سلام سلام ستاره
سلام به جیگر طلای خودم خوبی ناز نازک؟
دلم برات زود زود تنگ میشه چه میشه کرد؟ دیروز عصر من زیاد حالم خوب نبود ولی بابایی گفت بریم بیرون ما هم اطاعت کردیم .( یه چیز در گوشی حالم بد بود ولی وقتی بابایی رو دیدم خوب شدم اصلا" یادم رفته بود). خلاصه چهار راه ولیعصر قرار گذاشتیم و پیاده امدیم سمت طالقانی رفتیم نمایشگاه مبل و فرش کلی خوش گذشت یه اب طالبی با خاک شیر خوردیم (عجب بابا مامان شکمویی داری تو نه؟)
بابایی یه عطر تو کیفش داشت درآورد زد به روسری من هنوزم عطرش مونده خیلی خوش بو بود منو یاد بابا جونت میندازه. امروز صبح زود خاله اینا رفتن شمال من و بابا یی هم می خواهیم بریم بگردیم و خوش بگذرونیم.
دیشب بعد از اینکه کلی بهم خوش گذشت، مامان جمیل کوچولو ناراحتم کرد .عیب نداره میگذره. نه ؟؟ عزیزم میدونی من حاضرم به خاطر پدرت هر کاری بکنم، اونم همین طوریه، وجود اون تو زندگی من یه تاثیراتی داشته که فقط خدا می دونه، می خوام تو زندگی مون قدرشو حسابی بدونم تو هم باید همین کارو بکنی نانازم.