زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

حرف هایی از قدیم

1391/8/18 15:51
نویسنده : مامان و بابا
1,649 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه تبریک به ارزو جونمممممممم دوست نتی عزیزم که به ارزوش رسید و مامان

شددددددددد تبریککککککککککک هزاران تبریککککککککککک از خوشحالیت خوشحالم ارزو

جونم امید وارم فرشته نازمون به وقتش بهراحتی و به سلامتی دنیا بیاددددددددد

 

خووووووووووووووووووووووووووب حالااااااااا....

این قدر دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده بود که نگووووووووو. ریزه میزه من خیلی دوست دارم خیلی.

نمی دونم چرا این چند وقت حسم نسبت به تو بیشتر شده این قدر دوست دارم زودی بیای نمی دونم چرا ؟؟؟

به تازگی این جوری شدم . خیلی خواستنی هستی برام عزیزم .

این قدر وبلاگت رو دوست دارم که نگوووووووو

تنها سرگرمی من شده .تا از درس فارغ میشم سری به اینجا می زنم مخصوصا اهنگ وبلاگت رو خیلی

دوست دارم بهم آرامش میده .

این دو روز بابا خیلی سرش شلوغه بود همایش داره من اصلا نمیبینمش صبح ها زود میره و شب ها دیر

میاد دیشب که این قدر خسته بود بیهوش شد . منم همین جور صدای تلویزیون داده بودم بالا که نخوابه

بعدش مجبور شدم بهش قرص بدم و راضی بشم بخوابه.

خوب چی کار کنم؟؟؟ دلم تنگ میشه صبح تا شب که تنهام . شبها هم که میاد از خستگی حال نداره.

تازه دیروز 2 ماه از عروسیمون گذشت عزیزم .چقدر زووووووووووود!!!! من هنوز عاشق خاطرات اون روز ها

مونم.تا چند روز دیگه هم 5 سال از اشنا شدن من و بابا میگذره وااااااااااااااای من عاشق اون روز هام

زود زود بهم زنگ میزدیم شب ها تا صبح با هم حرف میزدیم . اون موقع فکرمی کردم بزرگترین مشکل

دنیا پاس کردن در سهای دانشگاهیمه بابا هم چقدر دلداریم میداد.

اولین باری که همدیگرو دیدیم من چقدر از بابات خجالت می کشیدم . تمام ثانیه هاش یادمه حتی اولین

ا س ام اس بابا رو هم دارم.چقدر با هم تفریح می کردیم . البته خیلی از هم دور بودیم من تبریز بابا تهران من لاهیجان اون رشت ولی به هر ترتیبی بود میدیدیم همو. من خیلی برای اون ساعت ها لحظه شمار ی می کردم . اون روز ها تمام فکر من با بات بود . البته الان هم هست.

حالا دیگه مرد زندگیم شده و قرار بابای شما بشه مطمئنم برات بهترین بابای دنیا میشه .

دیگه چی بگم برات عزیزم؟؟؟

 

می خوام اگه بشه عید سال بعد کنارم باشی یعنی عید 93 .بابا هم موافقه . اگه خدا بخواد و شما دوست داشته باشی برا اون موقع میاریمت. خوبه؟؟

راستی حالا که ما این قدر دوست داریم . تو................... چی؟؟؟ ما رو دوست داری؟؟ دلت می خواد بیای پیشمون؟؟ خوشکل من ، منکه خیلی مشتاقم لپای خوشکلتو بو کنم و بوسم تو چی؟ دوست داری؟؟

حالا بیاد اون موقع ها چند تا عکس میزارم

این اولین عکس بابا بود که دیدم . خیلی لاغر و جون بود نه؟؟نیشخند اون موقع هنوز خوابگاه بود.

683578-b.jpg

ولی من از وقتی باباتو دیدم چاق بودو شکم دااااااااشتتتتتتتتتت تازهههههه چاق ترم شدهههههناراحت

اینم منم که یه روزبا هم رفته بودیم گردش حوالی مهر ماه بود پارک ایرانشهر،4 سال پیش یادمه اون روز حال بابا زیاد خوب نبود.

image0110.jpg

اینجا هم بابا جون تو محل کارش البته ٢ سال پیش

dscf9530.jpg

اینم یه روز بارونی بهار ٣ سال پیش پارک مریم مقدس ولیعصر

160220081718.jpg

زمان جوانی و بی خیالی اون موقع ها انکار ادم رو هواسسسسسسسسسسسست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

نگاری
18 آبان 91 17:01
سلام عزیزکم
جونم اخی
یه ذره زود نیست از الان دلت نی نی میخواد
ولی عید 93 خوبه
امیدوارم همیشه همین قدر دلتون واسه هم تنگ شه


خوب چی کار کنم نگاری جون هولم دیگههههههه قوربونتتت
یک عاشقانه آرام
18 آبان 91 19:39
سلااااااااااااااااام دوستم خوبی؟خوشی چه خبرا؟دلم حسسسابی برات تنگ شده بود ممنونم که همیشه به یادم بودی و سراغمو گرفتی...چه خبرا عزیزم؟خوش میگذره؟همه چی مرتبه ایشالا؟


فدات نسترن جون منم ددلم برات تنگ بوددددد خوشحالم کردی امدی خانومی اگه شما خوبیدو همه چیز ارومه ما هم خوفیییییم
بابا حمید
18 آبان 91 23:20
سلام بابایی روزای اوج جوونیای باباست پشت بازوی بابا رو می بینی قربونت برم. امروز مامانت اومد سر کار من باهم رفتیم برات 1 دست لباس خریدیم امیدوارم خوشت بیاد. مواظب خودت باش می بوسمت
مامان آینده ( آرزو )
20 آبان 91 12:21
واییییییییییییییییی سلاممممممممممممم دوست جونممممممممممممممممم

خیلی ممنونمممممممممممممممممممم غافلگیر شدمممممممممممممممممممممممممممم ممنونم از تبریکت انشاا... قسمت خودت ....خیلی خوشحال شدممممممممممممممممم مرسی گلممممممممممممممممممممممممم ...راستی به نظرم اصلا زووووووووووود نیست اتفاقا کار خوبی میکنی ....


فدات ارزو جونم از خوشحالیت خوشحالم .
مامان آینده ( آرزو )
20 آبان 91 12:24
راستی خیلی خوشحالم از اینکه دیدمتتتتتتتتتتتتتتتت .....عزیزم کار خوبی کردیییییییییییییییییی چقدرم بهم میایدد به پا هم پیر بشید با کلی نی نی دور و برت ....بازم ممنونممممممممممم ازلطفت .....دوست جوووووووووووووووووووووووووونم


مرسی خانوم گل نظر لطف شماست


رضوان مامان رادین
20 آبان 91 18:12
چه عکسهای قشنگی.
منو بردید به زمان آشنایی خودم و همسرم.وااااااااییییی چه روزایی بود کاشکی هیچوقت تموم نمیشد.


عزیزم انشاالله همیشه مثل قبل عاشق هم باشین
زهره مامان آریان
21 آبان 91 1:34
یاد روزهای اشنایی خودم با همسری افتادم.همیشه خوش باشید.
ما هم مثه شما بی صبرانه منتظر این کاکل زری یا ناز پری هستیم.


ممنونم قوربون شما برم منننننننننن
مامان صفا
21 آبان 91 13:50
سلامممم خوبین
آخ که منو بردی یاد زمان آشنایی با همسری... 11 سال قبل 27 آبان.. اصلا باورم نمیشه انقدر گذشته باشه.. دلم تاب تابی زد 6 سال بعد آشنایی مزدوج شدیم بعد 4 سال دلمون هوس نی نی کرد البته اگه ادامه تحصیل نداشتیم زودتر میاوردیم.. براتون آرزوی خوشبختی تو لحظه لحظه زندگیتون دارم...





سلام صفا جونمممممممم چطوری چه خوشحالم کردی امدی پیشم دختری بهتره؟؟ منم برای شما ارزوی خوشبختی همیشگی دارم عزیزمممم
مامان ترنم کوچولو
22 آبان 91 14:07
سلام عزیزم.امیدوارم به سلامتی نی نی بیاد تو دلت.شما بودی میگفتی 5 سال دیگه نی نی میخوام؟همیشه شاد باشین وخوشبخت و از لحظه لحظه با هم بودنتون لذت ببرین


مرسی عزیزم همچنین . هولیم دیگه چی کار کنیم؟؟
مامان علی خوشتیپ
24 آبان 91 9:50
اول از همه من هم به آرزو جون تبریک میگم...
الهی که هر موقع اراده کردین نی نی تون به دنیا بیاد
الهی چقدر ناناز و بانمکی(البته قبلا هم دیده بودمتا)...بابایی هم ماشاالله خوشتیپه(البته تو این عکسا )
ماشاالله خیلی به هم میاین...به پی هم پیر شین


فدای مهربونی هات سارا جونممممممم
آسمونی
2 آذر 91 11:08
چه جالب
ما هم تصمیم داریم انشالله همون عید 93 نی نی مون دنیا بیاد . یعنی تصمیم داریم از 10 ماه قبلش اقدام کنیم تا خدا چی بخواد .
ممنونم که اومدی دوست مهربون .


انشاالله خدا بهترین هارو برای هردومون بخواد