سفر 5روزه ما
با روي سياه سلام به همگي ،سلام به عزيز دلم ،سلام به قند عسلم و سلام به همه دوستاي گلم
قرار بود با نت پر سرعتي كه گيرم آمده بيام تند تند آپ كنم ،اما نه اينكه مامانم از مكه آمده بود خونمون پر شده بود از مهمون مگه وقت مي كردم بيام پاي سيستم ؟؟ولي در كل سفر خوبي بود و خوش گذشت جاي همه دوستاي گلم سبز.
متاسفانه در طول اين سفر نتونستم عكسي بگيرم موقيت جور نشد چون هميشه شب ها مي رفتيم تفريح نور كم بود و عكس تاريك مي شد جمعه شب از سفر برگشتيم ساعت 12 شب بود رسيديم خونه اصلا" دلم نمي خواست برگردم .هواي سالم ، غذاي خوشمزه،تفريح و گردش و مهموني چيز هايي نيست كه بشه به راحتي ازش گذشت مگه نه؟؟!!!
روز دو شنبه صبح تا نزديكي هاي ظهر بارون ميومد ما هم خونه بوديم و جايي نرفتيم عصر كه شد مهمون ها كم كم آمدند تقريبا" مي شد گفت كل فاميل رو ديدم دم غروب بابابا رفتيم قدم زديم ،بنده خدا بس كه تو اتاق زندوني شده بود حوصله اش سر رفت رفتيم چند تا گل فروشي مدل ماشين عروس ببينيم از چند تا مدل خوشم امد و بالاخره تو يكي از گل فروشي ها يه مدل ساده و فانتزي انتخاب كردم.قرار بود شبش برا وليمه مادرم بريم دسته جمعي رستوران رفتيم يه رستوران سنتي بماند كه غذاي من اون قدر دير رسيد كه بقيه نوش جان كرده بودند و من چند تا قاشق بيشتر نخوردم ولي با هم بودن خودش صفايي داشت من و بابا پياده روي رو ترجيح داديم و قدم زنان امديم تا خونه كه تو راه خاله مهديه رو ديديم و سوار ماشينشون شديم تا يه دوري بزنيم آخر هاي شب بود شهر خلوت خلوت ،دلم تنگ شده بو د براي لاهيجان ،خيابان بندي هاش بهتر از قبل شده بود جز چند تا ماشين هيچ كس ديگه اي ديده نمي شد و اين ارامش خيلي لذت بخش بود.كلي دور دور كرديم و يه بستي خورديم و دير وقت بود كه برگشتيم خونه . روز سه شنبه هم تقريبا به همين شكل گذشت عصر ها با بابا ميرفتيم دور مي زديم دنبال كاراي عروسي و...و اما شب سه شنبه رفتيم درياي چمخاله واي خيلي وقت بود دريا نرفته بودم يك سال يا دو سال پيش .
شب دريا هم ترسناكه و هم زيبا. شام رو كنار دريا مهمون دايي علي شديم و بعد از شام من و بابا و بچه ها رفتيم لب دريا واي خداي من خيلي زيبا بود آسمون كه پر از ستاره هاي ريز و درشت بود مهوش شده بودم صداي موج دريا هم ميومد ، رنگ ابي دريا تو تاريكي سياه ديده مي شد . نيروانا هم مشغول جمع كردن صدف هاي ساحل بود خلاصه خيلي حال داد يه يك ربعي كنار دريا راه رفتيم بعدش برگشتيم و وسطي بازي كرديم اون شب هم شب خوبي بود . وقتي برگشتيم خونه اين قدر خسته بودم كه سريع خوابم برد .
چهارشنبه خاله مهديه برگشت تهران ما هم رفتيم رشت يه سري خونه آقا جون زديم ،بازار رشتم گشتيم و از يه سري چيز هاي سنتي خوشم آمد و خريد كردم يه قاب عكس خوشكل كه مدت ها دنبالش بودم و....
همون شب هم كارت عروسيمون رو انتخاب كرديم و فرداش سفارش داديم متن كارت عروسيمنم اين شد:
به سنت عشق گرد هم مي آييم
و از فراز غروب هاي دور و دراز
دست در دست هم تا قله خوشبختي ميرويم
آنجا كه دوست داشتن تها كلام زندگي است
از امشب تا خورشيد راهي نيست نگاهمان كنيد
قشنگه؟؟؟
پنج شنبه هم رشت بوديم صبحشو كه بيرون گشتيم و ظهر رسيديم خونه و نهار خورديم يه كم با امير رضا بازي كردم و ساعت 4،5 برگشتيم.
جمعه هم به استراحت گذشت و ساعت 4 به طرف تهران حركت كرديم . سفر خوبي بود ولي حيف كه كم بود راستي اين هفته عروسي يكي از دوستان صميمي هم هست اگر بتونم يك روز مرخصي بگيرم حتما" ميرم دلم خيلي مي خواد تو اين جشن شركت كنم
5 شنبه همين هفته هم مادربزرگم ميره مكه .
اينم بگم كه تازه كلي هم سوغا ت از مامانم گرفتم شال ،پيراهن ،كيف،گردن بند و.... دست مامانم درد نكنه
خوب دوست جونا سرتونو حسابي درد اوردم انشاالله به همتون سر بزنممممممممم بووووووووووووووووووس
فردا با يه پست ديگه ميام