هفته 6
سلام هلوی مامان خوبیییییییییی؟؟
دلم برات تنگ تر از قبل چون حالا می دونم که تو وجودمی و من نمی تونم ببینمت عسلم.
بماند که هنوز باورم نشده که تو با منی بی صبرانه منتظرم تا دکتر برام سنو گرافی بنویسه و من از حضورت مطمئن بشم.
ولی در طول روز بار ها وجودتو بهم نشون میدی. از صبح که پا میشم حالت هام با روز های قبلم خیلی فرق کرده معدم بالا پایین میشه و بیحوصله و کسل و خواب الو هستم هر وقت به بابا می گم حالت تهوع دارم بهم می خنده حق داره چون متوجه یه نشونه از تو میشه.
نا گفته نمونه که نی نی خیلی تنبل و شکمویی هستییییییییی چون من همش دلم می خواد بخوابممممم و غذا بخورم هی تصمیم میگیرم رژیم غذایی مو متعادل کنم تا چاق نشم اما مگه میزاری تا می خوام شام نخورم همچین دلم غش میره نگووووووووووووووووووو.
ار اون موقع که متوجه حضورت شدیم بابایی انگیزه اش بیشتر شده و بیشتر می خونه ولی من نمی تونم نه اینکه نخوام همش خسته ام ،خوابم میاد،و حالت های عجیب غریب دارمممممممم تو رو خدا کمک مامان کن تا منم بخونم عزیزم البته راضیم به رضای خدا ولی دوست دارم درس بخونم عسل مامان.
تا دلت بخواد تنبل خانوم شدم بیچاره بابا همه کارارو می کنه دیروز تا امدم جارو بکشم چنان سرگیجه ای گرفتم که نپرس بابا مجبور شد از درسش بگذره و کار کنه.
دیگه حالا همه می دونن که ما یه مسافر کوچولو داریم و همه از امدنت خوشحالنددددددد نی نی مننننننن.
پریشب بابابا رفتیم بازم برات خرید کردیم حالا بعدا عکسشو میزارم.
یه سر همی زمستونی برات خریدم به رنگ صورتی با طرح گاو خیلی نازه.
بعدشم تصمیم داشتم برات قنداق فرنگی بخرم که وقتی رفتیم تو مغازه جو گیر شدیمو یه ست کامل از وسایل خواب خریدیم نمی دونم چرا یهو عاشق رنگ یاسی شدم می خوام بیشتر وسایل سیسمونیت اون رنگی باشه.
دیگه چی بگم براتتتتتتتتتتت؟؟؟
دیگه مثل اینکه خبر مبری نیست فقط تو رو خدا کمک مامان کن من درسمو بخونم. خوبم جاتو محکم کن که وقتی میریم ببینیمتتتتتت همه چیز خوب باشه عشقممممممممم.
حالا نوبت ما هم شد از این عسکا بزاریییییییییییم.
کوچولوی ما الان این شکلی و ما عاشقشییییییییییییم