43روز گذشت
سلام بلاخره فرصت کردم بیام بنویسم .چقدر روزای پر کاری بود. بابایی امد . دیشب رفت الانم سر کاره برای 22 اسفند هم بلیط گرفته برگرده برای عید و یه 1ماهی پیش مونه. امروز روز 43 بعد از تولد ارتینه ارتینم الان خوابه دیشب همش بیدار بود ولی گریه نمیکرد هر بار بیدار میشدم میدیدم بیداره داریه برای خودش بازی میکنه منم خسته تر از اونی بودم که بخوام بیدار باشمو باهاش بازی کنم گذاشتم به حال خودش باشه. دیروز رفتم براش پوشک با سایز بزرگتر خریدم پوشک های نوزادی براش گوچیک شده بود پاهاشو زخم میکرد. هنوز که هنوزه پستونک نمیگیره 2نوع پستونک امتحان کردیم ولی فایده نداشت. اما از جشن بگم اصلا" بهم خوش نگذشت 31 تا مهمون داشیم غذا هم زرشک پلو با م...