روزمرگی های مامان و بابا
امروز جمعه است من و همسری دو روزی هست که خیلی خواب ابلو شدیم و صبح ها دیر از خواب پامیشیم دیروز 5/9 امروز 15/9 خوب خوابیدن خیلی حال میده مخصوصا برای من که چند وقت شدیدا نیاز به خواب صبح داشتم .
من طبق معمول جمعه ها صبح که پا میشم هوس خونه مادر بزرگم میاد تو دهنم و همیشه یادش بخییییییر میاد نوک زبونم از نهار تا شام اونجا بودیم خیلی خوش می گذشت میدونی خیلی چیز ها رو زبونی نمیشه توصیف کرد اون حسی که در درون باهات حرف میزنه تاثیرش بیشتره
امروز مثل روز های دیگه صبحونه خوردم امروز شوشو هم بود بعدش رفتم سر درسم چند روزی هست که شروع کردم تقریبا دارم خوب پیش میرم بهدش شوشو کمی خونه رو تمییز کرد و کفشاشو واکس زد بعدشم رفت سر کوچه ماست گرفت و نهار با مکارونی که از دیروز باقیمونده بود خوردیم 14دقیقه هم بابا مامانم تلفنی حرف زدم و الان خیلی خواب میاد ... میرم بخوابم.
پی نوشت:دیروز ADSLمون وصل شد فعلا سرعت خوبی داره و من شوقم برا نوشتن زیاده