حرف های 2نفری
یاد این عکسه بخیییییییییر
ساعت 7:11دقیقه عصر هست و عشقم هنوز نیومده سرکاره، دلم براش تنگ شده
( .میدونم خیلی خسته میشی عزیز دلم ولی نمیدونم چی کار کنم تا از کارت یه ذره کم کنم میدونم خیلی فکرای جور واجور داری استرس داری و من شرمنده تنها میتونم دعات کنم که خدا حافظت باشه.)
دیشب از ساعت 4آرتین کوچولومون نزاشت بخوابیم همش وول میخورد هر طرف برمیگشتم میومد اونجا لگد بارونم میکرد منم پاهام از درد سر شده بود حمیدم مثل همیشه با کوچکترین تکون من بیدار شد ساعت 6کاملا" بد خواب شده بود .دیدی موشموشک منننننننن چه کارا که نمیکنی.
دیشب وقت چک آپ داشتم حال نی نی مون خوب بود دکتر برای 10 بهمن نوبت سزارین داد حتی تو تقویمش هم علامت زد ولی من روم نشد بگم تا اون موقع من شمالم دلم میخواد تهران بمونم ولی نمیشه خیلی دست تنهام جز حمید کسی نیست البته خیلی لذت بخشه که 2تایی از کوچولومون نگه داری کنیم ولی دیگران آیه یاس میخونن نمیزارن.
بعد از مطب دکتر با هم رفتیم بازار جمهوری برای اخرین خریدای سیسمونی آرتین. و براش لوازم بهداشتیشو خریدیم اول همه چیزو مارک جانسون برداشتیم بعدش دیدیم مخمون از قیمتش سوت کشید 2قلم جانسون بقیه محصول ایران همون مارک معروف فیروز.
واما...امروز برگه های تقویم بهم گفتن که 6سال از اشنایی من و حمید گذشتتتتتتتتتتت چقدر زودددددددددد هم گذشتتتتتتتت.
حمیدم حالا همه زندگیمون شده ارتین، خریدامون شده ارتین ،حرف زدن از آینده شده آرتین ،تکونای آرتین شده علت لبخندامون،سلامتیش شده شده دلیل خوشحالی و اسایش خیالمون خلاصه زنگیمون شده آرتین .البته چه چیزی بهتر از این که خدا یک عشق دیگه بهمون عنایت کرده آرتین من الان یک تکه از بهشتهههههههه کاش میشد زود تر بغلش کنیم میدونم خیلی دوست داری حسش کنی شب ها که باهاش حرف میزنی میبینم چشات برق میزنه میبینم به وقتی آرتین با یک ضربه جواب حرفات رو میده چه جوری میخندی و صداش میزنی منم ارزوم شده که پسرت رو سالم بزارم بغلت.
6سال پیش تموم زندگیم شدی هر لحظه به فکرت بودم مرد حال و آبنده ام شده بودی و هر لحظه مشتاق شنیدن صدات بودم از پشت گوشی ....و چقدر اروم میشدم وقتی باهام حرف میزدی اون موقع دختر 21ساله ای بودم که فکر میکردم کوه مشکلات رو دوشمه فکر میکردم همه زندگی تو کتاب های درسی دانشگاه و خونه دانشجویی و تلفن حرف زدن با تو خلاصه میشه یادش بخیر چقدر شارژ ایرانسل میخردم منتظر میشد ساعت 12 بشه فارغ از هر چی کار باهم حرف بزنیم اون موقع تو پسر 27 ساله ای بودی که همه زندگیت پایان نامه نیمه کاره دوران ارشدت بوددددددددد.میبینی چه زود گذشت و زندگیمون چقدر عوض شدههههههههههههه.
حمید هنوزم مثل همون موقع وقتی اسمت رو گوشیم می افته لبخند میشینه رو لبم هنوزم وقتی زنگ در صدا میخوره شوق دیدن تو پشت در بهم انرزی میده مخصوصا شب هایی که دیر میای خونه.
آشنایی مون با دوری شروع شد اونم نه 1سال نه 2سال 4ساللللللل دور بودیم از هم وانگیزه من شنیدن صدای تو پشت گوشی بود.حالا بعد از 6سال من منتظرم این 1ماه هم تموم بشه تا دوباره دوری من و تو شروع بشه دوباره 4سال دورییییییییی این دفعه انگیزه ها بیشتره ،این دفعه حیالم راحت تره .....ولی دلتنگی هام بیشترهههههههههههه خیلی بیشتر... دلتنگ میشم برای خونه کوچولویی که با عشق ساختیم و توش پر از خاطره هست برامون،دلتنگ میشم برای سفره کوچولوی 2نفرمون که باهم غذا میخوردیم، دل تنگ میشم برای انتظار از راه رسیدن تو ،دلم تنگ میشه برای 2تایی تلویزون تماشا کردنا برای 2تایی بیرون رفتنا .... ایناست که نمیزاره گاهی اشکامو ازت پنهون کنم و بی بهانه گریه کنم شاید این گریه ها من و برای این دوری اماده کنه.... شاید امدن پسرکم تحملم رو زیاد کنه ....ولی این روز ها روز های دلتنگیمه خیلی دلم تنگ میشه برای همه چیززززززززز خیلییییییییییی....
فکر نمیکردم این قدر زود مجبور به تحمل این دوری بشم نمیخوام بیشتر از این بهش فکر کنیم و نمیخوام بیشتر از این به غصه خوردن های من فکر کنی نمیخوام بیشتر از این استرسی که الان داری استرس بکشی عزیزمممممممم نگران نباش حتما با این قضیه کنار میام انگیزه مو قوی تر میکنم به شوق 5شنبه و جمعه هایی که قرار باهم باشیم قرار 3تایی کلی بهمون خوش بگذره .منتظر اون روز ها میمونمممممممممم .