خداحافظ تهرااااااااااااااان
سلام به روی ماه همه دوستان گلممممممم با پست قبل متوجه شدم که چقدر دوستان عزیزم بهم محبت دارن خیلی خوشحالم که تو دنیای مجازی دوستانی چون شما دارم .راستش علت رمز دار کردن پست قبل این بود که عکس ها بی حجاب بود کمی خصوصی و شوهر جان حساس خیلییییییییییییییی حساس و از اونجا که رضایت همسر واجبه و من هم خودم موذب دیگه رمز گذاشتم برای پستم و نشد به بعضی از دوستان عزیزم رمز بدم .از یک طرف هم یک سری از دوستا برام ایمیل گذاشته بودن ولی چون ایمیل من از کار افتاده در حال حاضر ایمیلی ندارم که رمزو براشون بفرستم این قضیه باعث شرمندگیم شد خلاصه ببخشین عزیزان من قصد ناراحت کردن هیچ کدومتونو نداشتممممم.شما با لطف خودتون منو شرمنده کردین.میدونم که حتما" دعا گومون هستین و با دعا های شماست که تا حالا خدابهم لطف داشته و نی نی مو سالم برام نگه داشته.
اما اتفاقات این هفته و خداحافظی ما با تهران حداقل برای 4ساللللل....
هفته گذشته جواب دیابتم امد و خدارو شکر خوب بود ولی هنوز مجاز نیستم رژیمم رو ول کنم. دکتر برای امروز سونوی بیوفزیکال نوشته بود ما هم از دکتر شاکری وقت گرفتیمو از ساعت 9صبح رفتیم و تا برگشتیم خونه 5عصر بودددد.
فوق العاده دکتر خوش اخلاق و با حوصله ای بودن ایشون .از طرفی دوست دوران دانشجوییمم که خیلی باهم صمیمی هستیم 4ماهه باداره قرار بود اونم بیاد که با تاخیر 1ساعته خودشو به ما رسوند . اول اونو فرستادم جای خوددم بره سونو کنه فهمیدیم نی نی اش دخمره و کلی براش ذوق کردیممممممم انشاالله سالم بیاد بغلششششش.
بعدشم نوبت من شد . سونوگرافی معمولی که خیلی طول نکشید ولی سونوی ان اس تی یک 15دقیقه ای وقت گرفت و صدای قلب ارتین مرتب تو اتاق پخش میشد و حرکت هاشم ثبت میشدباباش هی باهاش حرف میزد تا تکون بخوره پسرمم 8تا ضربه ر عرض یک ربع نثارمون کرد.نمیدونم آرتین چه علاقه ای به بستنی داره تا اسم بستنی میاد وول میخوره حمیدم بهش میگه بستنی بابا.پشیمون شدم چرا تو اون مدتی که با حمید تنها ت اتاق بود و صدای قلبش میومد صداشو با گوشی ضبط نکردم در کل جواب سونو نرمال بود پسر ما تا اینجا 42سانتی متره و1کیلو و880گرم وزنشه.
خدایا شکرتتتتتتتت.
برای نهار امروز رفتیم رستوران با حمید.سر راه برگشت رفتیم از فروشگاه فرش 2تا فرش خریدیم یکی برای اتاق پسری یکی هم برای خونه جدیدمون از اون ورم رفتیم تسویه حساب کمد نی نی که تا فردا بیارن بهمون تحویل بدن.
اسباب و اثاثیه کلن جمعهههههه.3شنبه قرار برادرشوهر جان بیاد و4شنبه صبح قراره کامیون بیاد تا وسایلو بارش کنیم و ماهم دنبالش بریممممممم.
این 3ماهه بودن با بابایی هم گذشتتتتتت پر از خاطره که همش خوب بوددددد. این خونه برای من و حمید خیلی خاطره داره روز های نامزدیمون ،چیدن جهیزیه مون ،دوران بارداری...خلاصه هرچه که بود گذشت وحالا باید برای یگ زندگی جدید اماده بشیم با همه سختی هاش دلم میخواد خوشحال باشم و روحیه ام را حفظ کنم تا حمید راحت تر بتونه روزهای تنهایی رو اینجا طی کنه بتونه درس بخونه تا زود تر به هدفش برسه.تا ببینیم بعد از 4سال قرعه ما کجا می افته.
تو این مدت باقیمانده هرجا دوست داشتم رفتمو گشتمممممم.5شنبه شب هم به مناسبت سالگرد ازدواج خواهرم شام بیرون دعوت شدیمو خوش گذشت.با این حساب فقط 2روز دیگه مهمون تهرانیم و بعدش رهسپار شمال امیدوارم با دعا های شما روز های خوبی در انتظار م باشه.
پست خیلی طولانی شد ببخشید.
در ادامه عکس هایی از خونه نقلیمونو که 1سال قبل چیدیم میزارم تا خاطره اش برای همیشه تو وبلاگ پسرم ثبت بشه.
نمای حال نقلیمون
نمای اتاق خواب مون
نمای اشپزخونه
اینم نمای حال با کتاب های ولو شده من وسطش یاد روزهایی که درس میخوندم بخییییییر
خونمون خیلی فسقلی بود ولی ما خیلی توش ارامش داشتیم.خیلی دلم براش تنگگگگگگگ میشهههههه