اين چند وقت چه طور گذشت؟؟؟
سلام قلب كوچولوي مامان و بابا سلام عشق دوست داشتني من چند وقته مي خوام بيام وب نازكمو اپ
كنم اما نميشه. اين خاطرات مال 1 هفته پيش هست عزيزم ،كلي خبر داغ برات دارم ولي بهتره قبلش با
وجود دير بودن از همين جا روز پدر رو كه گذشت به بابا جوني تبريك بگيم وبراش ارزو كنيم انشاالله صد
سال سايه شون بالا سر من و شما باشه و اين متن قشنگ رو تقديم ميكنم به همه ي بابا هاي مهربون:
اگر بداني چه كسي كشتي زندگي را از ميان موج هاي سهمگين
روزگار به ساحل آرام رويايت رسانده است !!! پدرت را مي پرستي
خوب حالا برات بگم كه هفته گذشته چي شد تو اين هفته خيلي تعطيلات داشتيم 2 روز تعطيل رسمي
بعلاوه يه روز جمعه اخ جون چه حالي ميده. روز 5 شنبه بابابا رفتيم پارك ملت هم قدم زديم و هم از چند
تا فروشگاه صنايع دستي ديدن كرديم منم كه عاشق چيز هاي سنتي آخ كه دلم حسابي اب شد .
بعدشم قدم زنان تا ميدان ونك رفتيم تا رسيديم خونه ساعت 11 شب بود جمعه صبح هم دير از خواب
بيدار شديم ولي تصميم گرفتيم بعد از صبحونه بريم دربند. كوه نوردي حسابي چسبيد تا اون بالا بالا ها
رفتيم البته برا من كه بچه شمالم طبيعت تهران اون قدر ها جذاب نيست ولي خوش گذشت برا نهار هم
يه تخت تو آب رودخونه گرفتيم هم غذا خورديم و هم لذت برديم 2 تا عكس هم انداختيم كه برات مي
زارم . نمي دونم چرا بابات با عكس گرفتن مخالفه هر دفعه كه ميريم بيرون درگيرم باهاش كه بيا يه 4 تا
عكس حسابي بگيريم متاسفانه زير بار نميره . خلاصه جمعه مونم به اين شكل گذشت شنبه مرخصي
نداشتم مامان جميل هم كه قرار بود با دايي علي بره مكه شنبه آمد تهران تا فرداش يعني يكشنبه 14
خرداد راهي سفر شن . ما هم بعد از اين كه از سر كار برگشتيم و شام خورديم رفتيم خونه خاله مهديه
تا 11 ،12 شب اونجا بوديم و فرداش هم دوباره برا نهار رفتيم اونجا تا مسافرامونو بدرقه كنيم .حدوداي
ساعت 5 رفتيم فرودگاه نذاشتن بريم داخل ناچارا" همين بيرون فرودگاه خدا حافظي كرديمو برگشيم
سمت خونه و خاله مهديه هم برا 20 روز رفته شمال تا پدر جون تنها نباشه . حالا يه چز در گوشي
(مامان جميل بهم گفت مي خواد از مكه لباس برا سيسموني بياره چون كلي لز لباس بچه هاي اونجا
تعريف شنديده بود اون وقت كلي خوش به حالت ميشه) اين هفته اتفاق خاصي نداشتيم ديروزو كه
خيلي خسته بودم توخونه استراحت كردم ولي فكر كنم هفته اينده هفته خوبي برامون باشه چون قراره
جمعه مامان جميل اينا بيان. انشاالله به سلامت برسند و من احتمالا" 3 روز مرخصي ميگيرم وبعد از 3
ماه ميرم شمال آخ كه چقدر دلم تنگ شده اين چن روز باقيمانده حسابي سرم شلوغه هم بايد برم خريد
هم بايد دستي به سر روي خودم بكشم تا براي براي يه مسافرت جانانه حاظر شم. مي بوسمت عزيزم
مي دونم از اون بالا مراقب همه چيز هستي بازم من و بابا رو از ياد نبر ما خيلي دوست داريم. اين روز ها
مخصوص مخصوص برا بابا دعا كن .
--------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:امروز تولد همسر عزيزم هم هست از اينجا بهش تبريك ميگم اين 5 امين تولدي هست كه كنار هميم البته تولد شناسنامه اي 1 مهره كه معمولا" اون شب براش جشن ميگيرم ولي برامشب هم يه كيك كوچولو گرفتم كه دو تايي باهم شاد باشيم.