زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

روزانه هاي من و بابا

1391/6/28 12:23
نویسنده : مامان و بابا
736 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همدم مامان چه طوري؟خيلي وقته باهم حرف نزيديما ،البته من كه هميشه تو دلم باهات حرف مي زنم هر روز هم يكبار به وبت سر مي زنم .الانم كه تنهام  بابا رفته سمينار نيست فرصتي شد بيام برات بنويسم .

اين روز ها همش در حال خريد و گشت و گذار با بابا هستم با اينكه كلي خبر خوب بهم رسيده و اوضاع بر وفق مراده ولي دلم گرفته مي دونم به خاطر استرس هاي كارمه، ديگه كلافه شدم.....بابا هم كه مي خواد 3 خرداد به خاطر همايشش بره رشت و تنهايي اذيتم مي كنه .

خريداي خونمونم ديگه تقريبا" تموم شده از قيمت ها هم كه ديگه نگو وحشتناااااااااك .اين هفته بابا خيلي سرش شلوغه همايش داره ، كار داره،تو محل كارش هم كه دست تنها شده ديگه حساب كن چي ميشه...نمي دونم وقتي كه دنيا مياي وضعيت زندگيمون چه طوره ؟كجاييم؟آخه بابا به واسطه درس خوندنش شرايط كارش معلوم نيست شايد تا اون موقع شهرستان باشيم و مشغله هامون كمتر ا ز حالا . راستي خاله ندا هم عقد كرد از دوران  دانشجويي وقتي حرف مي شد هميشه دوست داشت با نامزدش تو عروسي ما شركت كنه كه شكر خدا به خواسته اش رسيد . اين هفته تعطيلات داشتيم و من مرخصي نگرفتم خاله مهديه مشهد بود ،مامان جميل هم قراره 14 خرداد بره مكه احتملا" منم همون موقع برم شمال .ديشب با بابا حرف از عروسيمون شد زنگ زد به مامان مهري تعداد مهمون هاشونو پرسيد اوه ه ه  ه ه ه ه ه با حساب كتابي كه ما كرده بوديم جور در نميومد. يه لحظه اين قدر كلافه و ناراحت شدم به بابا گفتم ببينا حالا من مي خوام يه شب با خيال راحت كنار تو باشم و از بهترين شب زندگي مون لذت ببريم هيچ كي حاضر نيست يه كم كوتاه بياد و اين همه مهمون دعوت نكنه ،مامان جميل رو ديگه نگو اسم هركي رو خواست نوشته .نمي دونم شايد اگه تو هم بياي و بزرگ بشي و وقت عروسيت برسه منم همين جور بشم خوب من بچه آخرمو و بابا بچه اول هر پدر مادري هم ارزو داره نميشه حرفي زد .

ولي ديشب يه لحظه دلم خواست تو بودي  من و بابا. با خيال راحت كنار هم مي مونديم نه دغدغه خرج و مخارج بود و نه هيچ چيز ديگه  البته عزيز دلم اين نيز بگذرد تا باشه شادي و عروسي چه كنيم ديگه ما تلاشمونو مي كنيم كه همه چيز عالي باشه و به همه خوش بگذره.

پنجشنبه عصري با بابا رفتيم تجريش از قيطريه تا تجريش پياده روي كرديم و كل بازار رو گشتيم هوا عالي بود پاسا‍ژ هارو ديديم و من مي خواستم يه مانتو بگيرم كه فروخته شده بود حسابي خورد تو ذوقم.برا شام هم رفتيم يه رستوران ايتاليايي و پاستا خورديم خيلي لذيذ بو و حسابي خوش گذشت حدوداي 12 شب تازه رفتيم ايستگاه اتوبوس تا رسيديم خونه 1 شب بود و از خستگي هر دو تا زود خوابيديم.

حرف هاي در گوشي من و تو؛

اين روز ها خيلي فكرمو مشغول كردي از همكارم كتاب ريحانه بهشتي رو گرفتم و خوندم برام جالب بود ،يه لحظه احساس غرور كردم به خاطر اينكه خدابه يه زن افتخار مادر شدن ميده اين يه سعادت بزرگ كه بتوني بچه دار بشي و از وجودت بچه تو تغذيه كني .راستش من اصلا" دوست نداشتم به بچه شير مادر بدم اما از روزي كه اون كتاب رو خوندم ديدم عوض شده و حالا فكر مي كنم اين يه شانس بزرگه كه يه مادر بتونه از شير خودش به كوچولوش بده . شايد حالا خيلي خيلي برا اين حرف ها زود باشه اما من فكر ميكنم يه خانوم بايد از هر فرصتي براي كسب اطلاعات در اين زمينه استفاده كنه تا بتونه از عهده اين مسئوليت بزرگ به درستي بر بياد . البته من با اين كه خيلي دلم تو رو مي خواد تصميم دارم 5 سال ديگه تو رو به دنيا بيارم چون مي خوام ذهنم درگير كار و درس نباشه و دربست دراختيارت باشم . پشت هر اتفاق زندگيمون يه حكمتي هست كه ما نمي دونيم توكلم به خداست و به رضاي اون راضيم . پس به اميد اون روز ها مامان جون كه تو تو آغوش مني ،دستت تو دست من و من غرق نگاه قشنگ تو و مست عطر تنت. بووووووووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

آجی مهدیه
12 اردیبهشت 91 18:27
آخی راستش اولش که وبلاگتو سرسری نیگاهی انداختم هی دنبال اسم یه کوچول موچول میگشتم اما چیزی به چشمم نخورد تا اینکه شروع کردم به خوندش ناااااااااااااااازی میتونم به جرأت بگم تو یه مامان پر از احساسی که از الأن داری برا شیطون کوچولوت خاطره های زندگیتو مینویسی راستش بهش حسودیم شد سراغ منو هم بگیری خیلی خوشحال میشم خانومی راستی منم عروسی دعوتم
آجی مهدیه
12 اردیبهشت 91 18:29
راستی لینکت کردم عزیزم
سمانه مامان پارسا جون
13 اردیبهشت 91 0:54
سلام عزیز دلم خوبی؟ نوشته هات خیلی به آدم میچسبه میدونی چرا؟ آخه تو هنوز مادر نشدی و اینهمه احساساتت لطیف و قشنگه آدم کیف میکنه
آسمونی
13 اردیبهشت 91 1:42
سلام . من و شما شرایطمون تقریبا مثل همه با این تفاوت که من حدود یک سال و نه ماهه که خونه ی خودم هستم. احساساتی که داری رو خیلی خوب درک میکنم چون خودمم دقیقا همین احساسها رو دارم. ما هم در حال حاضر هر دو درس میخونیم اما هردو خیلی دوست داریم زودتر نی نی دار بشیم.منم مثل شما دوست دارم زمانی مادر بشم که تمام وقتم برای اون باشه .... خلاصه .. خوشحالم از آشناییت .من قبلا وبتون رو لینک کرده بودم ولی نمیدونم که اینجا بهتون گفته بودم یا نه . به هر حال با اجازه !!!!
مامان محیا
13 اردیبهشت 91 14:23
راستشو بگم من از وبلاگایی که توش نی نی و عکسشون نیست اصلا خوشم نمیاد. حتی وبلاگ نی نی تو راهی ها رو هم نمیخونم. اما وبلاگ تو اونقدر باحاله که هر روز بهت سر میزنم.. دوستت دارم..
مجتبی
13 اردیبهشت 91 21:36
خیلی خوشحال شدم که بهت سر زدم کوچولو کاکل زری لینکت کردم به منم سر بزن خوشحال میشم منم لینک کن
مامان ماهان
14 اردیبهشت 91 15:27
چه احساسات لطیف و پاکی دوست جونم هنوز مامان نشده احساساتت زیباست ببین وقتی نی نی دار بشی چی میشی عزیز دلم خیلی خیلی دوست دارررررررررررررررررررم دوست جونم یه کم بابت مهمونا کوتاه بیاین میدونم چی میگی واقعا گرونی داره بیداد میکنه الهی موفق باشی عزیزم
دخترم عشق من
16 اردیبهشت 91 7:50
خوش بگذره عزیز . خرید و پیاده روی عشقولانه . نگران نباش مهربون ایشالله همه چیز روبه راه میشه . چشم بهم بزنی خونه خودتیو یه کوچولوی فسقلی هم تو بغلته !
الهام مامان رامیلا
16 اردیبهشت 91 15:40
سلام خانمی خوبی عزیزم کم کم دیگه نزدیک میشه به یه خانم کامل شدن انشالله عروسی و بعدش هم مادر شدن چه کیفی داره آدم لذت میبره عزیزم دوستت دارم
دخترم عشق من
20 اردیبهشت 91 8:11
پیشاپیش تولدتون رو که مقارن با روز مادر هست رو بهتون تبریک میگم . مادر اینده روزت مبارک
نسترن
20 اردیبهشت 91 14:29
قربون اون دل پر محبت مادرانت.... دوستت دارم
مامان علي خوشتيپ
22 اردیبهشت 91 0:44
میلاد سرور بانوان جهان و مادر تمام شیعیان و روز مادر بر شما و تمام ایرانیان مبارک http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up5/00799979429965848816.jpg خيلي خوشگل مينويسسسسسسسي
الهام مامان رامیلا
22 اردیبهشت 91 16:23
.•*..*•. .•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*...•*..*•. .•*..*•. . .... .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. . -´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•. ´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•. ´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.. #############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•. ###############´´###..•*..*•. .•*..*•. ############### ´###..•*..*•. .•*..*•.. ´##################.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´###############..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.• .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*• .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*...•*..•*..*•.•*.* .•*..*•. .•*..*•. روزت مبارک عزیزم
مامان صفا
23 اردیبهشت 91 0:37
سلام عزیزم تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن رو بهت تبریک میگم مامان مهربون و دوست داشتنی آینده ما
مامي نسيم ( مامان ملودي )
23 اردیبهشت 91 9:03
بارانی از عشق و نَمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت، چشمان خسته‌ ستاره می‌چیند. خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی نثار قلب خسته و صبورت. روزِ به اوج نشستنت مبارک . . .
سمانه مامان پارسا جون
23 اردیبهشت 91 11:16
مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک مادر آینده
سارا(مامان سوگل)
24 اردیبهشت 91 7:22
روزت مبارک مامان مهربون
مامان گیسو جون
26 اردیبهشت 91 3:08
سلام دوست گلم خوبی ؟ روزت مبارک عزیزم
نسترن
26 اردیبهشت 91 18:18
کجاییییییی مامان مهربون؟
آجی مهدیه
27 اردیبهشت 91 15:34
چیلــــــــــــــا نیستی مامی مهربون هی میام میبینم همین پست ارشده دلم میگیره