زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

شیرین ترین مهمونی دو نفره من و بابا

1391/8/27 16:40
نویسنده : مامان و بابا
774 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

سلام کاکل زری من ، سلام ناز پری من . خوبی؟  بابا دلمون برات تنگ شده دخمر گلم یا پسر نانازم. فدای چشمات بشم وقتی نگاش با منه( جمله ای که بابایی وقتی احساساتی میشه بهم میگه).

یه خبر بگم برات یه پسر عموی توراهی داریم. پسر عمو مجیده. زن عمو ی شما یه 5 ماهی هست تو دلش نی نی داره پریشب بابایی بهم گفت این دفعه هم نی نی پسره.تو خونواده بابایی همه نی نی ها پسرن مامان اگه تو دخمر باشی مطمئنم حسابی دلبری می کنی ها!!!! نه؟ دخمر من باید سوگولی بشه...............عزیزمممممممممممممممممممم. خلاصه ماهان کوچولو داره لحظه شماری میکنه داداششو ببینه  دنیای زیباولی خودمونیم ها ماهان خیلی شیطونه خدا به داد برسهههههههههههههههههههه.دنیای زیبا

حالا از این که بگذریم از خودم و بابایی برات بگم که روز 2 شنبه یه کاری قبول کرده بودم تو خونه انجامش بدم که همه وقتمو گرفت به خاطرش مجبور شدم شب رو هم یه چند ساعتی بیدار بمونم سه شنبه هم که مجبور بودم تا 8 شب سر کار باشم خوب مامانی خیلی خسته بودم  برگشتنی سوار اتوبوس که شدم نزدیک پارک ساعی بود که یهو بابا جونی زنگ زد و ازم خواست برای افطار برم پیشش منم که هم خسته بودم هم دلم براش یه ذره شده بود و از همه مهم تر گشنه بودم با کمال میل پذیرفتم یه زنگ به خاله اینا زدم و گفتم کمی دیر تر میام و میرم پیش بابا حمید از بیرون یه کم آش و کباب خریدم و ساعت 8:4 دقیقه رسیدم پیش بابایی مامان جون در گوشی بهت بگم که بابایی برا خودش کدبانوییه ها   تو هم یاد بگیر ازش برام چایی گذاشته بود تو دو تا لیوان قرمز رنگ چایی ریخته بود(اگرچه از اون لیوان ها خاطره خوبی ندارم چون یادمه پارسال بابایی داشت همون لیوان ها رو می شست که یهو تو دستش شکست و رفتیم بیمارستان و درد و بخیه و.....)خلاصه یه دو تا دونه زولبیا براش مونده بود که برام اورد و قربونش برم الهی بگو برام چی پخته بود؟!!           املتتتتتتتتتتتتتتتتت .خوب معمولا" پیچیده ترین غذایی که با امکانات کم ز بابایی می شد پخت (ولی خودمونیم بابایی آشپزیش خوبه کلی غذا تا حالا برام پخته از پلو شفته اون دفعه من  که بهتر شده بود).خلاصه وقتی چایی رو خوردیم و بابا متوجه شد که کباب و آش آوردم ترجیح دادیم این غذا های خوشمزه رو تا داغه بخوریم و املته بمونه برای بعد. من و بابات خیلی شکموییم مامان؟ ؟؟!!! خوب اینه دیگهههههههههههههه. ولی سعی می کنم به شما با برنامه غذا بدم که خوش اندام بمونی البته من و بابایی هم چاق نیستیما !!! یه کم از غذا خوریم و  یه مقداریش موند بعدش کمی حرف زدیم و من از اینکه در کنار بابات بودم خوشحال و شاد.عزیز دلم درسته که من و بابات هنوز زیر یک سقف باهم زندگی نکردیم ولی من خیلی خوب باباتو شناختم یه مرد مهربون و دلسوز شاید خیلی وقت ها زبونی محبتشو بهم ابراز نکرده ولی در عمل هرجا که لازم بوده از چیزی دریغ نکرده تا حالا هم همه تلاشش این بود که زندگی مون به خوبی شکل بگیره خلاصه همیشه به داشتنش و به وجودش افتخار می کنم زیبا.خوب ساعت 9 که شد بابا برام آژانس گرفت زکه زود برگردم خونه که بقیه هم نگران نشن من که دوست نداشتم برم ولی چاره ای نبود عزیزکم  و اینو میتونم بگم که یکی از بهترین شب هایی بود که تو ماه رمضون امسال با بابات داشتم و تفاوتش در این بود که این دفعه خیالم از بابت همه چیز راحت بود و می تونستم یه شادی واقعی رو تجربه کنم. فندق من مرسی که هوامونو داری . ما هم دوست داریم وقتی که به دنیا امدی تا اخر عمر هواتو خواهیم داشت.خدمات وبلاگ نویسان جوان               www.bahar22.com

٣شهریور٩٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان محیا
2 شهریور 90 12:08
آخه لحظات خوبیه...قدرش رو بدونین. خوشبخت بشین
مامان سهند
2 شهریور 90 12:39
سلام عزیزم خیلی قشنگ نگارش میکنی. آدم دوست داره همشو تا آخر بخونه. گلم بجنب دیگه زود عروسی بگیر دلمون عروسی میخواد امیدوارم همیشه کنار هم خوش باشید. نماز و روزه هاتون هم قبول باشه
مامان عسل و آریا
2 شهریور 90 20:40
همیشه به شادی عزیزممممممممممممم.راستی حال سه تا نی نی آینده چطوره؟ بووووس
مامان صفا
2 شهریور 90 21:00
سلام گلم الهی همیشه لباتون خندون باشه و پیروز باشین.. بابایی فسنجونم بلده درست کنه؟
مامان نازنين
4 شهریور 90 0:39
ايول چه لحظات شيرني حيف كه زود مي گذره ايشالله تا اخر عمر دلهاتون مثل الا ن بهم نزديك باشه
نی نی توپولی
4 شهریور 90 2:34
وای اگه نی نیتون دخمل بشه چی میشه...به به تحویل بازاره...
کوثر آبجی کیمیا
4 شهریور 90 8:31
سلام................ خیلی خوب میشه ها اگه دخمل باشه الـــهـی راستی یه چیزی شما عروسی نکرده بچه داریدیه چیز دیگه اگه بخواید دختر باشه یه کتابی یا سایتی یه چیزی هست اگه تو نت پیداش کنید اونجا میگه چجوری دخمل باشه چه جوری پسمل.همسایه ماه8م دوتا پسر داشت الان دختر داره یه چیز دیگه ای هم هست و اینکه همیشه شاد و سرحال باشید
مامان نيروانا
4 شهریور 90 11:07
سلام، هميشه شاد باشين عزيزم. دلم تنگ شده بود گفتم روز جمعه اي سري به دوستام بزنم احوالشونو بپرسم. قربونت
مهرانه مامان مهرسا
5 شهریور 90 9:17
سلام هميشه به شادي شيطون بلا
سارا(مامان سوگل)
5 شهریور 90 11:54
سلام.انشالله افطار همه ماه رمضون هایی که کنار همید بهتون خوش بگذره.
مریم
5 شهریور 90 13:19
عزیزم قدر این لحظه ها را بدون چون تکرار نشدنیه منظورم حس و حالشه امیدوارم در کنار هم خوب و خوش باشین
(الهام) مامان لنا
5 شهریور 90 14:32
سلام خوش بگذره ایشالله 120 سال کنار هم باشین.
مامان آریان جون
6 شهریور 90 0:28
خوش بگذره.تا باشه مهمونی دونفره آفرین به بابایی با دستپخت خوبش.
مهرانه مامان مهرسا
6 شهریور 90 12:33
سلام عزيزم ادامه مطلب رو نخوندي؟
الهام مامان رامیلا
6 شهریور 90 13:35
سلام گلم خوبی وای چه مهمونی خوبی عزیزم انشالله همیشه خوش بگذره دوست خوبم بوسسسسسسسسسسس
مامان فهیمه
6 شهریور 90 15:00
سلام عزیزم: انشالله خوشبخت بشی گلم...
مامان پارسا جون
6 شهریور 90 18:00
ایشاا... همیشه خوب و خوش باشید عزیزم قدر این لحظات ناب و کم یاب رو خیلی بدونید
محيا كوچولو
6 شهریور 90 22:02
سلام هميشه شاد باشين. پيش منم بيايد.
مامان آناهل
7 شهریور 90 20:23
شاد باشین عزیزم . ما منتظر روز خجسته عقدتون هستیم.
مامان ماهان
7 شهریور 90 23:42
چه لحظات شیرینی قدرشو بدون و حسابی خوشششششش بگذرووووون