زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

نمی دونم از کجا بگم از کجا شروع کنم دلبرکم......

اول باید یه نفس عمییییییییییییق بکشممممممممممممممم. بعدش بگمممممممممممممم شکککککککککککککککککررررررررررررررررررر. عسللللللللللللللللل مامان ما رو غافل گیر کردهههههههههههههه ممکنه بزودی از راه برسههههههه. بزار شمرده شمرده برات بنویسم..... من از  10 دی ماه منتظر خاله پری بودم  ولی چند روز گذشت و با وجود دلدرد زیاد خبری نشد . دیشب از بابا خواستم بی بی چک بگیره و بعد از امتحان کردن دیدم بلهههههههههههههه چی میبینییییییییییییییی 2 تا خط قرمززززززززززززز عکس العملم اون موقع اصلا دست خودم نبووووووووواولش با صدای بلنددددددددد باباتو صدا زدم بعدش گریه کردم تا بخواهییییییییی و افتادم تو بغل بابایی اونم هی بوسم میکرددددددددد. خلاصه شوک...
14 دی 1391

مهمون داری

یه سلااااااااااااااااااام با همه وجوووووووووووووود به دوستای عزیزممممممممممممممم بعدشمممممممممممم یه علمه خستگی و دلتنگی برای تیکه قلبمممممممممم که هنوز نمی دونم کجاست و چه شکلیه ....نمی دونم کجاست؟؟!!! چرا می دونم ب اینکه یه فرشته است جاش توی قلبمهههههههههه ،بخشی از وجودمه که قراره یه وقتی که نمی دونم کی از خودم جداش کنمممممممم زندگی ما هم جریان داره دوست جونا ولی با این تفاوت که این هفته مهمون داری کردم البته فقط به مدت 2 روز مامانم و مادربزرگمو و دختر عمه مامانم از شمال از تشریف آوردن پیش ما اونم برای اولین بار دل ما هم کمی بازشد و خیلی خوش گذشت تازه یه ساعتی هست که رفتند منم تندی خونه رو جارو کشیدم و دوش گرفتم و امدم پای نتتتتتت...
9 دی 1391

دومین شب یلدای ما

شب یلدا به همه دوستان عزیزم مبارک باشه انشالله بهترین شبو تجربه کرده باشند   سلامممممممممم عقشششششششششش ماماننننننن چه طوریییییی؟؟ مامانی امدم از شب یلدا برات بگم گلم. دیشب شب یلدا بود  و دومین سالی بود که در ابن شب کنار بابا بودم سال گذشته اولین یلدای من و بابا بود و بابا برام انگشتر نگین سبز خریده بود که خیلی خوشکل بود و به چشم همه امده بود .امسال دیگه از کادو خبری نبود  سال گذشته مامان جمیل و مادر جون پیش ما بودن ولی امسال فقط ما بودیمو خاله مهدیه و صنم دختر خالم که تهران درس می خونه. 28 آذر تولد دایی علی بود و دیشب براش تولد برگزار کردیم. براش یه ست لباس منزل خریدیم و یک کیک رولتی و برای شام رفتی...
1 دی 1391

خوش میگذره

سلام آلوچه ی خوشکل مننننننننننن  اومدم کمی با هم حرف بزنیمممممممم .  تو چه خبرا؟؟؟ خوش میگذره دیگه انشاالله..... این روز های ما هم داره زود زود سپری میشه امروز کمی به خودم استراحت دادم البته استراحت که چه عرض کنم کلی کار ریخته بود رو سرم باید انجام میشد. صبح امروز که خیلی حال داد تا 10صبح خواب بودیم .تا بیدار شدیم و صبحونه اماده شد ساعت 11بود . بعدش بابا مشغول درس خوندن شدو من نهار بار گذاشتم .(الان که دوستان کد بانوی من بهم بگنننننن دختر ساعت 11وقت نهار گذاشتنه؟؟)باور کنید من تنبل نیستم زندگی دانشجویی همینه . شب قبلش تا 1 شب درس می خوندم. خلاصه برای نهار خورشت فسنجون با بلدرچین گذاشتم  بعدش دوباره یه 3ساعتی د...
24 آذر 1391

عنوانی نداره

الان که برات می نویسم گلم ساعت 8 شب هست و بابا و هم خونه هست منم از درسم فارغ شدم و شام درست کردم وگفتم بیام سری به خونه ارزو هام بزنم. چطوری مامان جون؟ از وقتی از شمال برگشتیم اتفاق تازه ای نیفتاده روز ها همین جوری میرن و من مشغول درس خوندن هستم و همه فکرم متمرکز شده  رو درسم. بابا هم داره خوب می خونه.جز چهارشنبه که مهمون داشتیم و با اونها سرگرم بودم کار دیگه ای نکردم. چیزی تا شب یلدا نمونده برای شب یلدا که تولد دایی علی هم هست مهمون خاله مهدیه هستیم و من دارم فکر می کنم که چی برا کادو بگیرم؟؟؟ امروز سربازی عمو امید هم تموم شده و برگشت رشت. دیگه اینکه با چند تا فروشگاه مجازی خوشکل که وسایل نی نی می فروشن آشنا شدم و می خوام از این...
21 آذر 1391

از شمال برگشتیم

سلام به دوستان گلم انشااه عزاداری های همه مقبول درگاه حق واقع شده باشه. ما دیشب از شمال برگشتیم جای همه دوستان خالی بود روز های خوبی داشتیم  هم دیداری تازه کردیم و هم حال و هوامون عوض شد . هوای بارونی بود ولی دلچسب و پاک. 11صبح چهارشنبه راه افتادیم و جاده خلوت بود ساعت 6 عصر خونه بودیم مامان جمیل و پدر جون از دیدن ما خیلی خوشحال شدند شام اون شب رو زود خوردیم و بعدش به دیدن مادر بزرگم ه خیلی دوسش دارم رفتیم و تا دیر وقت اونجا بودیم. پنج شنبه کار بانکی داشتیم از اونجا هم رفتیم عکاسی فیلم و عکس عروسیمونو گرفتیم که خوشبختانه خوب از آب در آمده بود . عصرشم قرار گذاشتیم بریم رشت به اصرار من با ماشین پدر جون رفتیم هوا ابری و بارونی...
13 آذر 1391

حال و هوای روز ها و شب های ما..

سلام دوستان عزیزم هوا کم کم داره سر د میشه  ما که بخاری مونو راه انداختیم . از این آفتاب های بی حوصله پاییزی این قدر بدم میاد که نگوووووووووووووووو دلداریییییییییی بهاروووووووووووو تابستونوووووووووووووووو اصلا آدم نمی تونه یجا بند شهههههههههههه من کلا با پاییزو. زمستون رابطم خوب نیست از اخر های پاییزم اغلب سرما می خورمو معمولا تا آخر های زمستون هر دو هفته یکبار مریضم هههههههههههههههههههه هههههههههههههههه. خوب بگذریم ... فکر کنم به همین زودی ها یه سر برم شمال که اب و هوایی تازه کنم شوشو هم شدید هوس کردههههههههههه هم دلمون تنگ شده و هم چند وقتیه تفریح حسابی نکردیم البته اونجا هم کار خاصی نمی کنیم با خانواده بودن مهمه. چند رو...
8 آبان 1391

روز های خوب زندگی

حمید عزیزم بالاخره روز های خوب زندگیمون که مدت ها انتظارش رو کشیدم رسید . من الان در اوج آرامش هستم . هر روز ساعت هایی روکه کنارم  نیستی با درس خوندن سپری می کنم . و منتظر میشم تا برگردی نمی دونی وقتی زنگ در صدا می خوره چقدر خوشحال میشم بدون اینکه دست خودم باشه می خندم و پشت در قائم میشم تا برسی بالا. همون چایی که باهم می خوریم برام خیلی لذت بخشه و بیشتر از این خوشحالم که زندگی همون جوری که فکر می کردم ساده تر از اونیه که همه برام توصیفش می کردند درسته که 6 ماه گذشته رو هم باهم زیر یک سقف بودیم ولی الان زندگیمون کامل تر شده و وابستگی من به تو بیشتر الان دیگه تصور اینکه یک روز هم کنارم نباشی برام محاله.شب که وقت خواب میشه من دل...
23 مهر 1391

مهمون داریم عزیزم

سلام مامان جونی خوبی فندقم؟ فدات شه مامانت جونم برات بگه که امروز بابا صبح زود رفت و دیر میاد جلسه داره عزیزم و من خوشحال بودم که برای جبران کردن دیر آمدن امشب فردا کنارم می مونه که خاله الهام زنگید گفت فردا نهار با بچه ها میاییم خونتون خوب نتیجه اش میشه اینکه فردا رو هم بابا نیست . تا مهمون داشتن من نتایج دیگه ای هم داره که امروز به دلیل خرید و... نتونستم درس بخونم فردا هم که هیچ جمعه هم میمونه مرتب کردن خونه و با این حساب  3 روز میشه هوتوتوووووووووووو الانم چون برا فردا غذا اماده میکردم کلا بوی سبزی گرفتممممممممممممممم. پیف پیف راستی مامانم دیدی قالب وبلاگتو عوض کردم به اون یک قالب  خیلی وابسته بود م همون د...
12 مهر 1391