یک هفته پر ماجرا
سلام دوستان عزیزممممممم ممنونم از نظرات پر مهرتون و شرمنده بابت اینکه وقت نمیکنم سر بزنم به وبتون این هفته همش درگیر بودم با این کوچولو و خودمممممممممم..
جونم براتون بگه که هفته پیش 2شنبه شب اقا حمید امد خونه و گفت 3شنبه و4شنبه مشهد همایش هست و دانشگاه و محل کارش تعطیله تا شنبه ماهم کلی ذوق کردیم که همسر جان 3-4روزی پیش ماست یکهو 11شب به سر اینجانب زد که بلیط بگیریم و بریم شمال من اصرار کردم و بابایی هم قبول کرد نتی بلیط خریدیم برای 11صبح و راهی رشت شدیم.
من شب قبل خیلی کیفور وسایل رو جمع کردم ساعت 12 اینا بود رفتم بخوابم نصفه های شب کلی سردم شد و حس پتو کشیدن نداشتم این شد که صبح با صدای گرفته از خواب بیدار شدم و سرما خوردمممممممم هرچی بابا گفت که نریم راضی نشدم چون خونشون خبر داده بودیم میریم دلم نیومد بزنم تو ذوقشون خلاصه رفتیم رشت 5عصر رسیدیم و تو راه من جز 1 پیاله سوپ چیز دیگه ای نخوردم و لی حالم هی بدو بدتر میشددددددددد خلاصه بی ادبی نشه خدمتتتون این 3روز کاملا کوفتمممممممممممممم شد از اون هوای خوب و افتابی و تمییز هیچ استفاده ای نکردم همش افتادم تو خونههههههه اونم با چه وضعی خوردن دارو هم قدغننننننن.
عصر 4شنبه رفتیم پیش دکتری که میخوام باهاش سزارین شم .... قلب نی نی رو چک کرد و سونو ها رو و ازمایش ها رو دید و گفت برای 1بهمن اماده باشممممممممم یعنی 80 روز دیگههههههههه و بهم اطمینان داد که همه چیز عالیهههههههه منم خندون امدم بیرون و رفتیم سمت لاهیجان.
(البته تصمیم دارم به خاطر واکسن 2ماهگیش که می افته 1فروردین تاریخ رو کمی عقب بندازم)
روز بعدش رفتیم سری به خونه خودمون زدیم که کم و کسری هارو ببینیم چی هست و چی نیست منم واقعا حالم بد بوددددددددد اصلا حس و هیچ کاری نداشتم جز خواب ...عصرش هم بابا تنهایی زد بیرون منم موندم تو خونه ...فرداش هم که قرار بود برگردیمممممممم وایییییییی دیگه جونم تو اتوبوس درامدددددد تا برسم سر درد و بدن درد و بینی گرفته خلاصه تا رسیدیم خونه بابا شروع کرد به پرستاری اب میوه بخور و شلغم و چایی ابلیمو سوپ و جوجه تا مادر و پسر سرحال بیان اون شبش و هر جوری بود صبح کردم.بابا هم رفته بود سر کار پاشدم چایی بزارم براخودم و گل پسرییییییییی یهو دیدم یه ابی یواش یواش داره از کنار پاهام رد میشههههههههههه من و داری داشتم سکته میکردم ای خدااااااااااااااا چی کار کنم چی نکنمممممممم زنگ زدم مامانم اونم گفت اگه کم بوده چیزی نیست حتما اثرات سرفه هست که بهت فشار اورده خواهرم امد خونمون بابا هم زود خودشو رسوند رفتیم سونوی اطهری تو مطهری قضیه رو شرح دادم و دکتر سونو کرد و گفت نی نی حالش خوبه مایع دورش هم نرماله و مشکلی نیست از اون ابه هم خبری نبوددددد .
تا عصری رفتم پیش دکترم دکتر جواب سونو رو دید و گفت مشکلی نیست و اگر اب ریزش قطع شده جای نگرانی نداره و علتش هرچیزی میتونه باشه حالا اگه تکرار شد با نامه ای که برام نوشت برم بیمارستان تا تحت نظر باشم قلب نی نی رو چک کرد و گفت نرماله همون دقیقه نی نی یک ضربه محکم زد تو سینوکید دکتر .
دکترم بهم شربت و قرص داد تا بخورم. و گفت پیاده روری نکنم و فعلا استراحت کنم خدارو شکر دیگه خبری از ابریزش نبود ولی حسابی ترسیدمممممممم هم من هم همسریییییییییی.
پسرم تو رو خدا بسهههههههه کمتر مارو بترسون این چند روز رو تحمل کن تا بیای بغلمون بخدا من و بابا طاغتمون تموم شد بس که استرس کشیدیممممممم.
راستی تو پست قبل نوشته بودم نیت دارم برای ارتین لباس علی اصغر بخرم ...خاله جونم زحمت کشید این لباس و برام خرید منم میزارم لای سیسمونیش تا انشاالله محرم سال بعد تنش کنم .
انشاالله حضرت علی اصغر محافظ همه نی نی ها از جمله نی نی من باشهه. توکل میکنم بخدا تا روز های باقیمانده سپری شه.
خیلی حرف زدم سرتون درد گرفت شرمنده. دوستون دارم و محتاج دعاتونمممممممم..