از شمال برگشتیم
سلام به دوستان گلم انشااه عزاداری های همه مقبول درگاه حق واقع شده باشه.
ما دیشب از شمال برگشتیم جای همه دوستان خالی بود روز های خوبی داشتیم هم دیداری تازه کردیم و هم حال و هوامون عوض شد . هوای بارونی بود ولی دلچسب و پاک.
11صبح چهارشنبه راه افتادیم و جاده خلوت بود ساعت 6 عصر خونه بودیم مامان جمیل و پدر جون از دیدن ما خیلی خوشحال شدند شام اون شب رو زود خوردیم و بعدش به دیدن مادر بزرگم ه خیلی دوسش دارم رفتیم و تا دیر وقت اونجا بودیم.
پنج شنبه کار بانکی داشتیم از اونجا هم رفتیم عکاسی فیلم و عکس عروسیمونو گرفتیم که خوشبختانه خوب از آب در آمده بود . عصرشم قرار گذاشتیم بریم رشت به اصرار من با ماشین پدر جون رفتیم هوا ابری و بارونی بود و بابا حمید خوب رانندگی می کرد. تا رسیدیم رشت شب شده بود و بارون خیلی خیلی شدید شد از بد شانسی برف پاکن مونم خراب شد بابا جلو رو نمیدید و نتیجه این شد که تصادف کردیم ولی خدارو شکر بخیر گذشت و از اوجایی که ماشین امانت بود حال بابات حسابی گرفته شد. اونشب و فرداش رشت بودیم بابا صبح زود رفت دنبال تعمیر ماشین چراغ جلو شکسته شده بودو ماشین صاف کاری نیاز داشت ظهرشم با امیر رضا بازی کردیم و بعدش راه افنادیم سمت لاهیجان که خدا رو شکر سالم رسیدیم شبش خونه مادر بزرگم دعوت بودیم تو راه من یه بسته شمع و خرما برای چهل منبر فردا خریدم (چهل منبر مراسمی هست که شب تاسوعا تو شهر ما برگزار میشه و خیلی با شکوه هست )همه دور هم جمع شدیم و بعد از شام رفتیم استانه اشرفیه حرم آقاسید جلاالدین اشرف برادر امام رضا خیلی شلوغ بود مراسم سینه زنی داشتند ما هم حلوای نظری خاله مهدیه رو پخش کردیم و برگشتیم
شنبه هم که تاسوعا بود من که تا عصر خونه بودم بابا و خاله مهدیه اینها رفتند روضه بعدشم شربت پخش کردیم و رفتیم چهل منبر.
یکشنبه صبح عاشورا رفتیم تو یه مسجد و تو مراسم سینه زنی و زنجیر زنی محلمون شرکت کردیم خیلی با شکوه برگزار شد عصر عاشورا مامان جمیل پلو نظری پخت و پخش کردیم و تا شب استراحت کردیم و بعدش رفتیم شام غریبان و هیات کلا"خوب بود و خوش گذشت.
انشاالله سالهای بعد تو در کنارم باشی عزیز دلم حالا با روحیه خوب می خوام درس خوندنو شروع کنم حسابی برا من و بابات دعا کن کوچولو دوست داریییییییییییییم حالا عکس ها رو ببییییییییییییین. خیلی با عجله نوشتم فقط خواستم خاطره این چند روز تا یادم نرفته ثبت بشه بماند که از صبح ٥ بار نوشتمش و هربار پرید و ثبت نشدددددددددددد و حوصلم سر رفففففففففففففففت
عکس ها تو ادامه مطلبببب
مراسم چهل منبر
بابا در حال شربت دادن
علم بندی روز عاشورا
امیررضا تو بغل بابا پشت فرمون
اینم یه امیر رضا دیگه
مراسم شب عاشورا