زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

هفته 9

سلام دوست جونی های عزیزممممممممممم از این همه لطف ممنونممممممممم واقعا شرمندم کردیددددددد ولی عوضش بی نهایت خوشحالم از اینکه چنین دوستانی دارم برام یه جور قوت قلبه امید وارم بتونم محبتتاتونو جبران کنم. الان 2روزی هست شمالم شکر خدا بهترم هوای اینجا هم که عالیه همه چیز مرتبه. بیچاره بابا حمید مجبوره یه مدت تهنایی سر کنه. تصمیم دارم فردا عصر به یه دکتر زنان سر بزنم همون دکتری که قراره برای زایمان بهش مراجعه کنم. اخه تصمیم گرفتم نی نی رو تو شمال در کنار خانوادم به دنیا بیارم اینجا بهتره همه حواسشون به ادم هست احساس تنهایی نمی کنی و همه یه جوری هواتو دارن . دیگه خبر مبر ی نیستتتتتت. جز اینکه دوباره برای نی نی چیز میز گرفتیم. اگه حالمم ر...
6 بهمن 1391

هفته هفت و احوالات ما

  سلام البالوی خوشرنگ مننننننننننننننن.... الان که برات می نویسم حالم خیلی بده ه ه ه ه ه  وحشتناک سرگیجه دارم که علتشم مشخص نیست. دیروز صبح رفتم ازمایشگاه جواب ازمایشمو گرفتم که شکر خدا همه چیز خوب بود و عصرش بردم دکترم دید و راضی بود بهم گفت چون مشکلی نداری میتونی با خیال راحت سفر کنی و برای 28بهمن برام نوبت زدو سنو گرافی نوشت که ntهم همون موقع انجام بشه علی رغم اصرار من برای سنو گرافی گفتند لازم نیست زود تر بری. منم بعدش خوشحال و خندون به بابا حمید زنگیدم و بهش گفتم همه چیز مرتبه و رفتم خونه خاله مهدیه اونجا متوجه یک خبر خوب شدم که خدا لطفشو برای خانواده من تموم کرده و ما یه تو راهی دیگه داریییییییییییییییییممممم...
3 بهمن 1391

هفته 6

سلام هلوی مامان خوبیییییییییی؟؟ دلم برات تنگ تر از قبل چون حالا می دونم که تو وجودمی و من نمی تونم ببینمت عسلم. بماند که هنوز باورم نشده که تو با منی بی صبرانه منتظرم تا دکتر برام سنو گرافی بنویسه و من از حضورت مطمئن بشم. ولی در طول روز بار ها وجودتو بهم نشون میدی. از صبح که پا میشم حالت هام با روز های قبلم خیلی فرق کرده معدم بالا پایین میشه و بیحوصله و کسل و خواب الو هستم هر وقت به بابا می گم حالت تهوع دارم بهم می خنده حق داره چون متوجه یه نشونه از تو میشه. نا گفته نمونه که نی نی خیلی تنبل و شکمویی هستییییییییی چون من همش دلم می خواد بخوابممممم و غذا بخورم هی تصمیم میگیرم رژیم غذایی مو متعادل کنم تا چاق نشم اما مگه میزاری تا می خوام...
23 دی 1391

اولین نوبت دکتر

سلااااااااااااااااااام به عسل خودممممممممم که خیلی برام عزیزییییییییییییییی شکلات خوشمزه من و بابااااااااااااا.... امروزشنبه 16 دی ماه  برای اولین بار با بابا وقت گرفتم برای ساعت 6 رفتم پیش یه خانوم دکتر که تا امدن شما تحت نظرشون باشم. خیلی دنبال دکتر گشتم ماشااالله اینقدر زیادند که نمیدونستم کدوم بهترند خلاصه با مشورت و... تصمیم گرفتم نزدیک ترین دکتر و نزدیک ترین بیمارستان رو انتخاب کنم. امروز رفتم پیش خانوم دکتر مریم ذوالفقاری فر که هم استاد دانشگاه هستند و هم با تجربه واز پرسنل بیمارستان نجمیه که خیلی به ما نزدیک هست. خوشبختانه دکتر خوش رو مهربونی بود ولی مطبش خلوت بود در کل خوشم امد و خوب راهنمایی کرد . سن شما رو 5هفته و...
16 دی 1391

نمی دونم از کجا بگم از کجا شروع کنم دلبرکم......

اول باید یه نفس عمییییییییییییق بکشممممممممممممممم. بعدش بگمممممممممممممم شکککککککککککککککککررررررررررررررررررر. عسللللللللللللللللل مامان ما رو غافل گیر کردهههههههههههههه ممکنه بزودی از راه برسههههههه. بزار شمرده شمرده برات بنویسم..... من از  10 دی ماه منتظر خاله پری بودم  ولی چند روز گذشت و با وجود دلدرد زیاد خبری نشد . دیشب از بابا خواستم بی بی چک بگیره و بعد از امتحان کردن دیدم بلهههههههههههههه چی میبینییییییییییییییی 2 تا خط قرمززززززززززززز عکس العملم اون موقع اصلا دست خودم نبووووووووواولش با صدای بلنددددددددد باباتو صدا زدم بعدش گریه کردم تا بخواهییییییییی و افتادم تو بغل بابایی اونم هی بوسم میکرددددددددد. خلاصه شوک...
14 دی 1391

مهمون داری

یه سلااااااااااااااااااام با همه وجوووووووووووووود به دوستای عزیزممممممممممممممم بعدشمممممممممممم یه علمه خستگی و دلتنگی برای تیکه قلبمممممممممم که هنوز نمی دونم کجاست و چه شکلیه ....نمی دونم کجاست؟؟!!! چرا می دونم ب اینکه یه فرشته است جاش توی قلبمهههههههههه ،بخشی از وجودمه که قراره یه وقتی که نمی دونم کی از خودم جداش کنمممممممم زندگی ما هم جریان داره دوست جونا ولی با این تفاوت که این هفته مهمون داری کردم البته فقط به مدت 2 روز مامانم و مادربزرگمو و دختر عمه مامانم از شمال از تشریف آوردن پیش ما اونم برای اولین بار دل ما هم کمی بازشد و خیلی خوش گذشت تازه یه ساعتی هست که رفتند منم تندی خونه رو جارو کشیدم و دوش گرفتم و امدم پای نتتتتتت...
9 دی 1391

دومین شب یلدای ما

شب یلدا به همه دوستان عزیزم مبارک باشه انشالله بهترین شبو تجربه کرده باشند   سلامممممممممم عقشششششششششش ماماننننننن چه طوریییییی؟؟ مامانی امدم از شب یلدا برات بگم گلم. دیشب شب یلدا بود  و دومین سالی بود که در ابن شب کنار بابا بودم سال گذشته اولین یلدای من و بابا بود و بابا برام انگشتر نگین سبز خریده بود که خیلی خوشکل بود و به چشم همه امده بود .امسال دیگه از کادو خبری نبود  سال گذشته مامان جمیل و مادر جون پیش ما بودن ولی امسال فقط ما بودیمو خاله مهدیه و صنم دختر خالم که تهران درس می خونه. 28 آذر تولد دایی علی بود و دیشب براش تولد برگزار کردیم. براش یه ست لباس منزل خریدیم و یک کیک رولتی و برای شام رفتی...
1 دی 1391

خوش میگذره

سلام آلوچه ی خوشکل مننننننننننن  اومدم کمی با هم حرف بزنیمممممممم .  تو چه خبرا؟؟؟ خوش میگذره دیگه انشاالله..... این روز های ما هم داره زود زود سپری میشه امروز کمی به خودم استراحت دادم البته استراحت که چه عرض کنم کلی کار ریخته بود رو سرم باید انجام میشد. صبح امروز که خیلی حال داد تا 10صبح خواب بودیم .تا بیدار شدیم و صبحونه اماده شد ساعت 11بود . بعدش بابا مشغول درس خوندن شدو من نهار بار گذاشتم .(الان که دوستان کد بانوی من بهم بگنننننن دختر ساعت 11وقت نهار گذاشتنه؟؟)باور کنید من تنبل نیستم زندگی دانشجویی همینه . شب قبلش تا 1 شب درس می خوندم. خلاصه برای نهار خورشت فسنجون با بلدرچین گذاشتم  بعدش دوباره یه 3ساعتی د...
24 آذر 1391

رند ترین لحظه زندگیمون

امروز چهارشنبه 22 آذر 1391،  12/12/20012 ساعت 12:12 :12  رند ترین زمان زندگی ماست که داره سپری میشه گلم.  من در این روز 26 سال و 7 ماه و یک روز از سنم میگذره و این اتفاق هر صد سال یکبار اتفاق می افته و حتما من در صد سال آینده نیستم. زمان برای ما انسانها خیلی زود سپری میشه و چه خوب قدر همو بدونیم.و بدونیم برای چی به دنیا امدیم و باید برای آینده چی کار کنیم. من تو این لحظه به یاد همه دوستان خوبم بودم و برای همه بهترین ها رو آرزو کردم. این شاخه گل زیبا تقدیم به وجود همه شما دوستان خوبم.(اسمش سوسن چهل چراغه )خیلی خوشکله مگه نه؟) ...
22 آذر 1391