یک هفته پر ماجرا
سلام دوستان عزیزممممممم ممنونم از نظرات پر مهرتون و شرمنده بابت اینکه وقت نمیکنم سر بزنم به وبتون این هفته همش درگیر بودم با این کوچولو و خودمممممممممم.. جونم براتون بگه که هفته پیش 2شنبه شب اقا حمید امد خونه و گفت 3شنبه و4شنبه مشهد همایش هست و دانشگاه و محل کارش تعطیله تا شنبه ماهم کلی ذوق کردیم که همسر جان 3-4روزی پیش ماست یکهو 11شب به سر اینجانب زد که بلیط بگیریم و بریم شمال من اصرار کردم و بابایی هم قبول کرد نتی بلیط خریدیم برای 11صبح و راهی رشت شدیم. من شب قبل خیلی کیفور وسایل رو جمع کردم ساعت 12 اینا بود رفتم بخوابم نصفه های شب کلی سردم شد و حس پتو کشیدن نداشتم این شد که صبح با صدای گرفته از خواب بیدار شدم و سرما خوردمممممممم ...