زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

روز های زندگی من و بابا

سلام جوجه جونممممممممممم خوبی عزیزمممممممممم وای دلم برات شده بود اندازه سوراخ جوراب مورچه عزیزم این چند روز بازم سرم شلوغ بود ولی در ضمن مثل همیشه خوش گذشته بازم برات خبر های خوب دارم. اول اینکه بگم فردا دقیقا" ١ ماهه که من و بابا  عقد کردیم خوب روز خوبیه دیگه ولی حیف که زود گذشتتتتتتت چقدر خوش گذشته بودااااااااا فردا چون هم من هم بابا کار داریم فکر نکنم همدیگرو ببینیم اما عوضش قراره ٥ شنبه بریم شمال و تا یکشنبه اونجا بمونیم از الان برنامه گذاشتیم که کجا ها بریم فکر کنم عالی بشههههههههه کاکل زری جونم یا ناز پری قشنگم.   حالا یه خبر دیگه اونم اینه که اولین کتاب بابایی چاپ شددددددددددددددد...
28 شهريور 1391

سلام به کاکل زری و ناز پری بابایی

این اولین باری هست که وبلاگ مامانی رو میبینم و خیلی خوشحال شدم از اینکه خانم با  این ذوق و هنری و مهندسی دارم. عزیزم میدونید که سر بابایی این روزا شلوغه امیدوارم بیشتر بتونم بهتون سر بزنم. موفق باشی خوشکلم. در ضمن بابا از فاصلۀ طبخاتی خیلی خاطره داره  تاکید میکنم فاصله طبخاتی   از مامان بپرسی بیشتر میدونه   ٢٠ مهر 90 ...
28 شهريور 1391

اولین نوشته از بابا حمید

دیدی بالاخره بابا هم وبلاگتو دیییییییییییییییید همین امشب وقتی باهم حرف میزدیم آمد دید و برات نوشت. اون چیزی هم که نوشته هز شیطونی هاشه خوبه بدونی بابای شیطونی داری این قدر سر به سرم می زاره که نگوووووووووووووووو امشیم اجازه نداد سیستممو با خودم ببرم شمال فکر کنم چند روزی نمی تونم برات ب نویسم عزیزکمممممممممممم بابا خسته بود خوابید منم برم لالا باشه؟؟؟ حمید جون ممنون که اینجا نوشتی چون میدونم خیلی خسته هستی از کار همین چند خطط هم برام کلی می ارزه ه ه ه ه ه ه ه ه عزیز دلم م م م مم   ٢٠ مهر90
28 شهريور 1391

دل من چی می خواد

        سلام  سلام ما امدیییییییییییییییم یهوووووووووووووووووو خوبی جیگر طلااااااااااااااا   بالاخره من بعد ٣ ٤ روز برگشتم سر کار خوب مامی جون میدونی که رفته بودیم شمال کلی  خوش گذشتتتتتتتتت و من به جهت پرخوری حسابی چاق شدم م م م م م م. هوای خوبی داشت شمال ولی حیف که زود تموم شد اما عیب نداره انشاالله زودی برمی گردیم و دوباره خوش میگذرونیم دلمون برا دوست جونامونم تنگ شده بود کلییییییییییییی بووووووووووووووووس ممنون که وقتی ما نیستسم به وبلاگمون سر میزنید می سیییییییییییییییییی.چند وقتیه می خوام از یه چیزی برات بنویسم    همیشه فکر می کنم اگه این حرفارو برا...
28 شهريور 1391

29مهر

سلام به قند عسل خودم خوبی مامی جونممممممم ؟؟؟؟ جونم برات بگه که مامی از دست خودم عصبانی ام .کلی عکس ریخته بودم تو فلشم که بیارم اینجا برات بزارم اما یادم رفت همون عکس تولد بابا حمید که  قولشو داده بودمممممممممممممم .یادم رفتتتتتتتتتت. میبینی تو رو خدا چه مامان حواس پرتی داری؟؟؟؟ دیگه برات  از ٢ روز گذشته بگم که 5 شنبه من مجبور شدم کمی دیر تر برم خونه وقتی هم که رسیدم خیلی خسته بودم توراه که داشتم میرفتم خونه به بابا زنگ زدم داشت می رفت سر کلاسش و طبق معمول وقتی برا من نداشتتتتتت  بهم گفت 2 ساعت دیگه بهم زنگ میزنه نشون به اون نشون که تا ساعت 9 شب خبری ازش نشد ساعت 9 شب هم با کلی خستگی بهم زنگ زد ...
28 شهريور 1391

این روز ها

    سلام گل خوشگلم ، عزیز دلم ، قند عسلم چند روزی وقن نکردم به وبت سر بزنم برات بنویسم از بس که این زندگی آدمو درگیر میکنه مامی جون هوا هم که حسابی سرد شده و بارونی . راستش مامانی من رفتم سر کار جدیدم که نسبت به قبلی هم خیلی سخت تره و هم کار پر استرسیه همون بانک که گفته بودم از ساعت 6 صبح بیدار می شم و تا تا 4 عصر سر کار هستم وقتی میرسم خونه  خیلی خسته هستم عزیزکم ،ولی کم کم باید به فکر درسامم باشم سال پیش همین موقع ها من کلی تو درس و مشق جلو افتاده بودم ولی تا الان هیچی درس نخوندم باورت میشه مامانی این قدر تنبل شدههههههههههههههههه باید سریع جبرانش کنم به خاطر شرایط کاری جد...
28 شهريور 1391

سلام به بچه های گلم

از این که نمیتونم زیاد بهتون سر بزنم واقعا معذرت می خوام خوب بابایی سرش شلوغه  مامان خوب میدونه. یه کم تحمل کنید قول میدم خوشحالتون کنم خوب برای دیگه همه سعی و تلاشم برای شماست. به مامان هم تبریک میگم بابات کاری که دنبالش بود و بالاخره به آرزوش رسید البته با پارتی. خوب دیگه پارتی شما هم خود باباست نگران نباشید. فقط حواستون به مامان باشه گل پسر من که نیستم مرد خونه ای یااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خوب دیگه مواظب خودتون باشید. دوستون دارم بابا حمیدرضا
28 شهريور 1391

خاطرات اين چند روز

سلام قلبم سلام جونم چه طوري عسل منننننننننننننن؟من و بابا كه خوب خوبيم ديروز و پريروز باهم بوديم جاي شما خالي بود عزيز دلم منم كه ميرم سر كارو برميگردم  ديروز هم رفته بوديم با بابايي دنبال خونه  گشتيم ولي بابايي ترجيه ميده يك سال صبر كنيم پس انداز هامون كه بيشتر شد يه خونه بخريم البته من معتقدم تا امدن شما حتما" بايد صاحب خونه بشيم چند روزي هست كه فكر خريد خونه ذهنمو مشغول كرده توكلمون به خداست انشاالله كه جور ميشه . 2 شنبه شب من و بابا ميريم شمال انشاالله كه خوش بگذره ه ه ه ه ه ه ه ه ولي 5 شنبه من نوبت دندون پزشكي دارم  مامان جون مي خوام دندونمو عمل كنمممممممممممم خيلي دردش زياده خدا بخير كنه. خوب عزيز دل مامان من تو ...
28 شهريور 1391