زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

یک هفته پر ماجرا

سلام دوستان عزیزممممممم ممنونم از نظرات پر مهرتون و شرمنده بابت اینکه وقت نمیکنم سر بزنم به وبتون این هفته همش درگیر بودم با این کوچولو و خودمممممممممم.. جونم براتون بگه که هفته پیش 2شنبه شب اقا حمید امد خونه و گفت 3شنبه و4شنبه مشهد همایش هست و دانشگاه و محل کارش تعطیله تا شنبه ماهم کلی ذوق کردیم که همسر جان 3-4روزی پیش ماست یکهو 11شب به سر اینجانب زد که بلیط بگیریم و بریم شمال من اصرار کردم و بابایی هم قبول کرد نتی بلیط خریدیم برای 11صبح و راهی رشت شدیم. من شب قبل خیلی کیفور وسایل رو جمع کردم ساعت 12 اینا بود رفتم بخوابم نصفه های شب کلی سردم شد و حس پتو کشیدن نداشتم این شد که صبح با صدای گرفته از خواب بیدار شدم و سرما خوردمممممممم ...
12 آبان 1392

از تهی سرشار جویبار لحظه ها جاریست

پسر عزیزممممممممم  امروز عید سعید غدیر هست 5شنبه 2ابان 92. از دیشب خیلی حرکت هات قوی شدن و من دلم هوری میریزه پایین وقتی شما لگد میزنی.همین الانم داری لگد میزنی عزیز دلممممممممممممم. هفته 25 هم تموم شد وارد هفته 26 شدیم این هفته ازمایش قند گلوکز دارم انشاالله نتیجه اش خوب باشه جیگرم. خیلی بیتاب دیدنت هستم مخصوصا که این روز ها چند تا از دوستان نی نی سایتی فارغ شدن . خدارو شکر خرید های سیسمونی هم تموم شدن خیلی برات لباس خریدم ولی دیگه قول دادم خرید نکنم میترسم برات اندازه نشه و بمونه رو دستمون. دوست دارم همشو تنت کنم و بوست کنم پسرممممممم. مونده لوازم بهداشتی رو بخرم که اونم سر وقتش میگیرم برات. دیگه میخوام ساک بیمارستانت رو ه...
4 آبان 1392

مطب دکتر و قلب عشقم

سلام پسرمممممممم سلام خوشکلممممممم این قدر دلم برات تنگ شده که نگوووووووووووو. خیلی خوشحالم که الان میدونم چی هستی و میتونم صدات کنمممم اسمت رو هم انتخاب کردیم یعنی از قبل برای دختر و پسر اسم در نظر داشتیم حالا دیگه قطعی شده ولی تا دنیا امدنت رو نمایی نمیکنمممممممممممممممممم الان شمال هستم یعنی از 4شنبه امدیم شمال 2روزش خونه مامان مهری بودیم حالا هم لاهیجانیم و امروز دوباره میریم رشت. دیروز رفتم لاهیجان پیش دکترم گفت همه چیز در حد عالیهههههههههههه و صدای قلب شمارو برام گذاشت و مطمئن شدم که پسرم حالش خوبههههههه. حالا یه 15روز دیگه میام دیدنت برام سنو نوشته و ازمایش خیلی خیلی دلم برات تنگ شده. ولی خوشحالم که تو رو دارم پسرممممممم ...
21 مرداد 1392

سنوی ان تی کاکل زری مننننننننننننن

سلامممممممممممم نفسسسسسسسسسسسسسممممممممم قوربون اون دست و پای کوچولوت برم منننننننننننن و اونگشت های کوچمولو که داشتی میمکیدی شونننننننننننننننننننننن مامان و بابا قوربونت بشننننننننننننننننننننننن. امروز سنوی ان تی داشتیمممممم مرکز پزشکی نسل امید دیشب نمیتونستم خوب بخوابم همش تو فکر نی نی بودم ..  تو دلم برای همه دعا کردم و برای نی نی خودم نفهمیدم کی خوابم برد ولی صبح 9بیدار شدم و رفتم حموم و به خودم رسیدم که نی نی مامانشو خوشکل ببینه بعدش حاضر شدمو رفتم دنبال بابا خیلی زود رسیدیم و خیلی هم منتظر موندیم اول از مامان خون گرفتن بعدش بابا مشاوره زنتیک شدیم بعدشم سنو کردن بماند که تو این مدت تا نوبتم شه چه به روزگارم امد بابا 3ت...
9 مرداد 1392

سلاممممممممممممم سلامممممممممممممممم

واییییییییی من شرمنده همه دوستان گلم که نگرانشون کر دم ولی باور بفرمایید اصلا حال نشستن پای کامی نبوددددددددددددددد وحمید هم کار با نت و قدغن کردهههههههه این شد که کمتر میام.   نماز روزه همه دوستان گلم قبول باشه ما رو تودعا های خیرتون از یاد نبریددددددددد سختتتتتتتتت محتاجیم به دعا. از حال و احوال خودمون براتون بگیم که از روز شنبه ما تهران هستیم و بابا حمیدم روزه میگره و ما شدیددددددددددد شرمنده هستیممممممممممم که نمیتونیم یه افطاری درست حسابی و سحری براش حاضر کنیم همه کارا رو خودش انجام میده ظرف میشوره چایی میزاره تمییز کاری میکنه منم که سلطان شدمو همش در حال تهوع یا حالت تهوعععععععععععع اخخخخخخخخخخخخخخ که همه گلوم زخم شدههه...
25 تير 1392

لوبیای سحر امیز 6هفته ای

سلام به دوستان عزیزمممممممم و به لوبییا کوچولوی خودممممممممممم......ببخشید دیر امدیم بیشتر در حال استراحت و دست و پنجه نرم کردن با تهوعات بارداری بودممممممم..... این چند روز خیلی اتفاق ها افتاد برامون ولی در کل همه چیز خوبه انشاالله.... پنج شنبه نصفه های شب احساس کردم کمی خون دیدم ولی چون از بچه ها نی نی سایتی شنیده بودم زیاد نگران نشدم سعی کردم اروم باشم و بخوابم صبش دیدم بازم یه نشونه هایی هست ولی چون درد نداشتم زیاد نگران نشدم بابا حمیدو بیدار کردم و اماده شدیم رفتیم بیمارستان نجمیه... واییییییییییی نمیدونین چقدر شلوغ بود پر از خانومای باردار بیشترشونم پا به ماه بودن بعد از کلی سوال و پرسش و پاسخ و 2ساعت انتظار رفتیم نزد خانوم دک...
1 تير 1392