا زیاد منتظرمون نذار باشه


مرسی نازنین چشم
مامان آناهل
30 شهریور 91 21:33
شمع و چراغا رو روشن کنید امشب عروسی داریم .. همسایه ها رو خبر کنید امشب عروسی داریم.......
مبارک باشه عزیزم خیییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحال شدم . ایشالا خوشبخت خوشبخت شید .
حیف که شمال نبودیم وگرنه حتما خودمونو دعوت میکردیم .


قوربونت برم عزیز دلم دوستون دارم
مامان عسل و آریا
31 شهریور 91 17:04
وااااااااااااااااااااااااااااااای مبارکه عزیزدلمممممممممممم.بخدا چشمام پراشک شد.الهی خوشبخت بشید گلم.خوشبحالت بخدا گلم که بهم رسیدید.ما همه جلو پامون سنگ میندازن توراخدا زودی عکس های عروسیت را بگذار با اون عکس های اسپرتی که گفتی تا لذت ببریم.رمزش هم یادت نره بهم بدی تولد همسرگلت هم تبریک میگم.خوشبخت بشید عزیزم و به پای هم پیر


فدات شم قوربونت خیلی لطف داری عزیزم منم دعا می کنم زود زود به هم برسید عزیزم
مامان صدف
9 مهر 91 11:13
پس بالاخره تو هم عروس شدی رفت پی کارش
با آرزوی بهترینها برای دو کفتر عاشق


مرسییییییییییییی