زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

یک هفته پر ماجرا

1392/8/12 14:43
نویسنده : مامان و بابا
1,210 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزممممممم ممنونم از نظرات پر مهرتون و شرمنده بابت اینکه وقت نمیکنم سر بزنم به وبتون این هفته همش درگیر بودم با این کوچولو و خودمممممممممم..

جونم براتون بگه که هفته پیش 2شنبه شب اقا حمید امد خونه و گفت 3شنبه و4شنبه مشهد همایش هست و دانشگاه و محل کارش تعطیله تا شنبه ماهم کلی ذوق کردیم که همسر جان 3-4روزی پیش ماست یکهو 11شب به سر اینجانب زد که بلیط بگیریم و بریم شمال من اصرار کردم و بابایی هم قبول کرد نتی بلیط خریدیم برای 11صبح و راهی رشت شدیم.

من شب قبل خیلی کیفور وسایل رو جمع کردم ساعت 12 اینا بود رفتم بخوابم نصفه های شب کلی سردم شد و حس پتو کشیدن نداشتم این شد که صبح با صدای گرفته از خواب بیدار شدم و سرما خوردمممممممم هرچی بابا گفت که نریم راضی نشدم چون خونشون خبر داده بودیم میریم دلم نیومد بزنم تو ذوقشون خلاصه رفتیم رشت 5عصر رسیدیم و تو راه من جز 1 پیاله سوپ چیز دیگه ای نخوردم و لی حالم هی بدو بدتر میشددددددددد خلاصه بی ادبی نشه خدمتتتون این 3روز کاملا کوفتمممممممممممممم شد از اون هوای خوب و افتابی و تمییز هیچ استفاده ای نکردم همش افتادم تو خونههههههه اونم با چه وضعی خوردن دارو هم قدغننننننن.

عصر 4شنبه رفتیم پیش دکتری که میخوام باهاش سزارین شم .... قلب نی نی رو چک کرد و سونو ها رو  و ازمایش  ها رو دید و گفت برای 1بهمن اماده باشممممممممم یعنی 80 روز دیگههههههههه و بهم اطمینان داد که همه چیز عالیهههههههه منم خندون امدم بیرون و رفتیم سمت لاهیجان.

(البته تصمیم دارم به خاطر واکسن 2ماهگیش که می افته 1فروردین تاریخ رو کمی عقب بندازم)

روز بعدش رفتیم سری به خونه خودمون زدیم که کم و کسری هارو ببینیم چی هست و چی نیست منم واقعا حالم بد بوددددددددد اصلا حس و هیچ کاری نداشتم جز خواب ...عصرش هم بابا تنهایی زد بیرون منم موندم تو خونه ...فرداش هم که قرار بود برگردیمممممممم وایییییییی دیگه جونم تو اتوبوس درامدددددد تا برسم سر درد و بدن درد و بینی گرفته خلاصه تا رسیدیم خونه بابا شروع کرد به پرستاری اب میوه بخور و شلغم و چایی ابلیمو سوپ و جوجه تا مادر و پسر سرحال بیان اون شبش و هر جوری بود صبح کردم.بابا هم رفته بود سر کار پاشدم چایی بزارم براخودم و گل پسرییییییییی یهو دیدم یه ابی یواش یواش داره از کنار پاهام رد میشههههههههههه من و داری داشتم سکته میکردم ای خدااااااااااااااا چی کار کنم چی نکنمممممممم زنگ زدم مامانم اونم گفت اگه کم بوده چیزی نیست حتما اثرات سرفه هست که بهت فشار اورده خواهرم امد خونمون بابا هم زود خودشو رسوند رفتیم سونوی اطهری تو مطهری قضیه رو شرح دادم و دکتر سونو کرد و گفت نی نی حالش خوبه مایع دورش هم نرماله و مشکلی نیست از اون ابه هم خبری نبوددددد .

تا عصری رفتم پیش دکترم دکتر جواب سونو رو دید و گفت مشکلی نیست و اگر اب ریزش قطع شده جای نگرانی نداره و علتش هرچیزی میتونه باشه حالا اگه تکرار شد با نامه ای که برام نوشت برم بیمارستان تا تحت نظر باشم قلب نی نی رو چک کرد و گفت نرماله همون دقیقه نی نی یک ضربه محکم زد تو سینوکید دکتر نیشخند.

دکترم بهم شربت و قرص داد تا بخورم. و گفت پیاده روری نکنم و فعلا استراحت کنم خدارو شکر دیگه خبری از ابریزش  نبود ولی حسابی ترسیدمممممممم هم من هم همسریییییییییی.

پسرم تو رو خدا بسهههههههه کمتر مارو بترسون این چند روز رو تحمل کن تا بیای بغلمون بخدا من و بابا طاغتمون تموم شد بس که استرس کشیدیممممممم.

راستی تو پست قبل نوشته بودم نیت دارم برای ارتین لباس علی اصغر بخرم ...خاله جونم زحمت کشید این لباس و برام خرید منم میزارم لای سیسمونیش تا انشاالله محرم سال بعد تنش کنم .

انشاالله حضرت علی اصغر محافظ همه نی نی ها از جمله نی نی من باشهه. توکل میکنم بخدا تا روز های باقیمانده سپری شه.

خیلی حرف زدم سرتون درد گرفت شرمنده. دوستون دارم و محتاج دعاتونمممممممم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

نیلوفر/مامانه روژینا
12 آبان 92 14:57
سلام عزیزم.خوشحالم که حال خودت ونی نی جونی خوبه. امیدوارم این 80 روز هم به خوبی وسلامتی طی بشه و گل پسری بسلامتی بیاد بغلت. لباس علی اصغرش هم خیلی قشنگه.انشالله ساله دیگه محرم با این لباس عکساشو بذاری و ما کلی لذت ببریم.مراقب خودت وقند عسل باااااااااااش
مامان آرین
12 آبان 92 19:56
سلامی هانی جان.خداروشکر به خیر گذشته عزیزم.مطمئن باش بقیه دوران بارداری رو به سلامت خواهی گذروند دیگه چیزی نمونده.فقط خیلی مراقب باش عزیزم .استراحت داشته باش وانرزی مثبت وفکرهای خوب. لباس علی اصغر برای آرتین جون مبارکه
عاطفه
12 آبان 92 20:59
سلام گلم.....واییییییییییییییییییی تورو خدا مراقب خودت باش عزیزم......یه ذره تو ماشین نشستن هم میتونه دلیلش باشه ...حالا خدا رو شکر بخیر گذشت
مامان آرین
12 آبان 92 23:44
خصوصی داری گلم
باران
13 آبان 92 7:36
سلام خدا رو شکر که خودت و آرتين کوچولو خوبيد و بايد مواظب خودت باشي عزيزم
یک عاشقانه آرام
13 آبان 92 12:40
سلام دوستی وای زهره ترک شدم بابا توروخدا بیشتر مراقب خودت باش بشین تو خونه استراحت کن تکونم نخور
مانی محیا
13 آبان 92 12:47
ببین جیگر. تا حالا با شما دوس بودم ازین ببعد با آرتین خان. یعنی اگه دفعه بعد مراقبش نباشی... یعنی اگه.... یکی جلومو بگیره آخه... دختر جان بشین تو خونه. نه شما ما هم منتظر آرتین خان سالم هستیم ایشالا
مامانی ارمیا وروجک
13 آبان 92 13:53
سلام عزیزم.امیدوارم حالتون خوب شده باشه.نی نی عزیز کمتر به مامانی استرس وارد کن دیگه گلم!ایشالله به سلامتی این 80 روز هم بگذره .وااااای چه دقیق !واکسن 2 ماهگی اول فروردین.فکر کنم بشه چند روز عقب تر انداخت واکسنو.البته مطمئن نیستم.
عاطی مامان آوینا
13 آبان 92 16:56
عزیزم لباسش مبارکه ای شالا سال دیگه تنش میکنی میبریش عزاداری.دختر خوب بیشتر مراقب خودت باش.ادم که با ماشین شخصی این و رو اون ور میره خسته میشه چه برسه به اتوبوس که راننده هم که رعایت حال تورو نمی کنه. این 80 روز رو هم سخت بگذرون.این نیز بگذرد.
مــآمــآنـے
14 آبان 92 9:40
سلام عزیزم مرسی که بهمون سر میزنی ایشالله نی نی به سلامتی میاد بغلت دیگه چیزی نمونده هان تا می تونی از این روزها لذت ببر منم نذرش کردم ببرمش مراسم شیرخوارگان حسینی میخوام لباس بخرم براش بیا خصوصی
مامانی
14 آبان 92 13:10
مرسی که به ما سر زدی[گل ایشالا به سلامت به دنیا بیاد و با اومدنش خیر و برکت و شادی رو تو خونه بیشتر کنه چرا میخوای سزارین کنی خانومی؟ میترسی از درد؟ رچند منم از درد میترسم ولی خوب میخوام طبیعی زایمان کنم ایشالا به این خانوم دکی هم بگو ، خانوم یه عکس واضع خوشمل از اونجای پسملمون بده ما بذاریم تو آلبومش من اینجوری گفتم منم لینکت کردم غزیزم. ایشالا خدا بچه هامونو سالم بهمون میده منتظر عکس نینیات هستما
مامانی
14 آبان 92 13:12
راسی خانومی کد ایم مطالبتو میدی منم بخونم. فضولیم گل کرده
مــآمــآنـے
14 آبان 92 13:20
کار خوبی می کنی سزارین میخوای من که راضیم و خوشحال که از لاین به بعد اگر خبری بود سزارین میشم ایشالله به سلامتی نی نی گوگولیت میاد و لذت میبری چشم حتما به یادت هستم مشهد هم بودم برات خیلی دعا کردم
رضوان مامان رادین
14 آبان 92 20:04
خدا را شکر بخیر گذشته....اون آبو میگم...منم آخه تجربه همچنینی داشتم...اما خب مال من منجر به تولد رادین شد اما خب تو 35 هفتگی.... اما در مورد روز تولد و واکسنش خوب کاری میکنی ...تولدشو بذار اواخر دی ...ما واسه واکسن یک سالگی رادین که میشد 2 فروردین پوستمون کنده شد همه جا تعطیل بود تا به هر زحمتی شد و این در و اون در زدن 7 فروردین با کلی خواهش یه مرکز بهداشت رفتم و واسش زدم...
arezoo pingo
24 آبان 92 15:34
سلام عزیزم.ممنون به منو دختری سر زدی.مواظب خودت باش تا این 80 روزم بگذره چشم بهم بزنی میگذره.منم شمال زندگی میکنم دکترم لاهیجانه اونجا هم قراره نی نی دنیا بیاد به امید خدا