هفته 36وروز های پایانی انتظار
پسرم روز های با تو بودن چه زود گذشت .میدونم روز های باقیمانده هم به سرعت برق و باد میگذره و تو میای. میدونی ساعت چنده عزیزم؟ساعت 4 صبحه و من از بیخوابی و دلتنگی برای توو پدرت بیدارم وامدم تا حرفهامو برات بنویسم به امید اینده ای که تو بیای و روزی بشه که این هارو بخونی و بدونی که چقدر به فکرت بودیم و برامون خواستنی بودی.
روز های ابتدایی بارداری از انصاف نگذریم خیلی بهم بد گذشت تهوع های وحشتناک شبانه که فکر می کردم تمومی نداره من و بی حال میکرد و لذت وجود تو رو ازم میگرفت وقتی حالم بد می شد بابا می خندید و خوشحال بود که حال تو خوبه و داری بزرگ میشی. خوب و بد، اون روز ها گذشت من ثانیه هارو شمردم تا به هفته 12رسیدیم . شب قدر مرداد 92 رو تو کجا یادته؟ که بابا تا صبحش رو سجاده بود و برای سلامتی تو دعا کرد و قران خوند تا جواب سونوی ان تی فردا خوب باشه. بیشتر شب های ماه رمضونو بدون سحری و افطاری مختصر سر کرد تا مبادا من دست به چیزی بزنم. همه سختی هارو به جون خرید تا من استراحت کنم. دست های مهربونشو می بوسم نزاشت تو این مدت اصلا" بهم سخت بگذره همه جوره کنارم بود حیف که زندگی تو این روز های اخر دوری رو برای ما رقم زد.همچنین اولین سالگرد ازدواجمونو دور از هم بودیم تا پسرمون تو هوای خوب رشد کنه من شمال بودم و مامانم مثل فرشته ها دورم چرخید تا کم و کسری نباشه و من دلتنگ نشم.
وقتی تهران بودم روز های تنهایی زیاد داشتم چه ساعت ها که تنها گوشه ای ننشستم و به تو فکر نکردم و باهم حرف نزدیم من از رویاهام بهت گفتم و تو شنیدی. روز هاییی که پسر تنبل من تا 22هفتگی تکون نمیخورد و من اصرار داشتم که خود نمایی کنه و مدام باهاش حرف میزدم
.شوق خرید کردن برای تو خودش دنیایی بود منتظر 5شنبه ها میشدم تا بابا باشه و باهم بریم برات خرید کنیم لباس و اسباب بازی این قدر شوق بود و لذت، که حقوق اول برجمون به وسط ماه نکشیده تموم می شد .
هفته هایی که من جلوی مطب دکتر می ایستادم تا بابا از راه برسه باهم بریم تا فقط چند لحظه صدای قلبت رو بشنویم و یا صورتت رو محو توی مانیتور دستگاه سونو ببینیم.
پسرم همه این روز ها گذشت حالا خیلی جاهاش یادم نمونده ولی این دوران مسلما" همیشه تو ذهنم میمونه و خدارو برای داشتنت شکر میگم .و دعا میکنم که این روز ها رو هر زن و مردی تجربه کنن.برای بابا ها سخت تره. انتظار اونا شاید طولانی تر چون چیزی رو تو وجود خودشون حس نمیکنن ولی شوق دیدن کوچولوشون بعد 9ماه حس زیبای پدرانه رو تو وجودشون تقویت میکنه. پسرم تو خودت روزی پدر خواهی شد و نگرانی ها و دلتنگی ها و زحمت هایی که بابا ت از الان به خاطر تو متحمل میشه رو درک خواهی کرد مثل پدرت صبور و مهربون و عاشق باش عزیز دلم.
دیروز چک اپ اخرو باهم رفتیم و من اخرین بار صدای قلبت رو از بطن خودم شنیدم .نامه بیمارستان گرفتیم و توصیه های قبل عمل و شنیدیم ، که 6صبح بیمارستان باشین و از شب قبلش ساعت 12 ناشتا و برای 10بهمن اماده.
حالا من موندم و هیجان روز های پایانی این انتظار 9ماهه و پدری که هرروز بارها و بارها زنگ میزنه و حال پسرش رو میپرسه . من منتظرم به امید در اغوش کشیدن تن کوچک تو بویین و بوسیدن روی ماهت و دیدنت تو بغل بابات که مدت زیادی رو برای دیدنت لحظه شماری کرده.
خدایا به خاطر چشیدن این لحظه های شیرین ممنونتم .