زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

خاطره شب عشق من و بابا

1391/11/26 16:18
نویسنده : مامان و بابا
1,779 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه از دوستان مهربونم برای این همراهی ها و دلگرمی ها واقعا تشکر می کنم .امید وارم خدا به خودشون وخانوادشون فقط سلامتی بده تا از زندگی لذت ببرنددددددد.

به خاطر شرایطی که دارم همسرم چند روزی بیشتر مرخصی گرفت تا کنارم باشه بعدشم باهم برگردیم تهران.

این چند روز عجیب بهش وابسته شدم هرجا میره باهاش میرم حتی اگه بخواد تا اشپزخونه بره اب بخوره.

از صبوری بابایی بسیار متعجب نی نی انگار نه انگار ماشاالله خیلی قویه هم به من ارامش میده هم درسشو می خونه هم به فکر کار های عقب موندشه و هم با این قضیه کنار میاد.فقط ارزو دارم براش امتحانشو با موفقیت پشت سر بزاره می دونم که ارامشش در درس خوندنه.

سر غروب که دلم میگیره باهم میریم کمی قدم میزنیم ،میخندیم بعدش میاییم خونه.دیشب شب ولنتاین بود پارسال یادمه تهران بودیم تو فکر عروسی،گرفتن خونه،جهیزیه امسال کجاییم و چه اتفاقی رو پشت سر گذاشتیم...!!!! بازم شکررررررررررررر

دیشب با بابایی رفتیم یه رستوران رویایی واقعا زیبا بووووووووووووووووووود کنار حوضچه نشستیم هم صدای اب هم صدای موسیقی و هم سکوت خیلی بهم ارامش داد.یکی از کارکنان اونجا یه شاخه گل قشنگ قرمز گذاشت تو یه سینی زیبا اورد برامون داد به بابا و ازش خواست تا گل و بده به من فکر می کردن تازه عروس دامادیم بابا هم دادش بهم.

نمی دونم موقع غذا خوردن چی شد بزم حرف از تو شد .چشمام پر اشک شد ولی سعی کردم کنترلش کنم.ولی غذای خوشمزه رو با بغض فرو دادم.بعدشم قدم زنان برگشتیم خونه.

اینم از دیشب ما .الان بابا خوابه و من از دردی که داشتم نشد بخوابم تا چند روز پیش درد که داشتم به امید تو و فکر به تو که داری بزرگ میشی تحمل می کردم اما الان همین دردم دلمو ریش میکنه چون معنیش اینکه دیگه هیچی ازت نمونده.

برای همسر عزیزم می نویسممممممممممم:

تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره

کشیده سر به خورشید

غریب بی عبوره

تو تنها تکه گاهی واسه خستگی هام

تو میدونی من چی میگم تو گوش میدی به حرفام

به چشم من

به چشم تو اون کوهی

پر غروری

بی نیازی

باشکوهی

طعم بارون بوی دریا رنگ کوهی

تو همون اوج غریب قله هایی

تو دلت فریاده اما بی صدایی

تو مثل قله های مه گرفته

منم اون ابر دلتنگ زمستون

دلم می خواد بزارم سر رو شونت

ببارم نم نم دلگیر بارون

تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره

کشیده سر به خورشید

غریب بی عبوره

تو تنها تکه گاهی واسه خستگی هام

تو میدونی من چی میگم تو گوش میدی به حرفام

برم کمی استراحت کنم تا بعد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مــآمــآنــے
26 بهمن 91 17:00
همیشه شاد و خندون باشی
انشالله خدا یه نی نی دیگه بهتون میده
پشت این کار خدا رازی بزرگ بوده


ممنونم عزیزم همچنین
مــآمــآنــے
26 بهمن 91 18:36
بفرما عزیزم
خصوصی داری


میسی
مــآمــآنــے
26 بهمن 91 23:33
مرسی که اومدی امید.ارم با پستم ناراحتت نکرده باشم
مایا
27 بهمن 91 13:51
الهی بمیرم عزیزم خیلی ناراحت هستم اما چیکا رمیشه کرد باید زندگی کرد فدای تو بشم دوست خوبم


خدا نکنه عزیزم بله باید با توکل زندگی کرد. بوس مهربون
مامان صفا
27 بهمن 91 16:21
نمیدونم چی بگم.. قلبم فشرده شد ، الان از کی دارم مات و مبهم به این صفحه نگاه می کنم دستم نمیرفت به نوشتن... هر چی مصلحت خداست....
خدارو شکر که خودتون سلامتین .. انشالله یه کوچولوی دیگه صحیح و سلامت میاد بغلتون


ممنونم صفا جون راضی به رضای خدام ممنونم از همدردیت مرسی
نگاری
27 بهمن 91 23:41
عزیزم
این دوران هم میگذره
هرچند سخت این هم می گذرد


بله نگار جون میگذره
مامان کوروش
28 بهمن 91 8:59
ای وای ، خیلی سخته تحمل کردن این قضیه . امیدوارم خدا بهت صبر و تحمل بده تا زود و راحت بتونی باهاش کنار بیای و بزودی یک هدیه خوشگل و ناز دیگه براتون بفرسته .


مرسی عزیزم با دعا های شما انشاالله
معصومه
28 بهمن 91 11:01
عزززززززززیزم ناراحت نباش این روزاهم میگذره و روزای خوش و یه نی نی خشملم هرچه زودتر میان..مطمئن باش گلم...


فدات شم معصومه جونم انشاالله بزودی خبر نی نی تو خوشحالم کنه
دخترم عشق من
28 بهمن 91 11:28
زندگی جاریست ... خدا رو شکر داری کم کم سر رشته زندگی تو به دست میگیری ... احسنت به همسر مهربونت .... ایشالله دوباره از نینی ناز دیگه برامون مینویسی منتظر خبرای خوش هستم


قوربونت برم شیریم جون ممنونم از قوت قلبی که بهم دادی
رضوان مامان رادین
28 بهمن 91 23:23
گلم..خدا شوهرتو برات نگه داره . امیدوارم همیشه در کنارش احساس خوشبختی کنی...نی نی هم قول میده زود زود برگرده تو دل مامانی جونش ...تو هم اینقدر خودت اذیت نکن دوست من


ممنونم رضوان گلم انشااالله خدا شما دوستان گلم رو هم برام حفظ کنه دوستون دارم
معصومه
29 بهمن 91 9:03



مرسی دوستم
شیما(دختر شهریور)
29 بهمن 91 9:03
عزیزم
میدونم خیلی سخته ولی توکلت باشه با خـــــــــدا عزیزم
مطمئنم تو خیلی قوی هستی عزیزم ووووو ایشالا کنکور میدی و دانشگاه قبول میشی عزیزم وووووووو زودی نی نی میاری برامون و منم میشم خاله


قوربونت برم شیما جون با دعا های شما
مامان ریحان عسلی
30 بهمن 91 11:47
سلام
ای جونم قدر همسری تو بدون ایشالا که به پای هم پیر بشید چه شب رویایی برات ساخته
فقط زمان زمان زمان حلاله مشکلته ایشالا که زودی این قضیه برات هضم بشه


ممنونم سیما جون از خدا می خوام یه عمر سایه اش بالا سرم باشه. شما هم همیشه خوشبخت باشین