رفته بودم عروسیییییییییییییییییی
سلام حبه انگور من ،عسل من ، عشق من
ماماني خيلي بي معرفتم؟؟اصلا" بهت سر نميزنم؟؟نه به خدا اين طوري نيست دلم وفكرم هميشه پيشته اما مشغله هاي اين زندگي نميزاره احساس و افكارم رو بهت ابراز كنم شبها كه ميام خونه اين قدر خسته ام كه به تازگي ها غذا هم نميپزم خسته و بيهوش مي افتم خدا نگه داره بابا حميدو كه هوامو داره اگه اين باباي مهربون نبود كم مياوردم.
مي خواستم زود بيام و با يك پست خاطره انگيز وبلاگتو اپ كنم كه نشد. حالا اين دفعه 2 تا پست مي زارم از 5 شنبه شمال بودم اون قدر بارون بود كه نگوووووووووعروسي دوستم هانيه جون بود از عروسي كه هيچي نفهميدم چو شنبه عروسي بود و من مجبور بودم 1 شنبه سر كار باشم از وسط عروسي پاشدم امدم تهران صبحم دير رسيدم سر كار يه ماشين بد گيرم امد خلاصه بد شانسي پشت بد شانسي كلا شما رفتن خوب بود به جز اينكه جاي بابا خيلي خالي بود الان 3 روزه نديدمش خيلي دلم براش تنگ شده حالا چند عكس برات مي ز ارم البته اگه بتونم آپلودش كنم راستي كارت عروسيمون حاضر شد گرفتم و جواهرات عروسيمم خريدم عكسشو بعدا برات ميزارم. بوس بوس گل مننننننننن.