عنوانی نداره
الان که برات می نویسم گلم ساعت 8 شب هست و بابا و هم خونه هست منم از درسم فارغ شدم و شام درست کردم وگفتم بیام سری به خونه ارزو هام بزنم. چطوری مامان جون؟ از وقتی از شمال برگشتیم اتفاق تازه ای نیفتاده روز ها همین جوری میرن و من مشغول درس خوندن هستم و همه فکرم متمرکز شده رو درسم. بابا هم داره خوب می خونه.جز چهارشنبه که مهمون داشتیم و با اونها سرگرم بودم کار دیگه ای نکردم. چیزی تا شب یلدا نمونده برای شب یلدا که تولد دایی علی هم هست مهمون خاله مهدیه هستیم و من دارم فکر می کنم که چی برا کادو بگیرم؟؟؟ امروز سربازی عمو امید هم تموم شده و برگشت رشت. دیگه اینکه با چند تا فروشگاه مجازی خوشکل که وسایل نی نی می فروشن آشنا شدم و می خوام از این...