زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

10روزگی پسرم

امروز 8/11/92 پسرم 10 روزه شد و مادر بزرگ عزیزم حمومش کرد پسرم خیلی اروم بود فقط یکم گریه کرد بعدش ساکت شد معلوم بود داره بهش خوش میگذره.بعد حموم هم شیر خورد الان خوابه. اینم عکسش بعد اولین حموم...یادم رفت از تن لختش عکس بندازم .. ...
8 بهمن 1392

طعم شیرین عشق با آرتین

امدم این خبرو فوری بدم و سریع برم بعدا" بیام مفصل براتون توضیح بدم قضیه از چه قرار شد. اولش یک تشکر صمیمانه از دوستای نازم به خاطر نظرات زیبا شون و دلگرمی هاشون و دعا هاشون .   آرتین نازم روز شنبه 28 دی در اغاز 37 هفتگی ساعت 12 ظهر در بیمارستان ولیعصر رشت توسط خانم دکتر ویدا امینی مقدم با وزن 3/100کیلو و قد 46 سانت و دور سر 34 در کمال سلامتی به دنیا امد. خدارا هزار بار شکر میکنم به خاظر این هدیه دوست داشتنی اسم تک تک دوتامو موقع عمل ذکر کردم. الان پسرم یکم زردی داره منم درگیر و البته کمی نگرانمم.حالا براتون عکس میزارم ازش تا باشه بعدا" بیام براتون خاطره تمو تعریف کنم.   ...
3 بهمن 1392

عکس های سیسمونی و اتاق پسرم + زمزمه های من با خدا در روز های آخر

این پست رو اختصاصی  برای دوستان نازنینم که تو سخت ترین شرایط با هم اشنا شدیم نوشتم و همچنین دوستان وبلاگی که همیشه همراهم بودن.  داشتن یک تجربه مشترک باعث شد همدیگرو درک کنیم و کمک هم کنیم تا روحیه های از دست رفته برگرده.دوستان گلی که هیچ وقت از نزدیک ندیدمشون جز چند تا عکس فقط از طریق مجازی که از برکت وجود نی نی سایت باهم اشنا شدیم .الان حدود 1سال از اون روز ها میگذره و شرایط برای خیلی از ماها عوض شده من تو کل مدت به یاد تک تک شون بودمو و بعد از هر نمازی که میخوندم برای همه دعا میکردم. امسال زهرای عزیزم که خیلی بی تاب بود ماهان گلش رو بغل گرفته،نگار مهربونم دستای کوچولوی رستا تو دستاشه،ساناز جون با اون همه استرسش 2تا پسر ...
27 دی 1392

هفته 36وروز های پایانی انتظار

  پسرم روز های با تو بودن چه زود گذشت .میدونم روز های باقیمانده هم به سرعت برق و باد میگذره و تو میای. میدونی ساعت چنده عزیزم؟ساعت 4 صبحه و من از بیخوابی و دلتنگی برای توو پدرت بیدارم وامدم تا حرفهامو برات بنویسم به امید اینده ای که تو بیای و روزی بشه که این هارو بخونی و بدونی که چقدر به فکرت بودیم و برامون خواستنی بودی. روز های ابتدایی بارداری از انصاف نگذریم خیلی بهم بد گذشت تهوع های وحشتناک شبانه که فکر می کردم تمومی نداره من و بی حال میکرد و لذت وجود تو رو ازم میگرفت وقتی حالم بد می شد بابا می خندید و خوشحال بود که حال تو خوبه و داری بزرگ میشی. خوب و بد، اون روز ها گذشت من ثانیه هارو شمردم تا به هفته 12رسیدیم . شب قدر مرد...
22 دی 1392

هفته 35

سلام دوستان عزیزمممممممممم دلم خیلی خیلی براتون تنگ شده یک عالمهههههههههههههههه.   نت نداشتم که بیام سر بزنم امان از بد قولی این شرکت ها هنوز هم مودممون نرسیده ولی چون دیگه خیلی دلم تنگ شده بود امدم سری بزنم. یک عالمه خبر هست .مهم تر از همه فقط 23روز دیگه مونده تا ارتین دنیا بیاد و من هم دلتنگم هم نگران هم خوشحال بیشتر دوستان تجربه این روز هارو داشتن دیگه درک میکنن چی میگم. مهم تر از همه بابا حمید 1هفته ای میشه رفته تهران درگیر درس و امتحانه وامروز اولین امتحانش رو داد وزیاد راضی نبود.منم که خیلییییییییییییییییییییییییییی براش دلتنگتمممممممممممم قول داده 4شنبه این هفته بیاد من همش در انتظارمممممممممممممم. آرتین کلی جنب و جوشش ...
18 دی 1392

خونه جدید

سلام به روی ماه همه دوستان گلم ببخشید تورو خدا نه تونستم جواب نظرات تون رو بدم نه بهتون سر بزنم .الان دقیقا" 1هفته هست درگیرم بابا حمیدم که نیست همه کارا افتاده رو دوشم. البته خدا مامانمو برام نگه داره که تنهام نزاشت و تونستم 2روزه خونمو بچینم ولی خلاصه خونه جدید و هزار تا کار  هنوزم خیلی کارای خورده ریز دارم. ولی خدا رو شکر که کمکم کرد و تونستم به سلامت این روز هارو طی کنم. دیگه اتاق پسری رو چیدیم خیلی خوشکل شده به نظرم حالا بابا حمیدش میاد این هفته براش استیکر خوشکل میاره  . بزودی با عکس های خونه و اتاق ارتین اپ میکنم . همچنان دعامون کنینننننننن
5 دی 1392

خداحافظ تهرااااااااااااااان

سلام به روی ماه همه دوستان گلممممممم با پست قبل متوجه شدم که چقدر دوستان عزیزم بهم محبت دارن خیلی خوشحالم که تو دنیای مجازی دوستانی چون شما دارم .راستش علت رمز دار کردن پست قبل این بود که عکس ها بی حجاب بود کمی خصوصی و شوهر جان حساس خیلییییییییییییییی حساس و از اونجا که رضایت همسر واجبه و من هم خودم موذب دیگه رمز گذاشتم برای پستم و نشد به بعضی از دوستان عزیزم رمز بدم .از یک طرف هم یک سری از دوستا برام ایمیل گذاشته بودن ولی چون ایمیل من از کار افتاده در حال حاضر ایمیلی ندارم که رمزو براشون بفرستم این قضیه باعث شرمندگیم شد خلاصه ببخشین عزیزان من قصد ناراحت کردن هیچ کدومتونو نداشتممممم.شما با لطف خودتون منو شرمنده کردین.میدونم که حتما" دعا ...
24 آذر 1392

پایان ماه هفتم و شروع ماه هشتتتتتتت وکلی حرف های گفتنی

    سلام به دوستای نازنینممممممم  امید وارم حالتون خوب باشهههههه ما هم زیر سایه خدای مهربون خوبیم شکر. سلام به گل خوش عطروبوی خودممممممممممممم انشاالله تو هم مثل ما بی قرار امدن باشی مامان جون و بار تو بسته باشی که سالم بیای بغلممممممم. جمعه 7آذر ماه 7ماهت تموم شد و وارد ماه 8شدیم از خدای مهربون میخوام کمک کنه تا 8هفته باقیمانده رو به سلامتی طی کنم و لیاقت مادر شدن و داشته باشم و تو زودی بیای بغلم خوشکلمممممممم. درست همزمان با پایان 7ماهگی متوجه شددم بدنم اماده شیر دادن شده و اولین قطرات شیرررررر سرازیر شدددد مامان جون دیگه همه چیز داره مهیا میشه تا پیدات بشه عزیزم.   دیگه اینکه  که دیگه کارای اسباب...
10 آذر 1392

5شنبه ای که گذشت

سلام امروز یکشنبه هست 3آذر ،روز ها چقدر دارن سریع میگذرن ... من 27 روزه دیگه ساکن تهران هستم و در کنار حمید...و شبی نیست که بهش فکر نکنم 5شنبه ای که گذشت روز خوبی داشتیم ولی من فرصت نکردم خاطره اش رو ثبت کنم.شوشو یک هفته پر کار داشت طوری که هر روز ساعت 6میرفت و شب دیر وقت میرسید منتظر بود 5شنبه بیاد و حسابی استراحت کنه که من براش نقشه کشیدم. صبح رو خوب استراحت کردیم ساعت 10/30صبحونه خوردیم و11/30بود که رفتیم بیرون، سمت صادقیه. نمیدونم چرا من عاشق پاساژهای صادقیه ام هر وقت دلم خرید بخواد میرم اون وری بماند که از اولش اصلا قصد خرید نداشتتم ولی مگه میشه من چشمم چیزی رو ببینه و بخواد و حمید برام نخره ؟؟؟ خلاصه اولش 1کفش چشم ر...
3 آذر 1392