خاطره دیروز
سلام فندق مامان خوبی نازنازک؟
عزیزم خبر خوب برات دارم دیروز روز متفاوتی بود فکر می کنم به همه خوش گذشت برات بگم که پنجشنبه
که از سر کار برگشتم خونه عصرش با خاله مهدیه رفتم خرید مانتو شال و شلوار خریدم میدونی چرا؟
چون قرار بود جمعه عصر به اتفاق خاله و شوهر خاله و نیروانا یه قراری با بابایی بزاریم که در حقیقت اولین
بیرون دسته جمعی بود این جوری بهونه ای برا آشنایی بیشتر بود خلاصه جمعه عصر رسید قرار شد
اولش من با بابایی قرار بزارم بریم یه جایی منتظر خاله اینا باشیم. ساعت 6 بابایی امد چهار راه طالقانی
رفتیم سمت هتل اسپیناس تو بلوار کشاورز منم زنگ زدم به خاله اینا که بیاین اونجا من و بابایی کلی
منتظر موندیم تا اونها رسیدن بعدش از همه چیز حرف زدیم و اب میوه خوردیم جات خالی بود مامانی خوش
گذشت بعدشم به دعوت خاله اینا سوار ماشینشون شدیم رفتیم سمت پارک قیطریه نزدیک پارک یه
رستورانه که همیشه با خاله اینا میریم اونجا غذا می خوریم به دعوت خاله اینها این دفعه بابایی هم شام
مهمون شد کلی خوش گذشت بعدشم یه قدمی تو پارک زدیم و حرف زدیم و.. بابایی رو رسوندیم دم
خوابگاه و برگشتیم . شب خوبی بود اخرش هم شوهر خاله و خاله از بابایی کلی تعریف کردند و به
خاطر این انتخاب به من تبریک گفتند خوشحالم که همه چیز خوبه . عزیزم دلم می خواست یه عکس
یادگاری هم می انداختیم ولی نشد انشالله دفعه های بعد. مامانی باز هم برامون دعا کن . دوست دارم
عزیزم
١مرداد٩٠