درد دل من و فرشته کوچولو
مامان جونم امروز اول تير 90 ديگه تابستون كم كم از راه رسيد ه و هوا خيلي گرم شده فرشته كوچولو كه تو
آسمونايي ، من و بابات خيلي منتظر چشماي خوشگلتيم ، منتظر خنده هاي شيرين حتي گريه هاي
شبونه!!! بابا قول داده شبـا وقتي گريه مي كني خودش بغلت كنه ترو خشكت كنه. بزار يه چيزي بهت
بگم عسل مـامي بابات اين قدر دوست داره كه نگو ، عاشقته عزيزكم ، محل كار بابايي تو خيابون بهار ت
هرانه ، مي دوني !! اونجا پر مغازه هاي جور وا جوره كه براي ني ني ها لباس واسباب بـازي ، كالاسكه و
تخت و اينا مي فروشن هروقت كه ميرم دنبال بابايي با هم بريم بيرون از كنار مغازه ها كه رد مي شيم
بابايي ميگه كي ميشه بياييم برا كيارا لباس بخريم بابايي دلش مي خواد اگه تو فرشته كوچولو دختر
شدي اسمتو برازيم كـيـارا .
خوب عزيز دل مامان بدون كه باباي مهربوني داري ، قلب پاك و مهربوني داره من ميدونم با اينكه تو هنوز
به دنيا نيومدي داره همه تلاششو براي خوشبختي تو مي كنه ، بابا خيلي درس مي خونه كار ميكنه و
زحمت مي كشه كه در آينده زندگي راحتي داشته باشيم . امسال امتحان داره منم بايد بيشتر هواشو
داشته باشم اگه بتونه خوب بخونه دكتر مي شه ، بعدشم استاد دانشگاه و يه كمي از كارهاش، نگراني
هاش، براي آينده من و تو كم ميشه راستي مامان جون منم مي خوام درس بخونم اكه بشه پزشكي
قبول شم تا بتونم تو زندگي به بابت كمك كنم همه ي اين ها باعث ميشه تا تو خوشگل مامان دير تر به
دنيا بياي. خلاصه اينكه از الآن بهت بگم هميشه حرف باباي مهربون تو گوش كن و قدر چنين پدر فداكاري
رو بدون من مطمئنم چه كاكل زري بشي چه ناز پري تنها اميد بابا و مامان هستي .
دوست داريم يادگاري.