5شنبه ای که گذشت
سلام
امروز یکشنبه هست 3آذر ،روز ها چقدر دارن سریع میگذرن ... من 27 روزه دیگه ساکن تهران هستم و در کنار حمید...و شبی نیست که بهش فکر نکنم
5شنبه ای که گذشت روز خوبی داشتیم ولی من فرصت نکردم خاطره اش رو ثبت کنم.شوشو یک هفته پر کار داشت طوری که هر روز ساعت 6میرفت و شب دیر وقت میرسید منتظر بود 5شنبه بیاد و حسابی استراحت کنه که من براش نقشه کشیدم.
صبح رو خوب استراحت کردیم ساعت 10/30صبحونه خوردیم و11/30بود که رفتیم بیرون، سمت صادقیه. نمیدونم چرا من عاشق پاساژهای صادقیه ام هر وقت دلم خرید بخواد میرم اون وری بماند که از اولش اصلا قصد خرید نداشتتم ولی مگه میشه من چشمم چیزی رو ببینه و بخواد و حمید برام نخره ؟؟؟
خلاصه اولش 1کفش چشم رو گرفت بعدش یه تاپ خیلی خوشکللللل و یک ساپورت که باهاش بپوشممممم کل پاساژ هارو گشتیم من خیلی وسایلاشونو دوست داشتتم اما حیف که لباساش سایزم نمیشد و نمیدونستم بعد بارداری میتونم بپوشم یا نه؟ این شد که همین 3قلم جنس و خریدیم ..
بعدشم رفتیم نهار خوردیم ...من که قندم کمی زده بالا و نتونستم زیاد غذا بخورم ولی خوش گذشت .
بعدش رفتیم سمت یک فروشگاه که دوستم معرفی کرده بود چه خوشکل بودددددددد پر از اسباب بازی های خوشکلللللللل هر چه بخوای داشتتتتتتتتت و من دوست داشتم از همه چیز برای پسری بخرم
نهایتش یک تن پوش می نی موس براش گرفتم به انتتحاب باباش که خیلی خوشکله .از اونجا هم امدیم خونه که دیگه ساعت 5بود و هردو حسابی خسته بودیممممممم.
این هفته گه گذشت متوجه شدم بر طبق ازمایش قند خونم کمی بالاست الان سخت در رژیمم اگرچه قبلش هم غذای زیادی نمیخوردم ولی الان بیشتر رعایت میکنم...حالا برای هفته دیگه بازم ازمایش دارم.
شنبه هم قراره بریم یه چند تا عکس بندازیم که از دوران بارداری برام بمونه .
و دیگه اینکه این روز ها خیلی دیر برام میگذره کمی همه چیز تکراری و خسته کننده شده شدیدا" منتظرم تا ماه بهمن برسه از دکتر رفتن و ازمایش دادن خسته شدم و بی حوصله .دعا کنین بقیه راه بخیر بگذره دوستان گلم.