25فروردین 91
سلام فندق مامان خوشكل من دلم برات خيلي خيلي تنگ شده الان كه دارم برات مينوسم بابا خونه نيست من تنهام امروز بابا امحان دكتري داشت به خاطر همينم 4 صبح از خواب بيدار شد و رفت چند روز اخر هفته رو هم مرخصي گرفته بود سخت مشغول خوندن بود خدا كنه بتونه نتيجه خوبي بگيره البته صبح بعد از امتحان مرحله اول باهاش صحبت كردم بهم گفت خوب دادم منم بيشتر از اين نپرسيدم تا بياد خونه ببينم اوضاع از چه قراره الانم نيم ساعتي هست كه ازمون مرحله دومش شروع شده كمي نگرانم ولي از يه طرفمم همه چيزو سپردم به خدا چون بابا زحمت كشيده هم درس خونده هم كار كرده دلم مي خواد نتيجه خوبي بگيره اينم بگما روز هاي نزديك امتحانش خيلي بد اخلاق شده بود هي گير ميداد و يه چيزي مي گفت نمي دونم.... حالا منتظر ميمونم تا شب برگرده خونه. به همه سپردم براش دعا كنند تو هم حسابي هواشو داشته باش گلكم. اميد وارم دوستاي گلمم ما رو تو دعا هاشون فراموش نكنند .
اين هفته اتفاق خاصي نيفتاد عزيز دلم مثل هميشه با كارو خونه داري مشغول بودم ديگه وقتشه منم كم كم درسم شروع كنم البته منظورم كنكور سال بعد هست .1 شنبه همين هفته رفتيم بابابا برا خونمون تلويزيون خريديم از اين هفته هم كه امتحان بابا تموم بشه كم كم بايد بريم دنبال خريدامون كه جهيزيه مو تكميل كنم هفته پيش جمعه كه بابا مشغول درس خوندن بود عصرش قرار گذشتم با دوستاي دوران دانشكده كه يه عده شون از تبريز امده بودن رفتيم بيرون خيلي خيلي خوش گذشت عزيزم .هم ديداري تازه شد و هم تفريح خوبي بود فقط جاي بابا خيلي خالي بود رفتيم رستوران ته ديگ ونك گفتيم و خنديديم و عكس انداختيم .امروزم تا الان خودمو با تميز كردن خونه و نظافت و شست شو مشغول كردم و ميلي به خوردن غذا ندارم مي خوام لوبيا پلو بپزم و منتظر بمونم تا بابا بياد و با هم غذا بخوريم .قوربون فندق خودم برم كه نيومده سنگ سبور مامانشه برامون حسلبي دعا كن مادر.
تفريح دسته جمعي ما