روز های زندگی و حرف های نگفته
وای فدای نی نی ناز و خوشکل و جیگر طلا و شیرین و شکلات خودم
بشمممممممممممممممممممممممممممممم یه وقت نگی چه مامان بدی
دارماااااااااااااااا مامان می خواد نیومده فدات بشهههههههههههههههههه می
خواد نیومده دورت بگردههههههههههههههه ولی این قدر تنبل و خسته شده
که با اینکه هر لحظه به یادته فرصت چند خط نوشتن پیش نمیاد .خوب خوشکل
مامان چه طورییییییییییییییییییییی؟ کلی برات حرف
دارمممممممممممممممممم خبر های خوب خوب دارم مم م م مم م م م م
اما قبلش یه چاق سلامتی با دوستای نازنینم بکنم که دلم برا ششون یه ذره
شدهههههههههههههههه همه نی نی های مهربون قوربون همتون دلم برا
نوشته های تو وبتون تنگ شده ه ه ه قول می دم کم کم به همه
سربزنممممممممممممممممممم مامان جونم نمی دونم دقیقا" از کی برات
ننوشتم ولی خدارو شکر تو این مدت خبر بد نداشتیمممممممممممم و همه
چیز خوب بودهههههههههههههه از 20 آذر شروع کنم که سالگرد ازدواج خاله
مهدیه بود من یه هدیه براشش خریدم شبش بابا حمید امد خونه خاله اما
قبلش من و بابا یه کمی رفتیم قدم زدیم تو راه یه طلا فروشی دیدیم که یه
انگششتر خوشکل چشم مامان رو گرفت نگین سبز خوشکلی داشت بابای
مهربونت هم تصمیم گرفت به مناسبت هدیه شب یلدا اون انگشترو برام بخره
ه ه ه ه خلاصه اون شب هم برا خودش شب خوبی بود یه 10 روزی تا شب یلدا
مونده بود عزیزکم من هم مثل همیشه روز ها وشب هارو به امید اینکه 4
شنبه ها بیاد من برم پیش بابا و تا جمع اونجا بمونم سر کردم هر هفته برا باباا
جون با کلی ذوق و شوق غذا های خوشمزه پختم جیگر مامان ،4شنبه هفته
پیش ما مهمون داشتیم مامان جمیل و مادرجون ، خاله جون برا شب یلدا آمدن
تهران و من کلی برا همشون دلتنگ بودم ولی ایت قدر خسته از کار بودم که
نشد درست و حسابی ازشون پذیرایی کنم ما به جای 4 شنبه 5 شنبه رو
جشن گرفتیم
تولد دایی علی هم بود ما براش کیک و پلیور کادو خریدیم 5 شنبه یه روز پر کار
برا من بود بابا آمد دنبالم و برا نهار رفتیم بیرون بعدش کلی گشتیم و شبش با کلی هدیه و میوه واجیل برگشتیم خونه ولی من نتونستم برا
بابایی چیزی بخرمممممممممممم 5شنبه هم شب خوبی بود کلی چیز های
خوشمزه خوردیم عکس انداختیم جای نی نی من کلی خالی بود
راستی یادم رفت برات بگم روز 24 آذر پسر عموی شما دنیا امد اسمش رو
امیررضا گذاشتند من و بابا به علت نداشتن مرخصی نتونستیم بریم رشت و
ببینیمش ولی گفتن خوشکله و شبیه ماهانه دیگه اینکه جمعه این هفته هم
بابا پیشم بود و دم ظهری با دایی علی رفتیم خونه خاله مهدیه همون خونه ای
که مستاجر توشه و ما قراره بریم اونجا بشینیمو دیدیم و بابا خیلی خوشش
امد اگه خدا بخواد اول بهمن می تونیم بریم خونه خودمون نمی دونی چقدر
خوشحالیم فندق من بابا که داره لحظه شماری میکنه منم به این فکر می کنم
که میشه دلتنگی های من تموم شههههههههههههههههه؟؟؟؟وقتی بابات
کنارم نیسن دلگیر و افسرده ام خیلی بهش وابسته شده شدم وقتی نیست
حوصله هیچ کاری ندارم اگه بریم خونه خودمون خیلی عالی میشه البته چون
بابا 25 فروردین امتحان داره قول دادم کاری بهش نداشته باشم که حواسش
جمع درسش باشه من کم کم به فکر خرید وسایل خونه ام دیگه جونم برات بگه
که وامی که 8 ماه منتظرش بودم درست شد و به همین زودی پول پیش
خونمونو جور میکنیم و همین باعث میشه خیال بابا کلی راحت بشه خدارو
هزار مرتبه شکر من همه زندگیمونو میسپارم دست خدا نی نی ناز من .
راستی یه چیز در گوشی بگم بخندی نازدوردونه من خاله مهدیه اسمتو
گذاشته عباس قلی هی میره بازار لباس های بچه گانه میبینه میگه کی
عباس قلی میاد من براش بخرمممممممممممم منم تو دلم کلی می خندم
خوب فدات بشم ما ما نی دوباره زودی میام و بهت سر میزنم امروز که بابایی
رو دیده بودم سرما خورده بود هواشو داشته باش کمکش کن بزار از پس کاراش
بر بیاد تو میتونی از اون بالا مراقب همه چی باشی کمک بابا باش تا کمتر فکر
و خیال کنه پشتش باش مامان جون من و بابا خیلی خیلی دوست داریم و
همه تلاشمون برای راحتی و آسایش تویی که هنوز نیومدیییییییییییییییی..
قوربون دوستای گلم برم م م م م کم کم به همتون سر میزنم از اینکه
همراهیم میکنید و منو تنها نمی زارید ممنونممممممممممممممم