حال و هوای روز ها و شب های ما..
سلام دوستان عزیزم
هوا کم کم داره سر د میشه ما که بخاری مونو راه انداختیم . از این آفتاب های بی حوصله پاییزی این قدر بدم میاد که نگوووووووووووووووو دلداریییییییییی بهاروووووووووووو تابستونوووووووووووووووو اصلا آدم نمی تونه یجا بند شهههههههههههه من کلا با پاییزو. زمستون رابطم خوب نیست از اخر های پاییزم اغلب سرما می خورمو معمولا تا آخر های زمستون هر دو هفته یکبار مریضم هههههههههههههههههههه هههههههههههههههه. خوب بگذریم ... فکر کنم به همین زودی ها یه سر برم شمال که اب و هوایی تازه کنم شوشو هم شدید هوس کردههههههههههه هم دلمون تنگ شده و هم چند وقتیه تفریح حسابی نکردیم البته اونجا هم کار خاصی نمی کنیم با خانواده بودن مهمه.
چند روزیه شدید سرما خوردم صدام درنمیاد اگه بابای مهربون نبود مطمئنا به زودی خوب نمی شد، هنوز خاله پری هم نیومده و از یه طرفمم فکرم مشغول اون قضیه است. تازه امروز دوستم ندا زنگ زده بود می گفت خوابت رو با یه پسر کوچواو دیدم خواستم ببینم خبری هست که فورا دو تا شاخ گنده رو سرم سبز شد.
حال و حوصله هیچ کاری برام نمونده نمی دونم چرا کتاب رو میگیرم دستم اما یهو فکرم منحرف میشه حواسمو نمی تونم جمع کنم نمی خوام بهترین وقت های زندگیمو هدر بدم....
امروز خبر دار شدم که یکی دوستام تو هفته ١١ بارداریش رفته سنو گفتن بچه اش مرده خیلی دلم گرفت خیلی منتظرم عصری از دکتر برگرده ببینیم دکترش چی میگهههههههه...دیگه چی باید بگم؟؟