جمعه 27 آبان
يه كلمه از بابا
خوبي بابا؟
بابات ميگه نوشتن حس مي خواد من نمي تونم چيزي بنويسم هرچي هم فكر مي كنم چيزي به ذهنم نميرسه اينم يه حرفيه نه؟؟ خوبي ناز نازك؟ الان كه دارم مي نويسم بابات داره دو لپي ميوه مي خوره اين قدر اين چند روز پر خوري كرده كه نگووووووووووو باباته ديگه چي كارش كنم؟؟ امروز صبح گفتيم با ماشين پدر جون بريم يه دوري بزنيم كه پدر جونم همراهمون امد اين قدر دادو بيداد كرد كه ما هم حوصلمون سر رفت و برگشتيم خونه . آخه بابا اولين باره بعد از چند سال ،رانندگي كرد اونم به اصرار من .به نظر من كه خوب بود كم كم راه مي افته . الان خونه هستیم و وسايلمونم جمع كرديم كه امشب مي خواهيم برگرديم خيالمون راحت باشه اين چند روز هم خوب بود خيلي خوش گذشت عزيزم يه كمي گشتيم زير بارون راه رفتيم. يك شب هم خونه آقا جون اينا بوديم وفيلم نامزدیمونو تماشا كرديم و منم 5 شنبه صبح دندونامو جراحي كردم و خدا رو شكر حالم خوبه. فكر كنم از بس بابات نازمو كشيد روبه راه شدم . يه خبر ديگه هم اينه كه پسر عمو جان شما 26 آذر دنيا مياد البته مامانش مي گفت ممکنه زود تر هم به دنيا بياد اسمشم شايد بزارن فرهان به نظرم اسم قشنگيه به ماهان هم مياد با این برنامه ای که بابات چیده احتمالا" ما تا نی نی رو ببینیم ٤ ماههشه هههههههه . تازه يه خبر ديگه با بابايي رفتيم يه سالن خوشكل برا عروسيمون انتخاب كرديم با كلي غذا هاي خوشمزه که به همين زودي بايد رزروش كنيم چون از همين حالا تا تير ماه همه جا ها رو گرفتننننننن عروسي ما هم احتمالا" شهريور باشه و می دونم که حسابي خوش ميگذرههههههههههههه و با این حساب اين جوري كلي ديگه بهم نزديك ميشيمممممممممم ....قوربونت بره مامانيييييييييييييييييي بووووووووووووووس.
فردا 28 آبان دقيقا" 4 سال از آشنايي من و حميد عزيزم ميگذره در كنار تمام چيزاي با ارزشي كه خدا بهم داده حمیدم بهترين و ارزشمند ترين بوده اميد وارم بتونم تو زندگي مشتركمون قدر محبت ها و از خود گذشتگي هاشو بدونم از خدا مي خوام علاقه و عشق بينمون رو بيشتر از اين كنه و تا آخر عمر به اندازه روز اول برام تازگي داشته باشي بهترينم.