زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

قاطی پاتی

1391/12/1 8:54
نویسنده : مامان و بابا
1,521 بازدید
اشتراک گذاری

یک دنیا حرف برای گفتن هست ولی حوصله نیست.دیروز فکر کنم بعد از یک ماهو اندی رفتم بیرون از خونه چه هیایویی بود .

همین که از جلوی در وارد کوچه شدیم سعی کردم با همه وجود نفس بکشمممممممممم چه هوایی بوووووووووووووووووود یهو بغضی ته گلوم احساس کردم با صدای گرفته و ناراحت به همسری گفتم امروز نوبت سنوی ان تی داشتیم ساعت 4 بعدش قرار بود ببریم دکتر ببینه حمید گفت ولششششششش کنننننن اما من ادامه دادم چه هوای خوبی همیشه دلم می خواد تو چنین حال و هوایی خبر خوش بهم برسه کاش نینی بودددددددددد کاش من خوشحال بودممممممممم.کااااااااااااااااااااش و حمید دنبال جوا سربالا می گشت تا به من بده.طول راه رفتن دستاشو ول نمی کردم انگار همش از یه چیزی می ترسمممممممم.

یه حال عجیبیه ،همه می خوان بهم بگن خیلی داری بزرگش می کنی حمید هم میگه میگه بچه شدی تمومش کن می خوام که تمومش کنم تلاشمم می کنم ولی....

رفتیم خونه خواهرم اونجا هم نچسبید حوصله ای نبوددددددددد .

شبش اهنگ دوست دارم جهانبخش و دانلود کردم 1000 بار گوش دادمممممممم همسری هی صدام میزد منم فقط نازککککککک می گفتم بلهههههههههه.احساس کردم خسته شده چراغ ها رو خاموش کرد خوابیدددددددددد منم یهو تو تاریکی بغضم ترکیدددددددددددددد رفتم جلو اینه دلم برای خودم سووووووووخت قرصمو برداشتم خوردممممممم حالم دست خودم نبوووووووود . صدای گریه هام بلند تر می شددددددددد تو کل خونه پیچید و حمید انگار صدایی نمیشنوه رفتم کنارش گریه هام ادامه داشت دستاشو کشیدم بغلش کردم صدای گریه هام بلند تر شددددددددد و حرف های هر روزه حمید که می گفت تمومش کننننننن بسه بچه نشو ولش کنننننننننن بچه نمی خوام .(کوچولو 8شب مثل هم گذشت دیشبم نذاشتی اروم بگیرم)

نمی دونم دنبال چیم و برای چی ؟؟ولی دلم بیشتر از اینکه برای خودم بسوزه پیش یکی دیگه است و تکرار این تجربه تلخخخخخخ دلم میخواد هیچ کس تو هیچ جای دنیا تجربهش نکنهههههههه.

همسرم، حمیدمممممم شرمنده تم خیلی زیادددددددددد به خاطر تحمل همه رفتارام ،بچه بازی هام ...

پدر که باشي، سردت مي شود و کت بر شانه ي پسر مي اندازي. چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي. آرام نمي گيري تا تکه ناني نياوري.

پدر که باشي، مي خواهي ولي نمي شود. نمي شود که نمي شود. در بلندايي از شهرت، مشتِ نشدن ها به زمين مي کوبي.

پدر که باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هرروز، خم تر از ديروز، جلوي آينه تمرين محکم ايستادن مي کني..

پدر که باشي حساس مي شوي، به هر نگاه پر حسرت پسر به دنيا، خيره به دست هاي هميشه خالي ات. تمام وجود خود را محکوم آرزوهايش مي کني.

پدر که باشي در کتابي جايي نداري و هيچ چيز زير پايت نيست. بي منت از اين غريبگي هايت مي گذري تا پدر باشي. پشت خنده هايت فقط سکوت مي کني.

پدر که باشي به جرم پدر بودنت، حکم هميشه دويدن برايت ميبُرند. بي اعتراض به حکم فقط مي دوي. بي رسيدن ها مي دوي و در تنهايي ات نفسي تازه مي کني.

پدر که باشي پير نمي شوي. ولي يک روز بي خبر تمام مي شوي. تمام مي شوي و پشت ها خالي مي کني.

با تمام شدنت بايد حس آرامش را بعد از عمري تجربه کني ... ولی

پدر که باشي در بهشتي که زير پاي تو نبود، باز هم دلهره هايت را مرور مي کني.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

معصومه
1 اسفند 91 10:13
عززززززززیزم غمگین نباشششششش.. خیلی ناراحت میشماا..توروخدا از یادت بره..هردوتون گناهدارین آخه؟عززززززززیزززززز نی نی زودی میادش دوباره مطمئن باش گلکم..


ممنونم معصومه جونییییییی تو حق نداری ناراحت بشی فقط به چیز های خوب فکر کن
مانی محیا
1 اسفند 91 10:13
میدونم چی میکشی عزیزم اما تو رو خدا اینقدر خودتو اذیت نکن.. خودتو مشغول کن عزیزم. یادته روزهایی که به حمیدجان رسیدی چقدر خوشحال بودی. خرید عروسی و .. به عکسای اون روزا نگاه کن فکر کن همه چی تازه شروع شده. میبوسمت تو مشهد خیلی دعات کردم..


مرسی مانی محیا اره اون روز ها رو که نگوووووووووو واقعا تو اسمونا بودمممممم
مامان ریحان عسلی
1 اسفند 91 11:24
مامان صفا
1 اسفند 91 17:43
تو مثل اینکه نمی خوای به درست ادامه بدی ... فکر بابا حمید هم دم امتحانش داری خراب می کنی تا حالت خوب نشه رمز نمیدم...




فدات بشم صفا جون ممنون از این همه محبت خیلی بهترم
رضوان مامان رادین
1 اسفند 91 18:24
عزیزم حواستو با چیزهای دیگه پرت کن..نمیدونم به چی علاقه داری اما سعی کن خودتو مشغول اونچیزی کنی که قبلا دوست داشتی..اینجوری داری خودتو داغون میکنی...


چشم رضوان جون از فردا میرم سر درسم
الهه
1 اسفند 91 18:29
سلام عزیزم تورو خدا انقدر خودتو ناراحت نکن به فکر شوهرت باش مردا مثل ما قوی نیستند زود کم میارند
عزیز دلم دنیا 2روز بخدا اگه بخوای اینطوری ادامه بدی دیگه قشنگی زندگیو نمیبینی
بدون خدا خیلی دوست داشته که این کارو برات کرده چون از قدیم گفتند خدا بنده هایی رو که خیلی دوست داره براشون امتحانهای سختی رو در نظر میگیره تا بیشتر بهش نزدیک بشه عزیزم قدر زندگیتو بدون انشاالله سال دیگه این موقع یه نی نی خوشگل توی بغلت نشسته طوری که نتونی حتی توی وبلاگش پست جدید بذاری
دوست ددارم بیشتر از اینا مراقب باش
اگه اجازه بدی متن پدر رو ازت کپی کنم
بوس برای تو که خیلی بیشتر از اینا قوی هستی
شـــــــــــــاد باش شاد شاد


مرسی دوستممممممممم خیلی بهترم
الهه(مامان یاسان)
1 اسفند 91 19:03
سلام دوستم میبینم که ماشالله مثل خودم نشستی تا یکی برات نظر بذاره ایشالله خدا یه پسر مثل یاسان من شرو شیطون بهت بده تا قدر عافیت دست بیاد الان که نظرامو تایید کردی میبینم خیلی غلط داشتم به خدا تقصیر من نیست تقصیر این شیطون بلایه که از بست با پا به موس میزنه
تورو خدا بخند دوست ندارم از این به بعد که میام توی وبلاگت دلم بگیره دوست دارم تا پست جدید ازت میبینم دلم شاد شه متولد چه سالی هستی
من24/11/67 هستم


چشم دوست خوبم خدا برات نگه داره. منم 23اردیبهشت 65
مامان آرین
2 اسفند 91 1:26
سلام عزیزم.تورو خدا اینقدر ناراحت نباش خانمی.خیلی بهت حق میدم اما سعی کن این مسئله رو فراموش کنی.چون داری خودت رو رنج میدی گلم.عاشق روحیه قوی ای که داشتی ومطمئنم هنوزم داری هستم.پر از انرژی مثبت....باید خودت رو آماده کنی چون بزودی نی نی میاد توی دلت مطمئن باش .اصلا دوست ندارم ناراحتیت رو ببینم دوستم ..میخوام دوباره مثل قبل محکم واستوار از نی نی ای که میخواد بزودی بیاد بنویسی.


چشم دوست گلم دیگه نراحت نیستم دارم باهاش می جنگم
دخترم عشق من
2 اسفند 91 11:20
بعضی وقتا گریه مرهمیه برای یه غمی که فقط خدا میدونه چقدر روی دل ادم سنگینی میکنه ... امیدوارم دلت سبک شده باشه دوست خوبم ... ارزو میکنم که دیگه هیچ غمی حتی به اندازه یه تیکه ابر کوچیک تو دلت نباشه که ارزوی باریدنش رو بکنی ...


حالا سبک سبک شدم شیرین جون .ممنونم از ارزوی قشنگت
مامان صفا
2 اسفند 91 14:56
عزیزمی همیشه .. ببخش اگه ناراحتت کردم آخه دلم می خواد همیشه لبت خندون باشه و امیدوار به روزهای خوش آینده و دلگرم به عشقتون


قوربونت برم صفا جون اصلا ناراحت نشدم ممنونم از مهربونیت
مــآمــآنــے
2 اسفند 91 17:34
دلم گرفت


ببخشید خوووو
فسقلی مامان وبابا
2 اسفند 91 23:55
نبیتم غمت رو عزیزم بخدا توکل کن بزودی برمی گرده خدا صابرین رو دوست داره


ممنونم دوست گلم توکل برخدا
♥ مامان آینده ♥
3 اسفند 91 8:50
سلام عزیز دلم خوبی؟!

وقتی مطالب این چند وقتت رو خوندم و متوجه شدم چه اتفاقی افتاده

بغض گلومو گرفت...خیلی ناراحت شدم

عزیزم حتما حکمتی در کار بوده...

خدا از من و شما بیشتر آگاهه و حتما قرار بوده اتفاقی بعدها بیفته

که از همین الان جلوشو گرفته!!

تو که به حکمت خدا شکی نداری...؟!!داری؟!

پس اینقدر خودتو اذیت نکن و شاکر خدا باش و توی این لحظات هم

شکر خدا گفتن رو فراموش نکن که حتما مصلحتی در کار بوده...

انشالله به زودی و در شرایط مناسب تر یه فرشته کوچولوی دیگه نصیبتون میشه غصه نخور......


قوربون دل مهربونت منم راضی به حکمت خدا هستم انشاالله خودش حافظ همه بنده هاش باشه
♥ مامان آینده ♥
3 اسفند 91 8:52
عزیزم یه حدیث خوندم که گفته بودن


اسم بچه ای که توی شکمه باید تا قبل از 4 ماه و ده روز انتخاب بشه

چون اگر خدایی نکرده بچه ای سقط بشه و اسم نداشته باشه

توی قیامت هم اسمی نداره و اون بچه از پدر و مادرش ناراحته که اسمی براش نذاشتن...

پس گلم بهتره شما هم یه اسم دختر و یه اسم پسر برای فرشته کوچولوتون

که آسمونی شده در نظر بگیرید که توی بهشت بی اسم نباشه...


چشم عشقمممم ممنونم از راهنماییت حتما این کارو خواهم کرد