روز های خوب زندگی
حمید عزیزم بالاخره روز های خوب زندگیمون که مدت ها انتظارش رو کشیدم رسید . من الان در اوج آرامش هستم . هر روز ساعت هایی روکه کنارم نیستی با درس خوندن سپری می کنم . و منتظر میشم تا برگردی نمی دونی وقتی زنگ در صدا می خوره چقدر خوشحال میشم بدون اینکه دست خودم باشه می خندم و پشت در قائم میشم تا برسی بالا.
همون چایی که باهم می خوریم برام خیلی لذت بخشه و بیشتر از این خوشحالم که زندگی همون جوری که فکر می کردم ساده تر از اونیه که همه برام توصیفش می کردند درسته که 6 ماه گذشته رو هم باهم زیر یک سقف بودیم ولی الان زندگیمون کامل تر شده و وابستگی من به تو بیشتر الان دیگه تصور اینکه یک روز هم کنارم نباشی برام محاله.شب که وقت خواب میشه من دلم میگیره چون می دونم چیز زیادی نمونده که صبح بشه و من دوباره تنها بشممممممممم و محال هر روز موقع رفتن ازت نخوام که عصر رو زود برگردی .
بهترین من خیلی دوست دارم و از تک تک ثانیه های زندگیمون لذت می برم امید وارم خدا هیچ وقت این خوشبختی رو ازم نگیره .
دیشب اسپاگتی مرغ و قارچ پختم و تو هم خوشت امددددددددددد منم دوسش داشتم اینم عکسش .
(فکر کنم همین روز ها این گوشی رو ازم بگیری چون دوست نداری از هرچیزی عکس بندازم و بزارمش اینجا ولی این قدر همه چیز برام ارزش منده که دوست دارم لحظه به لحظه شو ثبت کنم)