زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

بدون عنوان

1390/10/29 12:33
نویسنده : مامان و بابا
540 بازدید
اشتراک گذاری

 

دنیای زیبا

 

سلام عزیز تر از جونم ،سلام فرشته کوچولوی ناز منننننننننن

امروز تاه فهمیدم که چقدر غیبتم طولانی شده ه ه ه ه  وایییییییی 5 دی ماه آمدم برات نوشتم و تا الان ......روم سیاه شرمندههههههههههههههههه .حال دوستای نازنینم چه طوره دلم برای همه نی نی ها تنگ شده امید وارم همه شاد و سر حال باشند . در ضمن منم خبر انار کوچولو رو خوندم و براش کلی دعا کردم ولی ازش بی خبرم  اگر ازش خبری دارید برام بزارید دلم همش پیش مامان مهربونشه ه ه ه ه.

خوب عزیز دوردونه چه طورییییییییییییییییی؟؟ 1 ماه از زمستونم گذشت و ما هیچی نفهمیدیم تازه من دارم به خوبی زندگی تو شهرستان پی می برم زندگی تو تهران مساوی با کار و کارو کار. به خاطر همین من و بابا حمید تصمیم گرفتیم همه تلاشمونو بکنیم که یه راهی پیدا کنیم بریم شهرستان واقعا" اونجا ارامش بیشتری دارم عزیزم اینجا تمام مدت سر کارم و شب که میام که خونه این قدر خسته ام که حوصله انجام دادن هیچ کاری رو ندارم .

خوب بگذریم برات از چی تعریف کنمممممم؟ بزار یادم بیاد که از کجا برات نگفتمممممممممممم. اااااااااااااااااااااااا .اممممممممممممممم

آهااا!!!!!شب یلدا رو که برات تعریف کرده بودم مامان جمیل اینا آمده بودن اینجا شنبه صبح زود مامان جمیل رفت ولی مادر جون یه دو هفته ای پیش ما بود خوش میگذشت مهمونی میرفتیم بیرون میرفتیم تو این مدت مادر جون من که بافتنیش عالیه تصمیم گرفت برا بابا حمید یه پلیور ببافه که رنگشم خودشون انتخاب کردند و بابا جونی خیلی خوشش آمد دستشون درد نکنه . بعد از دو هفته مادرجونم رفت خونه خودشون منم که طبق معمول پنج شنبه و جمعه ها رو کنار بابا میگذروندم تا اینکه شنبه 17 دی 4 ماه از عقد منو بابایی می گذشت zibaشبشش قرار بود بابا بیاد خونه خاله مهدیه من از سر کار رفته بودم میدون انقلاب کار داشتم آمدنی رفتم شیرینی فروشی 2 تا شیرینی رولتی خوشکل برا خودم و بابا خریدم و باهاش قرار گذاشتم بابا که خسته بود و از جلسه برمیگشت و نهار هم نخورده بود گشنش بود با اشتهای تمام شیرینی رو خورددددددد(جات خالی خوشکلم فکر کن اگه تو بودی مینشستی رو پا های من اون وقت شیرینی رو می ذاشتم تو دهنت و حتما" کل صورتتو خامه ای میشددددددد فکر کننننننننننننبغل) بعدش سوار اتوبوس شدیم رسیدیم خونه خاله اینا. تو همون هفته که روحیه من کلی خراب بود و خسته بودم بابا پیشنهاد داد بریم شمال چون شنبه تعطیل بود فرصت خوبی بود از این تعطیلات استفاده کنم منم از خدا خواسته قبول کردم  عصر همون روز با بابا رفتیم برا ماهان و امیر رضا هدیه خریدیم که کاپشن خوشکل به سلیقه بابا و یه سرهمی هم به سلیقه من ن ن  ، تو ایم مدت تو محل کارم هم مسائلی پیش امد که مجبور شدن شعبه منو عوض کنند من از چند روز دیگه باید صبح زود راه بیفتم و برم فرمانیه این قضیه شده برام عذابببببببببب مادر جون فکر کن مامان خواب الوی تو باید 5 صبح از خواب پاشهههههههه اخه من دردمو به کی بگم مادررررررررر ؟؟؟!!!! حالا بابا قول داده چند روز منو برسونه ولی من که دلم نمیاد طفلی رو 5 صبح از خواب بیدار کنمچشمک خلاصه این شد که ما پنج شنبه گذشته رفتیم شما تصمیم گرفتیم اول بریم رشت و بعد بریم لاهیجان حدودای 3 بود که راه افتادیم و 9 شب رشت بودیم مامان مهری برامون یه شام خوشمزه پخت همون شامی که بابا عاشقشه زرشک پلو ولی چون باابت کلی بی احتیاطی کردده بود و یه عالمه آلوچه ترش خورده بود نتونست زیاد شام بخوره و من عوضش خوردمممممممم تازه امیر رضا رو هم دیدیم نی نی ناز و خوشکلی بود من یه کوچولو بغلش کردم توپولو بود اما تا بغلش کردم ترسیدم دادم به بابا تازه فهمیدم بچه بغل کردن یادم رفته نیشخند البته تا شما بیای تمرین می کنم تازه من اون روز فهمیدم که بابات چقدر بچه دوست داره اگه تو به دنیا به دنیا بیای 24 ساعت بغلت می کنه اون وقت من ممکنه خیلی حسودیم بشههههههههههخجالتخجالت آقا جون اینا منتقل شدن طبقه 4 یه پشت بوم با صفا هم دارند که وقتی می رفتم رو پشت بود باد خنکی میومد البته کلا" هوای شما عالی بود اصلا" سرد نبود شبش هم از اونجایی که خیلی خسته بود زود خواب مون برد فرداش هم بابا یه حمومی کرد و منم به اتو زدن مشغول شدم و بعد نهار خوشمزه ای که خوردیم رفتیم لاهیجان خونه مامان جمیل جان پدر جونو دیدیم  کلی هله هوله خوردیم و شبش هم مهمون خونه مادر جون بودیم و طبق معمول جمعه ها که همه جمعند کل فامیل و دیدم خیلی خوش گذشت مامان جون جات خیلی خالی بود فکر کن اگه تو باشی تا بریم یه جایی همه دور تو جمع میشن نازت می کنند بوست می کنند عسل مامان انشاالله که شما نی نی خوش اخلاقی باشی و به همه بخندیziba.

خلاصه جونم برات بگه که  جمعه شبم گذشت و شنبه صبح هوا که عالی بودziba و بابا هم حس درس خوندن نداشت رفتیم پیاده روی دور استخر خیلی حال داد هم خلوت بود هم هوا عالی بود سعی کردیم حسابی پیاده روی کنیم .و لذت ببریم این قدر خوش میگذشت که وقتی فکر می کردم قرار شب برگردم دلم می گرفت زیبا. برا نهار که امدیم خونه دست مامان جمیل درد نکنه غذای خوشمزه ای پخته بود خوردیم و لا کردیم تا شب تو اتوبوس اذیت نشیم خواب شیرینی بود من که دوست نداشتم از جام پاشم تا شب خونه بودم و جایی نرفتم بابا هم به درس خوندن مشغول شد و شبش امدم تهران از فردا روز از نو روزی از نو وووووووووو  دیشبم که بعد از 1 سال هم خونه ای های دوره دانشجوییمو دیدم دلم براشون تنگ شده بود عکس نامزدی من و بابا رو بردم دیدن خیلی تعریف کردند الانم که پیش بابایی هستم عزیز دلممممممممم دلبرکمممممممممممم  خیلی حرف زدم نه؟؟؟ سرت درد گرفت؟؟ ببخشیییییید آخه می خواستم همه چیزو برات تعریف رکنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

فخری
30 دی 90 15:26
سلام هانی جون فخری هستم یادته؟ کلوپ خانمهای گلي كه از خدا فقط ميخوان ني ني هاي سالممممم و صالح بهشون بده بيان با هم بمونيم در كنار هم کجایی دختر نمیای کلوپ؟ من و لیدا نذر تو رو انجام دادیم و شکر خدا مادر شدیم باید نذر مون رو ادا کنیم گناه داره بمونه بیا یه خبری از خودت بده ببینیم چطور نذرمون رو ادا کنیم؟ مرسی
سمانه مامان پارسا جون
1 بهمن 90 1:53
سلام خانومی خوبی؟ دلمون واست تنگ شده بود خاطراتت خیلی قشنگ بود مثل همیشه با جزییات کامل مراقب خودتون باشید گلم
مامان ترنم کوچولو
2 بهمن 90 18:20
سلام.سفر بخیر.همیشه به سفر وشادی. کم لطف شدی خانوم خانوما؟
مامان دیانا
3 بهمن 90 14:54
سلام عزیزم خوبی
من متوجه نشدم مگه رفتی شهرستان ؟
همیشه در کنار بابایی خوب و خوش باشی
راستی مگه بانکی هستی ؟


قوربونت برم مريم جون شما هم همين طور .آره يه سر رقته بوديم شمال. منم تو بانك كار ميكنم عزيزم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
4 بهمن 90 11:01
سلام خانمی.همیشه به گردش و سفر. در مورد انار جون هم.
مامان علي خوشتيپ
4 بهمن 90 13:27
از خاك تو كسب آبرو كردم با عطر ضريح تو وضو كردم تا صيد كسي نگردد آهوي دلم مولاي غريب بر تو رو كردم فرا رسيدن شهادت ثامن الحجج ، امام رضا (ع) بر دوستداران و محبانش تسليت و تعزيت باد
مامی مائده
4 بهمن 90 13:36
سلام عزیزم دلم براتون تنگ شده بودددد خدا بگم چیکارت نکنهههههههههه منم دلم شمال میخوااااااااااااااااادددد حیف که فعلا هوا سرده و واسه پرنیا خوب نیست بریم شمال ولی ایشالا تابستون جبران میکنیم


آره يه ذره تحمل كن بعدش حسابي برو صفا كن مائده جونمم
مامان سارال و صبا
5 بهمن 90 2:38
سلام دوست خوبم.ممنون که به سارال و صبا سر میزنید...
مامان ماهان
7 بهمن 90 22:52
خوش به حالت حسابی خوش بگذرون که این روزا روزایی که هیچ وقت بر نمیگرده و باید حسابی کیف کنی و لذت ببری الهی که همیشه خوش خرم باشین
مامان صدف
11 بهمن 90 11:13
عیبی نداره که دیر به دیر میای. شما عذرتون موجهه. عروسی و جهیزیه و .... اینا خیلی وقت گیره. انشاءالله بعدش که نینی دار شدی بیشتر تشریف میارید نینی وبلاگ