زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

عاشقانه ای برای کوچولوی خودم

1391/6/28 12:59
نویسنده : مامان و بابا
970 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی حالت خوبه؟امروز یه حس عجیبی نسبت بهت دارم ، گفتم زودی بیام بنویسم تا یادم نرفته، گاهی وقت ها میشه کلی مطلب قشنگ یهو میاد تو ذهنم اگر سریع ثبتش نکنم از ذهنم میره ، دیروز با وبلاگی آشنا شدم که مادرن فداکار و مهربون خاطرات تولد فرشته کوچولوهاشونو ثبت می کردن ، به نظرم وب بی نظیری بود پر از عشق و محبت با خوندن هر خاطره مخصوصا" لحظه ای که پدر ها و مادر ها نی نی کوچولو هاشونو میگرفتن تو بغلشون اشک از چشام سرازیر میشد . عزیز دلم اون موقع قیافه بایی تو ذهنم نقش می بست دلم میخواد یه روزی منم بتونم این لحظه ی قشنگو بهش ببخشم . دلبندم آخه بابات عاشق بچه است ،چند روز پیش که باهاش حرف میزدم گفتم حمید رضا فکر می کنم خرید ماشین برامون واجب تر از خرید خونه باشه ، با این وضعیت کارو جابه جایی شغل تو ما اصلا" معلوم نیست کدوم شهر باشیم اگه بچه دار بشیم ماشین لازم تره  بدون اینکه دست خودش باشه گفت: بچه !!! فداش بشم من ، قوربونش برم من یعنی میشه... منم خندیدم بهش گفتم عجله نکن هنوز دوران عقد بعد عروسی و اوه ه ه ه آخه ما تصمیم داریم سال 95 اگه خدا بخواد شما رو به دنیا بیاریم  خلاصه اینکه عزیزکم دیروز با خوندن اون وبلاگ احساسم بهت 180 درجه تغییر کرد حالا دیگه واقعا" واقعا" عاشقت هستم،عطر تنت ، داغی نفس هات،پوست صورتی رنک بدنت،چشم های براقت ، موهای مخملی خوش رنگت همشو دارم حس میکنم حالا خیلی بهت نزدیک ترم خیلی، زیبای من!!تو عشق خالصی.

تا مدت ها پیش اصلا" دوست نداشتم به وجودت فکر کنم ،گاهی بابا با ذوق صدام میکرد مادر بچه ها!!من از دستش عصبی میشدم که اه ه ه  حالا کو تا بچه ما باید ده سال از زندگیمونو دوتایی حال کنیم اما اون از همون اولش دلش می خواست همه زندگی شو با نی نی هاش تقسیم کنه .ولی حالا من دیگه اون آدینه قبلی نیستم بی صبرانه منتظرتم، میدونم خیلی مونده، 5 ساااااااااااااااال.اوه ه ه ه ه هولی تمام این مدت به تو عشق میورزم تا اون لحظه ای که بتونم مثل بقیه مادران مهربون از نزدیک لمست کنم  حتما" اون موقع حرف های زیادی باهم داریم گل من .

دیشب که از سر کار میرفتم با بابا قرار داشتم دیدم نون بربری گرفته و سر چهار راه طالقانی منتظرمهتا بریم خونه خاله اینا کل راهو پیاده روی کردیم دلم براش یه ذره شده بود  با وجود اون خستگی برام معنا نداره . قرار بود شبو بابا اونجا بمونه خاله زحمت کشیدن برا شام آبگوشت بار گذاشتن با همه مخلفاتش که خوردیم دستشونم درد نکنه. و باز هم به مناسبت تولد بابا خاله و دایی علی یه ماشین اصلاح خوشکل به بابا حمید هدیه دادند ، بابا جونی بهم گفت که براش نگه دارم که وقتی رفتیم خونه خودمون ازش استفاده کنه. خیلی خوش گذشت ناز نازک. شبو بابا پیشم بود ولی من اصلا" نخوابیدم همین جور زل زده بودم به بابا که به خواب عمیقی هم فرو رفته بود دلم می خواست همون لحظه پاشم و همه احساساتم رو ثبت کنم ولی وقت مناسبی نبود چون همه خواب بودن . عزیزن همین دی شب که خوابم نبرد به این فکر افتادم که تو بهتربن، زیبا ترین و نا یاب ترین هدیه و یادگاری هستی که از بابات برام میمونی و میتونی عشق ما رو کامل منی  من میتونم عشق بی پایانم رو تا جایی که عمرم اجازه بده نثار تو و پدر بی نظیرت کنم . با وجود پدرت اصلا" برا زندگمون نگران نیستم و حتی اگه روزی خودم نبودم می تون با خیال راحت همه چیزو بسپارم دست اون و برم. خیلی خیلی عاشق و بی قرارتم کوچولوی من.

چهارشنبه 6 مهر 90

پسندها (1)

نظرات (8)

مامان عسل و آریا
6 مهر 90 15:00
سلام عزیزدلم.وای گلم ما هم احتمالا سال 94 و 95 بچه دار میشیم.چقد دیر.اتفاقا شوهر من هم عاشق بچست.خیلی خیلی دوستشون داره.نی نی میبینه میگه کی بشه بچه ی خودمون بدنیا بیاد.هزار و یک کار میخواهیم براشون بکنیم.شوهری گفته هرشب میبریمشون پارک و گردش و خیابون.البته من خودم هم نی نی دوست دارم.راستی گلم آپم زودی بیا.بوووووووووس
مامان ماهان عشق ماشین
6 مهر 90 15:00
عاشقانه هاتون مستدام.
دخترم عشق من
9 مهر 90 7:45
چقدر عاشقانه همدیگرو دوست دارین . نینی که بیاد عشقتون به هم بیشتر هم میشه .
مامان پارسا جون
9 مهر 90 16:54
سلام خانومی خوبید؟ ایشاا... به همه ی آرزوهای قشنگ و شیرینتون میرسید گلم
مامان آناهل
10 مهر 90 17:02
بیا با هم شرط ببندیم . من که فکر نمیکنم این کاکل زری و نازپری بتونن تا 5سال دیگه صبر کنن . تازه منم نمیتونم . سر چی شرط ببندیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


هرچی شما بگید خاله جووووووووون
نی نی توپولی
10 مهر 90 19:43
شرط بندی نداره که 1 سال از عروسیشون نگذشته نینیشون تو بغلشونه...(انشالله)
خاله قربونش بره نیومده دل ما رو برده ...جوووووون


ما کلی خجالت خوردیم خاله مهربون
مامان ماهان
12 مهر 90 9:16
الهی همیشه عاشق بمونین


خیلی ممنون شما هم همچنین
solmaz
13 مهر 90 9:58
سلام باز هم از لطفتون نسبت به پرنیا متشکرم


خواهش میکنم عزیزم