زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

حرف های 2نفری

1392/8/26 19:58
نویسنده : مامان و بابا
1,519 بازدید
اشتراک گذاری

یاد این عکسه بخیییییییییر

ساعت 7:11دقیقه عصر هست و عشقم هنوز نیومده سرکاره، دلم براش تنگ شده

( .میدونم خیلی خسته میشی عزیز دلم ولی نمیدونم چی کار کنم تا از کارت یه ذره کم کنم میدونم خیلی فکرای جور واجور داری استرس داری و من شرمنده تنها میتونم دعات کنم که خدا حافظت باشه.)

دیشب از ساعت 4آرتین کوچولومون نزاشت بخوابیم همش وول میخورد هر طرف برمیگشتم میومد اونجا لگد بارونم میکرد منم پاهام از درد سر شده بود حمیدم مثل همیشه با کوچکترین تکون من بیدار شد ساعت 6کاملا" بد خواب شده بود .دیدی موشموشک منننننننن چه کارا که نمیکنی.

دیشب وقت چک آپ داشتم حال نی نی مون خوب بود دکتر برای 10 بهمن نوبت سزارین داد حتی تو تقویمش هم علامت زد ولی من روم نشد بگم تا اون موقع من شمالم دلم میخواد تهران بمونم ولی نمیشه خیلی دست تنهام جز حمید کسی نیست البته خیلی لذت بخشه که 2تایی از کوچولومون نگه داری کنیم ولی دیگران آیه یاس میخونن نمیزارن.

بعد از مطب دکتر با هم رفتیم بازار جمهوری برای  اخرین خریدای سیسمونی آرتین. و براش لوازم بهداشتیشو خریدیم اول همه چیزو مارک جانسون برداشتیم بعدش دیدیم مخمون از قیمتش سوت کشید 2قلم جانسون بقیه محصول ایران همون مارک معروف فیروز.

واما...امروز برگه های تقویم بهم گفتن که 6سال از اشنایی من و حمید گذشتتتتتتتتتتت چقدر زودددددددددد هم گذشتتتتتتتت.

حمیدم حالا همه زندگیمون شده ارتین، خریدامون شده ارتین ،حرف زدن از آینده شده آرتین ،تکونای آرتین شده علت لبخندامون،سلامتیش شده شده دلیل خوشحالی و اسایش خیالمون خلاصه زنگیمون شده آرتین .البته چه چیزی بهتر از این که خدا یک عشق دیگه بهمون عنایت کرده آرتین من الان یک تکه از بهشتهههههههه کاش میشد زود تر بغلش کنیم میدونم خیلی دوست داری حسش کنی شب ها که باهاش حرف میزنی میبینم چشات برق میزنه میبینم به وقتی آرتین با یک ضربه جواب حرفات رو میده چه جوری میخندی و صداش میزنی منم ارزوم شده که پسرت رو سالم بزارم بغلت.

6سال پیش تموم زندگیم شدی هر لحظه به فکرت بودم مرد حال و آبنده ام شده بودی و هر لحظه مشتاق شنیدن صدات بودم از پشت گوشی ....و چقدر اروم میشدم وقتی باهام حرف میزدی اون موقع دختر 21ساله ای بودم که فکر میکردم کوه مشکلات رو دوشمه فکر میکردم همه زندگی تو کتاب های درسی دانشگاه و خونه دانشجویی و تلفن حرف زدن با تو خلاصه میشه یادش بخیر چقدر شارژ ایرانسل میخردم منتظر میشد ساعت 12 بشه فارغ از هر چی کار باهم حرف بزنیم اون موقع تو پسر 27 ساله ای بودی که همه زندگیت پایان نامه نیمه کاره دوران ارشدت بوددددددددد.میبینی چه زود گذشت و زندگیمون چقدر عوض شدههههههههههههه.

حمید هنوزم مثل همون موقع وقتی اسمت رو گوشیم می افته لبخند میشینه رو لبم هنوزم وقتی زنگ در صدا میخوره شوق دیدن تو پشت در بهم انرزی میده مخصوصا شب هایی که دیر میای خونه.

آشنایی مون با دوری شروع شد اونم نه 1سال نه 2سال 4ساللللللل دور بودیم از هم وانگیزه من شنیدن صدای تو پشت گوشی بود.حالا بعد از 6سال من منتظرم این 1ماه هم تموم بشه تا دوباره دوری من و تو شروع بشه دوباره 4سال دورییییییییی این دفعه انگیزه ها بیشتره ،این دفعه حیالم راحت تره .....ولی دلتنگی هام بیشترهههههههههههه خیلی بیشتر... دلتنگ میشم برای خونه کوچولویی که با عشق ساختیم و توش پر از خاطره هست برامون،دلتنگ میشم برای سفره کوچولوی 2نفرمون که باهم غذا میخوردیم، دل تنگ میشم برای انتظار از راه رسیدن تو ،دلم تنگ میشه برای 2تایی تلویزون تماشا کردنا برای 2تایی بیرون رفتنا .... ایناست که نمیزاره گاهی اشکامو ازت پنهون کنم و بی بهانه گریه کنم شاید این گریه ها من و برای این دوری اماده کنه.... شاید امدن پسرکم تحملم رو زیاد کنه ....ولی این روز ها روز های دلتنگیمه خیلی دلم تنگ میشه برای همه چیززززززززز خیلییییییییییی....

فکر نمیکردم این قدر زود مجبور به تحمل این دوری بشم نمیخوام بیشتر از این بهش فکر کنیم و نمیخوام بیشتر از این به غصه خوردن های من فکر کنی نمیخوام بیشتر از این استرسی که الان داری استرس بکشی عزیزمممممممم نگران نباش حتما با این قضیه کنار میام انگیزه مو قوی تر میکنم به شوق 5شنبه و جمعه هایی که قرار باهم باشیم قرار 3تایی کلی بهمون خوش بگذره .منتظر اون روز ها میمونمممممممممم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

الهام مامان رامیلا
26 آبان 92 20:13
سلام خانمی ای جانم اینم زود میگذره تموم میشه عزیزم بقول خودت عشق است آخر هفته هاتون رو می بینی خواهر این دخمله همش شکل باباشه
مامانی
26 آبان 92 22:55
عزیزمممممم منم این روزای اخر خیلی دلم میگیره و یه ترسی میاد تو وجودم. منم درست مثل تو تا دیر وقت منتظر شوهرمم که بیاد خونه و بدوم پشت در یا تا زنگ میزنه واسش ناز کنم .دلم زود زود براش تنگ میشه الان سفره ی دو نفره ی قشنگتون میشه سه نفره که سومین نفرش وقتی که دارید غذا میخورید لباتون رو پر از خنده میکنه به این فکر کن وقتی هر سه باهمید چقدر رومانتیک و قشنگه البته یادتون نره خیلی مهمه که بعضی وقتا رو دوتایی بگذرونید به یاد قدیم. اینو مشاورم میگفت تازه حالا تو خوبه 5 شنبه و جمعه ها باهمید. شوهر من که هر روز تا دیروقت کار میکنه بیچاره اصلا با هم وقت نداریم ولی قول داده دیگه نی نی بیاد کاراش رو کم کنه و بیشتر باهم باشیم توکل به خدا مامان ارتین. ایشالا زندگی هممون با اومدن نینی پر از خوشی و برکت باشه
باران
27 آبان 92 8:02
مامان آرتين راستش من خيلي دوست دارم دختر کوچولوم منو لگد بارون کنه اما دخملي من انگار خيلي دختر آروم و سنگينيه مثل مامانش ميدونم که دوري از همسر خيلي سخته اما خوب گاهي نميشه کاريش کرد راستش من خودم حتي نمي تونم فکرشو بکنم از محمدم دور باشم واقعا تحملش برام مشکله ولي شما ماشاالله صبرت زياده چون قبلا هم اين دوري رو تجربه کردي گلم اينکه بي بهانه گريه ميکني بخاطر حالت افسردگي هستش که توي اين دوران همه خانم ها دارن منم اين چند وقته با بهانه و بي بهانه خيلي دلم گرفته و پر شده و گريه کردم خدا رو شکر که همسرم بوده تا آرومم کنه بيشتر مواظب خودت و آرتين کوچولو باش
مانی محیا
27 آبان 92 12:24
عزیزم. یادته برات نوشتم که چند روز پیش داشتم خاطراتتو مرور میکردم؟؟؟ البته در حدی که از وبلاگت میدونستم. دختر مجردی کهه اومده تو نی نی وبلاگ. بعد گفته که عروسی کرده. بعدش هم زود مامان شده.. گفتم چه زود میگذره و الان تو اونا رو با قلم قشنگت نوشتی.. راستی به گریه ام انداختی...
مامان آرین
27 آبان 92 14:25
سلام هانی جون .خداروشکر در چکاپ همه چی روبراه بوده عزیزم. اما در مورد دلتنگی هات باید بگم تا حد زیادی به خاطر هورمون های دوران بارداری هست که تمام مسائل پررنگتر از واقعیت میشه وتحمل آدم کمتر اما نمیخوام بگم که شما حق نداری واقعا هم دلتنگ باشی گلم.اما همیشه بیاد داشته باش زندگی در حال گذر ه واینها همه میگذرند..آرتین مامان هانی قوی خودش رو میخواد که مثه همیشه چون کوه پشتش باشه وهمچنین حامی باباجونش ..مراقب خودت باش وبه گل پسر فکر کن که بزودی میاد توبغلت ووقت فکر کردن بهت نمیده مامان هانی جون
نیلوفر
27 آبان 92 14:53
الهی قربونت برم با این همه اعصاب خوردی که امروز تو اداره داشتم وقتی خوندم اشک ریختم و واست آرزوی سلامتی کردم.الههی خدا واسه دل صبورت بهت همه آرزوهای خوبتو بده
عاطفه
27 آبان 92 16:39
عزیزم اشکام در اومد و دلم لرزید....این استرس ها و ترس ها واسه دوران بارداریه و طبیعیه.....بعد از بدنیا اومدن ارتین کوچولو میبینی که انقدر ها هم سخت نبود ما خودمونیم که شرایط رو با افکارمون سخت تر میکنیم....خدا هر شرایطی رو که میده تحملش رو هم میده...خدا باهاته
مــآمــآنـے
28 آبان 92 10:02
ای جونم 6ومین سالگرد مبارک باشه انشالله همیشه در کنار هم شاد و خرم باشید
عاطی مامان آوینا
28 آبان 92 14:53
عزیزم انشاالله سالیان سال با ارتین جون و بچه های بعدیدر کنار همسر زندگی شاد و خوبی خواهید داشت و شصتمین سالگرد ازدواجتون رو جشن بگیرید.همیشه به این فکر کن که این نیز بگذرد...
آسمونی
29 آبان 92 10:22
سلام مامانی مهربون غصه نخورین دیگه اینروزا هم میگذره . امیدوارم شما و همسرتون و پسر کوچولوتون همیشه سالم و شاد باشید.ممنونم که اومدین
فریبا
29 آبان 92 18:37
سلام خانمی خوبی؟از آشنایی باهات خوشبختم
رضوان مامان رادین
1 آذر 92 12:16
واسه این پست راستش یادم نمیاد کامنت گذاشتم یا نه کم هواسیه دیگه از عوارض بچه دار شدنهگلم ناراحت نباش تموم روزهای سختی تموم میشن....به قول خودت ایندفعه آرتین کوچولو کنارته کمتر تنهایی را حس میکنی
نگاری
5 آذر 92 0:50
الهی قربون اون دلتنگیات برم منم دلم گرفت پ ریدو شوشو رو بوس کردم اگه واسه حرف این و اون داری می ری نرو بمون خیلی سخته اینجوری واست