حرف های چند روزی که نبودم
سلام نفس مامان خوبی؟ فکر کنم 2 هفته ای میشه چیزی تو وبت نزاشتم دقیقا" همون جمعه ای که شمال بودیم حالا با کلی حرف آمدم اول اینکه الان پیش بابایی هستم و بابا جونت سخت مشغول درس خوندنه و اصلا" ما رو تحویل نمیگیره حالا فکر کن تا 25 فروردین اگه بخواد این جوری درس بخونه چی میشه... این هفته هم که تاسوعا و عاشورا رو در پیش داریم و من دلیل نداشتن مرخصی و بابا به دلیل داشتن درس موافق به رفتنمون به شمال نیست و من از این بابت کلی دلم گرفتههههههههههههه چون من حتی اون سال هایی که تو تبریز بودم برا این دو روز برنامه میریختم و میرفتم خونمون هم به دلیل اینکه تنهایی دلتنگ نشم و هم به دلیل اینکه از نذری های این دو روز بی نسیب نمونم با این حساب برناممون هنوز معلوم نیست شاید به سرم زد و یه هواپیما گرفتم و رفتم خونمونننننننننننننننن شرایط کارم هم ، هم خوبه هم بد منتظر روز های خوب می مونمممممممممم عزیز دل مامان همون روز هایی که شاید خیلی دور نباشه و تو بیای و من به خاطر وجود تو دست از همه کارم بکشم و از تو نگه داری کنم راستی تو این مدت دوباره تصمیمم در رابطه با ادامه تحصیل عوض شد و می خوام همون رشته ای که مدت ها تو فکرم بود رو دنبال کنم فقط تفاوتش اینه که این دفعه سخت تره وقتم هم به کار کردن میگذره و هم به درس خوندن.من چون نمیتونستم برای انتخاب رشته ام درست تصمیم بگیرم این شده که بعد از این همه سال هنوز در زمینه تحصیل به اون چیزی که می خو استم نرسیدم اما قول میدم که نزارم تو این جوری بشی و هرچی خواستی بری دنبالش . در مورد خونه گرفتنمونم تصمیم بر این شد که بریم خونه خاله مهدیه بشینیم و مستاجرشونم انشاالله ١بهمن قراردادش تموم میشه و من و بابا میریم اونجا و تاریخ عروسیمونم که معلوم شده مامان جون و تا اینجا سالنمونو برا 16 شهریور که 5 شنبه هم هست رزرو کردیم که اگه خدا بخواد و چیزی پیش نیاد به خوبی برگزارش کنیم دیگه برات بگم که دیروز برای اولین بار با دوستم ساناز که تو نی نی سایت باهاش آشنا شدم قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون خیلی دختر خوبی بود و ما تصمیم گرفتیم دوستای خوبی برا هم بشیم و زود زود از حال هم خبر بگیریم دیگه چی بگم برات مامانیییییییییییی ممکنه خونواده من برا شب یلدا بیان تهران که دور هم باشیم البته اگه هوا خوب باشه خدا کنه جور شه که من حسابی دلم تنگ شده فکر کنم تو اون شب تولد دایی علی هست و اولین شب یلدایی که من و بابا کنار همیم البته اگه جناب پدر به درس خوندنش گیر نده و تشریف بیارهههههههههههههههههههه
در ضمن عسل من 3 تا از دوست جونای نی نی وبلاگیمون متولد شدند از همه زود تر امیر کوچولو بعدش پرنیا کوچولو ی ناز و سومیش ترنم خانوم خوشکل و چهارمیش الینا جون که فکر کنم دیروز به دنیا امده و هنوز مامانش چیزی از به دنیا امدنش برامون ننوشته امید وارم خدای مهربون همه نی نی ها رو حفظ کنه صمیمانه به دوست های عزیزم تبریک می گم بووووووس
حالا تو کی می خوای بیاییییی مامان؟ هاااااا؟ 1 سال دیگه؟ 2 سال دیگه؟ 3 سال دیگه؟ کییییی؟هنوز نمیدونییییییییییییییییی حالا بگو ببینم تنها میای یااااااا؟؟؟