زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

خداحافظ تا 5 شنبه

  شیرین تز از عسل من تا 5 شنبه نیستم یه وقت دلت نگیره ها اااااا قربونت برم میرم فردا لاهیجان الانم میرم پیش باباجونی می خوایم بریم یه ذره خرت و پرت بخریم. اگه فردا عصر تونستم حتما" میام پیشت     نی نی های گل عاشق همه تون هستم . دلم می خواد یه سورپرایز براتوتن بیارم منتظرم باشید .بووووووووووووووس تقدیم به همه شما فرشته های کوچولوووووووووووووووووووو                       ...
7 تير 1390

سلام فندق مامان

عزیزم من دیشب هم امدم پیشت ولی نتونستم چیزی برات بنویسم دیشب هم نگران بودم و هم دلم گرفته بود دیروز با بابا حمید رفتیم بیرون موقع رفتن اتوبوس این قدر شلوغ بود که نگو یه مامانی هم تو اتوبوس بود تو دلش نی نی داشت تا دیدمش یاد خودم و خودت و دوست های گلت افتادم خلاصه چون خیلی خسته بودم و هوا گرم بود با بابایی رفتیم رستوران ترمه تو  میدون ولیعصر یه چیزی بخوریم یهو بابایی گفت کیف پول و عابر بانکشو جا گذاشته محل کارش هر دو مون نگران شدیم آخه کل پولامونو گذاشته بودیم اونجا شب بابایی یه سری زد اونجا که برشون داره دید نیستن داشتیم دیوونه می شدیم مامانی . بابایی که این قدر بی حوصله بود با من که حرف نزد هیچ شام نخورده خوابش برد ولی خدا ...
7 تير 1390

قصه درس خوندن مامان

سلام مامی جونم خوفی چشم قشنگ؟                ا مروز صبح کارم یه خورده زیاد بود دیر بهت سر زدم. البته یه کمی هم بد اخلاق بودما ولی  یه کوچولو با بابا حمید حرف زدم خوشحال شدم. عزیزم 4 شنبه قرار با بابا حمید بریم شمال هم خوشحالم و هم نگران... جمعه کنکور دارم .عزیزم می خوام این دفعه قصه ی دکی شدنم رو برات بنویسم. عزیز دلم می خوام با نوشتن این مطلب بهت بگم که همیشه سعی کن اول هر کاری خوب فکر کنی و تصمیم درست بگیری اگه خوب دقت نکنی ممکنی مثل من پشیمون بشی که اون وقت خیلی دیر تر از اونی که فکرشو بکنی به هدفت میرسی. مامانی من موقع ها که کوچولو موچولو بودم همی...
6 تير 1390

خونواده ی ما

سلام عزیزم  خوبی قند عسل؟ میدونی از اون روز که این وب رو برات ساختم چقدر آروم ترم؟ چون اینجا متعلق به فرشته کوچولو هایی  هست که خیلی مهربون و دوست داشتنی اند تو چشماشون پر از صداقته. همه چیز به آدم ارامش میده. همین برا ی با انگیزه بودن کافیه. الان مهم ترین چیزی که باعث میشه به همه چیز دلگرم بشم وجود پدر نازنینته. دلبندم می خواستم از آشنایی مون برات بنویسم ولی نمی دونم بابایی ازم خواسته قضیه ی آشنایی مون بین خودم و خودش بمونه منم بهش احترام میزارم و تعریف نمی کنم. ولی بدون که من و بابات آذر  86وقتی من هنوز تو تبریز دانشجو بودم با هم آشنا شدیم بابایی تهران درس می خوند و من تبریز همیشه این قدر از...
5 تير 1390

سلام سلام به روی ماهت

سلام جوجو طلای مـامـی خوبی دلبندم؟ من هر روز میام یه سر کوچولو بهت به تو و دوستات میزنم تا ب یه انرژی مثبت تا شب به کارام برسم. امروز یه کم خوا ب موندمو ده دقیقه دیر کردم تو اتوبوسم که نگو نمی دونی چقدر شلوغ بود بیشتر ا ز کار رفت و آمد خسته ام میکنه اگه یه جوری می شد بتونیم برگردیم شمال  خیلی بهتر بود ناز نازک ، هم هواش سالم تره و هم مشکلات زندگیش کمتر ، ولی به خاطر شرایط کاری بابایی چاره ای جز این نداریم. تو برا ما ها دعا کن بزا ر کارا مون درست شه. چند روزی نگران مامان جمیل بودم  آخه قلبش درد می کرد حالا دیروز خیالم راحت شد چون اقای دکی بهش اطمینان داد که قلبش سالمه فکر کنم یه کم استرس ماما نی رو داره آخه مامان جمیل و...
5 تير 1390

گردش من و بابا حمید

سلام مامانی خوفی جیگرم؟ امروز بابا حمید گفت دو تایی بریم گردش .مامانی هم صبح زود بیدار شد و غذای مورد علاقه بابای رو پخت (زرشک پلو) رفتیم دد در دودور . خودم پیشنهاد دادم که غذا رو خودم بپزم چون اولین بار بود بابا حمید دست پخت منو می خورد  منم کلی ذوق داشتم  خیلی هم خوشش آمد  انگشتاشم خورد فینگیلی. رفتیم پارک ایرانشهر همیشه منو بابا میریم اونجا آخه نزدیک محل کار باباییه . همیشه بابا بهم میگه وقتی پیر شدیم میارمت اینجا جوونی یامونو یادت میارم . ...
3 تير 1390

ماه من

تو که ماه بلند آسمونی منم ستاره میشم دورت می گردم تو که ستاره می شی دورم می گردی منم ابر میشم رو تو می گیرم تو که ابر می شی رومو می گیری منم بارون می شم تن تن می بارم تو که بارون میشی تن تن می باری منم سبزه می شم سر در میارم تو که سبزه میشی سر در میاری منم یه گل میشم به روت میشینم تو که گل میشی وبه روم میشینی منم گنجشک میشم برات می خونم ...
2 تير 1390

درد دل من و فرشته کوچولو

 مامان جونم امروز اول تير 90 ديگه تابستون كم كم از راه رسيد ه و هوا خيلي گرم شده فرشته كوچولو كه  تو آسمونايي ، من و بابات خيلي منتظر چشماي خوشگلتيم ، منتظر خنده هاي شيرين حتي گريه هاي شبونه!!! بابا قول داده شبـا وقتي گريه مي كني خودش بغلت كنه  ترو خشكت كنه. بزار يه چيزي بهت بگم عسل مـامي  بابات اين قدر دوست داره كه نگو ، عاشقته عزيزكم ، محل كار بابايي تو خيابون بهار ت هرانه ، مي دوني !! اونجا پر مغازه هاي جور وا جوره كه براي ني ني ها لباس واسباب بـازي ، كالاسكه و تخت و اينا مي فروشن  هروقت كه ميرم دنبال بابايي با هم بريم بيرون از كنار مغازه ها كه رد مي شيم بابايي ميگه كي ميشه بياييم برا كيارا لباس بخريم...
2 تير 1390