زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

از دست دادن یک دوست

1391/8/27 16:39
نویسنده : مامان و بابا
995 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام جیگر من سلام نفس من برات دلتنگ بودم مثل همیشه. روزی و شبی نیست که با با بات حرف بزنم و از وجود شما یادی نکنیم. ولی هنوز کلی راه داریم تا به شما برسیم . ما همه تلاشمونو میکنیم تا یه زندگی راحت بسازیم و خدای مهربون شما رو به ما هدیه بده. نفس من یادته بهت گفتم زندگی روز های خوب و بد داره، و من از همه روز هاش برات می نویسم ؟ عزیزم راسنش دیروز یه خبر ناراحت کننده شنیدم و دلتنگ شدم  ، درسته که ما باید مقاوم باشیم و در برابر خواست خدا صبوری کنیم ولی گاهی اوقات شنیدن بعضی خبر ها ناراحت کننده است. دیروز خاله مهرانه مامان مهرسا کوچولو خبری تو وبش نوشته بود که با خوندنش پیگیر شدم و فهمیدم که یه دوست خوبتو از دست دادی عزیزکم ارشیای کوچولو و مامان اتنا مهربون ، ارشیای گل که میدونم الان مثل یه دسته گل بهشتی تو بهشته و مامان اتنای مهربون  که... عزیزم از همون جایی که هستی  از تو بهشت دعا کن تا خدا به بابا نیما صبر بده تا دوری عزیزانشو تحمل کنه. روح دوست گلم شاد و یادش گرامی.

http://cyberkids.persianblog.ir/post/86/

وبلاگ خاله گلناز از آشنای ارشیا جون

زیبا

راستی فینگیلی من دیروز بابا حمید امد میدون ونک دنبالم با عمو امید که امده تهران سربازی سه تایی رفتیم بیرون و موقع افطار رفتیم رستورانی که همیشه با بابایی میریم و حسابی دلی از عذا در اوردیم عمو امیدت که این قدر خجالتی بود تمام مدت حرفی با من نزد. البته بابا حمید هم گفت خجالتیه... خوب بگذریم. امروز صبح هم رفته بودم برا لباسم شنل بدوزم فردا هم که قرار برم کلا" لباسمو تحویل بگیرم خدا کنه خوب شده باشه. از فردا تا شنبه محل کار من تعطیله و فرصت مناسبی برا انجام دادن کار های عقب مانده است . همین یکی دو روزه عید سعید فطره ، و بعد از اون چیزی تا جشن عقد من و بابایی نمونده  نمی دونم چرا هرچی نزدیک می شیم استرس من بیشتر میشه دلبندم امیدوارم همه چیز به خوبی برگزار شه.

٧شهریور٩٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان پارسا جون
7 شهریور 90 18:02
سلام خانومی خیلی ناراحت شدم خدا رحمتشون کنه
مامان آناهل
7 شهریور 90 20:28
مامان ماهان
7 شهریور 90 23:43
خیلی ناراحت شدم خدا بیامرزه
مامان آریان جون
8 شهریور 90 0:26
خیلی ناراحت شدم.خدا بهشون صبر بده. راستی خاله جون تاریخ عقدتون کیه به سلامتی؟؟؟
الی
8 شهریور 90 14:54
عید است و دلم خانه ویرانه، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا یک ماه تمام مهیمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا عید سعید فطر پیشاپیش مبارک
الهام مامان رامیلا
8 شهریور 90 16:48
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____ عیدت مبارک عزیزم
مامان مهسا
9 شهریور 90 12:56
بغض بدی تو گلومه. خدا رحمتشون کنه. عیدت مبارک خاله جونم.
مامان فرشته ها
9 شهریور 90 21:05
عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام بر شما همسفران سفر روزه سلام روزه هاتان همه در پیش خداوند قبول روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام سلام از آشنایی با شما خوشحالم عید سعید فطر بر شما مبارک باشه از صمیم قلب براتون بهترینها رو آرزو میکنم و از خدا میخوام که زندگی عاشقانه دونفرتون رو با بخشیدن هدیه ای الهی به شما زیباتر و شیرین تر کنه
نی نی توپولی
12 شهریور 90 15:19
وای خدا بهشون صبر بده خیلی سخته ...
مامان صدف
28 شهریور 90 11:28
چه جوری مردن؟ تصادف؟